قصد آن ندارم که فیلم را به طور کامل نقد و بررسی کنم، چرا که برای نقد چنین فیلمی که چند مسئله مهم را در یک فیلم دو ساعته به چالش می کشد باید حداقل دو و یا سه بار فیلم را دید تا بتوان آن را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار داد. و از آنجا که ممکن است شانس دوباره ی  دیدن فیلم را بر پرده ی بزرگ سینما از دست بدهم ترجیح دادم با همین اولین نگاه حال و حس خویش را با خوانندگان علاقمند به سینما بخصوص سینمای ایران مطرح کنم، تا شاید تشویقی باشد تا فیلم به روی پرده است تماشای آن را ازدست ندهند. می گویم پرده ی بزرگ چون ارزشهای هنری یک فیلم را فقط بر پرده ی سینما می توان ارزیابی کرد.

در کلامی کوتاه باید بگویم فیلم بسیار زیباست، فیلم با روال بسیار شاعرانه و هنرمندانه و ظرافتی زنانه ساخته شده که چشم خیره بر پرده می ماند. از زیبائی فیلم که بگذریم، فیلم از چندین زاویه قابل بحث و گفتگو است بخصوص از نظر روان شناختی کاراکترهای مختلف زنان در فیلم می شود ساعتها به بحث و گفتگو نشست. این فقط نظر من نبود دوست و همراه کانادائی من هم بعد از دیدن این فیلم عنوان کرد که این بهترین فیلم ایرانی است که تا به حال دیده و تنها فیلم ایرانی است که حاضر است دوباره آن را ببیند و بر سر شخصیت های پرداخت شده بحث کند. (این دوست کانادائی تمام فیلم های ایرانی مطرح در فستیوال و یا خارج از فستیوال را دیده و تا به حال ندیده بودم که از دیدن یک فیلم ایرانی این چنین به هیجان آمده باشد). داستان فیلم در واقع داستان زندگی چند زن است که با کاراکتر و شخصیتهای مختلف در بستر یکی از مهمترین حادثه های سیاسی معاصر ایران (کودتای ۲۸ مرداد) بر پرده ی سینما ظاهر می شود. به عقیده ی نگارنده شخصیت مختلف زنان در این فیلم می تواند ابعاد مختلف شخصیت درونی خود شیرین نشاط باشد. در جایی زنی مسلمان و سنتی که به باکره بودن خویش می بالد و آن را برگ برنده ای می داند تا رقیب خویش را از میدان به در کرده و با معامله ی آن شاید بتواند مرد دلخواه خویش را به دست آورد و به ازدواج رویائی خویش برسد (شیرین مسلمان). از طرف دیگر زنی که باکره بودن و یا نبودن برایش اهمیتی ندارد و شاید هم ترجیح می دهد باکرگی را با بالا رفتن از درختی از دست بدهد تا آنکه کنار مردی، و مهمترین مسئله او و دغدغه ی خاطرش مسایل سیاسی روز است و شرکت مستقیم در مبارزه علیه کودتاچیان. و حتی از دیگران می خواهد که ساکت و بی تفاوت نباشند و به صف مبارزه بپیوندند. و با این اعتقاد که در این مبارزه هیچ خونی از کسی ریخته نشود حتی از یک سرباز دشمن. (شیرین سکولار و آزادیخواه) زن سوم زن هنرمندی است (خواننده) و رویای آن را دارد که در باغی بر سر سفره ی دموکراسی همه کس و همه جور آدم را از قشرهای مختلف جامعه گرد آورده تا هر کسی به سهم خویش از این میز و یا سفره تناول کند. این آدمهای جور واجور از قشر روشنفکر گرفته چه داخلی و چه خارجی از فرنگ آمده با یدک کشیدن نماینده ی آمریکائی و یا نماینده ی دولت در لباس نظامی، و یا مرد مذهبی تو بخوان حزب اللهی متاهل که برای گرفتن زن دوم و سوم به کنار میز آمده و با شرمساری لقمه می گیرد، همه و همه بر حسب “حادثه” به دور میز دمکراسی زن خواننده در یک شب جمع می شوند (شیرین دمکرات و هنرمند). اما بحث انگیزترین شخصیت زن فیلم، زنی است که او را به اجبار به تن فروشی وا داشته اند و او با یک روحیه ی مازوخیستی در سرتاسر فیلم سکوت کرده است، اما با تن خویش و حرکات خویش از دریچه دوربین شیرین برای ما هزاران حرف دارد و می زند. این زن که از جمع گریزان است و سعی می کند به طبیعت و خلوت خویش پناه ببرد، زبان خاموش شیرین است تا شاید روزی در فیلمی دیگر زبان اصلی خویش را بگشاید و برای ما با همین تصاویر هنرمندانه هزاران حرف خویش را بزند. روزی شاید که هیچ کس به خود حق ندهد از این زن بپرسد چرا برهنه است و یا چرا حجاب دارد، آیا مسلمان است و یا نیست، ملی گراست و یا به زنان جهان می اندیشد. و از آنجا که در خود شیرین و گفته هایش تناقض وجود دارد (دمکراسی و اسلام) فیلم هم بدون تناقض نیست، اما مسایلی که شیرین در فیلم مطرح می کند چه به لحاظ سیاسی (شخصیتهای فیلم شیرین گر چه ریشه در تاریخ دارند، اما هرگز تاریخی نیستند و تا به امروز و مسایل کنونی ایران ربط پیدا می کنند) و چه به لحاظ روانشناختی جامعه بخصوص زنان آنقدر مهم و قابل گفتگو است که این تناقضات در پس زمینه ی فیلم گم می شوند. هر فرم فیلم آنچنان هنرمندانه و به زیبائی طراحی شده است که اگر قلم به دست داشتم و یا داشته باشید می توان برای هر تصویر شعری گفت. فیلم با آنکه در مراکش ساخته شده است برای ایجاد صحنه های سیاسی و تظاهرات خیابانی آن دوره موفق بوده و معمولاً تمام حوادث و تظاهرات در یک سه راهی اتفاق می افتد که می تواند نمادی از سه راه (چپ، راست، و میانه) باشد. شیرین با این فیلم ثابت کرده است که توان آن را دارد تا با امکانات بیشتر فیلم های زیباتری بسازد. و همانطور که اشاره کردم هر فریم فیلم یک عکس زیباست. شیرین از موسیقی پاپ دوران ما و نسل ما که هر روز سه بار صبح و ظهر و شب از رادیو پخش می شد ( اذان ظهر و مغرب….) به خوبی استفاده کرده و با سکانس های فیلم به خوبی جا افتاده است و در ضمن نوستالژی شیرین را هم برآورده کرده است. اگر چه از هر صحنه ی فیلم می شود برداشتهای مختلف کرد که این خود نشانه هنرمندانه و هنری بودن فیلم است، اما صحنه ای که می توانست بهتر اتفاق افتد، صحنه کشتن یک سرباز جوان است که با چاقو به دست یک جوان مبارز و دو آتیشه حزب توده زخمی می شود. به نظر من این صحنه می توانست خارج از فرم فیلم اتفاق افتد و سر سرباز در حال مرگ آنچنان به روی زانوی زن مبارز قرارگیرد که تماشاچی صحنه امیدی به بهبود آن مرد سرباز به دست زن داشته باشد. به هر حال مخالفت زنان مبارز که مخالف خون ریزی برای رسیدن به یک دمکراسی و یا یک حکومت سکولار هستند یکی از مهمترین پیام های فیلم است که مهمترین مسئله جنبش کنونی و یا جنبش سبز ایران می باشد.

امیدوارم فیلم مورد استقبال بیشتری قرار گیرد و شانس دیدن آنرا از دست ندهید.

 

اما سخنی با آرش عزیزی:

مصاحبه یا محاکمه؟

از زمانی که آرش عزیزی این جوان پر خون و جستجوگر به شهروند پیوسته است خونی تازه در رگ صفحات روزنامه ی شهروند دمیده و هر هفته بدون خستگی ما را در جریانهای سیاسی و اجتماعی جامعه ی خویش می گذارد. می گویم خویش و نمی گویم جامعه میزبان چرا که من خود را این جا مهمان نمی یابم و با تشنگی و ولع  می خواهم بدانم که در اطراف خویش چه می گذرد و این کار را آرش برای کسانی چون من آسان کرده است تا از طریق نگارش او به زبان اولم بیشتر از ماجراهای اطراف سر درآورم. به همین دلیل هر هفته اکثر نوشته ها و مصاحبه و یا گزارش های او را با همان ولع می خوانم. از این بابت از او بسیار ممنون هستم، اما نمی دانم چرا این بار آرش عزیز مصاحبه با یک هنرمند را با مصاحبه با یک سیاست مدار و یا شهردار اشتباه گرفته، گر چه ذات یک روزنامه نگار و یک مصاحبه گر ایجاب می کند که مخاطب خود را به چالش بکشد، ولی به نظر من مصاحبه ی آرش با شیرین طوری پیش می رود که به یک محاکمه بیشتر شبیه است تا یک مصاحبه ی هنری (مرا یاد گویا و یا گالیله انداخت). مسلماً هیچ هنر خالصی نمی تواند از مسایل اجتماعی و سیاسی به دور باشد و هنر واقعی و هنرمند واقعی خود به خود این تعهد را در ذات خویش دارد. و معمولاً هنرمند را با آخرین اثر هنری او قضاوت می کنند و آن چالش و گفتگو را بیشتر حول و حوش آخرین کار او پیش می برند تا قضاوت کارهای گذشته، همچنان که نمی شود فروغ و شاملو را با اولین شعرهای آنان قضاوت کرد و باز معمولاً هنرمند در یک افت و خیز به یک اثر هنری قابل بحث می رسد. ضمن اینکه اولین اثرهای شیرین هنری بوده و هست. چند سال پیش وقتی فیلیپ گلاس موسیقی دان برجسته آمریکا برای اجرای زنده ی چندین قطعه موسیقی به روی صحنه یکی از بزرگترین سالنهای تورنتو رفت تا این قطعات را که برای فیلم های مختلف ساخته شده بود اجرا کند، در میان فیلمهای پخش شده به روی پرده ی بزرگ (فیلم باید به روی پرده نمایش داده می شد و همزمان موسیقی به رهبری فیلیپ گلاس در سالن به طور زنده اجرا می شد) فیلم کوتاهی از شیرین نشاط به نمایش درآمد که همان فیلم کوتاه حاکی از آن بود که سازنده ی فیلم هنر سینما را می شناسد و هر کس می توانست از نگاه خویش آن فیلم کوتاه را تفسیر کند. اگر پراکنده گویی نکنم می خواهم بگویم بحث بر سر کارهای گذشته و شخصیت شیرین بجای بحث بر سر آخرین کار او حرف را بجائی برده است که شیرین مجبور بشود بگوید مسلمان است و یا اسلام را قبول دارد و یا ندارد و در واقع به بی راهه رفتن. و کمتر وقت و سئوال و یا همان چالش را گذاشت به روی آخرین فیلم که بسیار جای حرف و گفتگو داشت.

من خواننده تا آمدم ببینم سر فیلم کنونی چه حرفهایی گفته شده ناگهان مصاحبه با نگاهی بسیار بسیار کوتاه به فیلم بلند تمام می شود و باز من خواننده در حسرت می مانم. بار اول که مصاحبه را خواندم فیلم را ندیده بودم، وقتی فیلم را دیدم برگشتم مصاحبه را خواندم و بیشتر حسرت خوردم. کاش به شیرین بیشتر فرصت داده می شد تا راجع به آخرین کارش بیشتر حرف بزند. برای من خواننده هیچ و یا چندان فرقی نمی کند که شیرین (و یا هر هنرمندی دیگر) می خواهد دوباره به ایران برود یا نرود و یا رابطه اش با اسلام چگونه است (تفتیش عقاید).

در حالی که می شد از شیرین پرسید چرا بافت جمعیت در میز دمکراسی (از دید آن زن) از قول یکی از حضار مشخص می شود، نمی شد گذاشت به عهده ی تماشاچی و یا اینکه شیرین عمداً بافت آن جمعیت را روشن می کند، تا پیام خویش را بدهد. و یا چرا در میان زنان، آن زن مبارز فیلم به آن باغ و بر سر آن سفره نرفت، آیا آن سفره، سفره ی دمکراسی نیست که زنان مبارز ایران به دنبالش هستند و برایش کشته می دهند و به زندان می روند. به نظر من بحث شما با شیرین یک بحث مشخص شده بود. به هر حال خسته نباشی و چه با ما موافق باشی و چه نباشی آرش جان ما دوستت داریم و همچنان نوشته های تو را پیگیرانه می خوانیم.

در پایان دوست دارم طرح نوشته ای را که در ترافیک دان تاون برای رفتن به سینما کامبرلند در ذهن پروراندم به شیرین و همکارانش برای این فیلم خوب هدیه کنم:

در آینه ام

پروانه ای مرده است

جلوی کیبورد کامپیوتر می نشینم

می زنم

دبلیو، دبلیو، دبلیو

دات

پرواز

تاریخ تولد پروانه را می خواهم

از من  “password “

پروانه ی مرده را می پرسد.

با عصبانیت

شاخه ی گل پژمرده در لیوان آب را

به سطل آشغال پرتاب می کنم

به حیاط خانه می روم

در باد می گیرم

به روی باغچه تابلوئی نصب می کنم

و می نویسم:

“از این باغچه هیچ کس حق ندارد گل بچیند”

با سلِفون فیلم برداری می کنم

و آن را روی “you tube”

می گذارم.