خلاف معمول بهمن قبادی را معرفی نمیکنم و میگذارم خودش، خودش را معرفی کند. با او آشنا می شویم.
شهروند ۱۱۷۶ ـ ۸ می ۲۰۰۸
خارج از فضای کردستان هم می توانم فیلم خوب بسازم
خلاف معمول بهمن قبادی را معرفی نمیکنم و میگذارم خودش، خودش را معرفی کند. با او آشنا می شویم.
ـ متولد سال ۱۳۴۸ در شهر بانه بین مرز کردستان ایران و عراق هستم. به خاطر جنگهای داخلی به سنندج مهاجرت کردیم و تا سال ۱۳۷۰ ساکن آنجا بودیم و از آن به بعد برای تحصیل در دانشگاه به تهران نقل مکان کردیم که تا به امروز با وجودی که تمام واحدها را گذرانده ام هنوز فارغ التحصیل نشده ام. راستش من از دانشگاه هیچ چیز یاد نگرفتم ولی چند عامل در گرایش من به فیلمسازی نقش داشت. یکی وجود سالن سینمایی در بانه بود که هر از گاهی با دایی خودم به آنجا می رفتم و فیلم می دیدم. یادم است هر وقت که می خواستم ساندویچ بخورم دایی ام اجازه نمی داد و می گفت باید بریم داخل سالن و به همین خاطر فکر میکردم ساندویچ را فقط باید در سالن تاریک سینما خورد. این تاثیر در ذهنم بود و در کنار آن تاثیر تصاویر اکشن و یا فیلمهایی که آدمهای معمولی چیزی می خوردند و غول می شدند و پرواز می کردند. وقتی سنندج رفتیم شروع به کار برای رادیو و تلویزیون سنندج کردم. قصدم هم به طور جدی سینما نبود و فقط می خواستم دیده شوم و یا صدایم شنیده شود. یک مدتی هم کشتی می گرفتم چرا که به خاطر بیکاری زیاد بین جوانان در سنندج، پدرم به خاطر اینکه به مواد مخدر گرایش پیدا نکنم مرا به تمرینات کشتی می فرستاد. حدود سه یا چهار سال با وجودی که علاقه ای به کشتی نداشتم به خاطر پدرم مجبور شدم که به این ورزش ادامه بدهم. در سالن کشتی با یک عکاس آشنا شدم و کارهای او را که دیدم به عکاسی علاقمند شدم و شروع کردم به کار عکاسی. وقتی که این عکاس عکسهایی را که گرفته بودم دید، خیلی خوشش آمد و از من خواست که به کارم ادامه دهم. از او خواستم کمکم کند و او هم به من کتابی معرفی کرد به نام فن عکاسی و من برای گرفتن کتاب به کتابخانه مرکزی سنندج رفتم. وقتی کتاب را برمی داشتم چشمم به کتاب دیگری به نام سینمای ۸ میلی متری افتاد که این کتاب علاقه مرا بیشتر به خودش جلب کرد و شرایطی پیش آمد که شروع به کار فیلمسازی کردم. اولین فیلم کوتاه من یک انیمیشن بود و معلم من هم همان کتاب بود. وقتی متوجه شدم چقدر کار انیمیشن سخت است شروع کردم به مستند سازی و فیلم داستانی و ساخت این فیلمهای کوتاه پیش زمینه ای برای ساخت اولین فیلم بلند من زمانی برای مستی اسبها شد.
برخی از فیلمسازها با هدف تحقق بخشیدن به یک ایده یا موضوعی که سالها به آن فکر کرده اند به فیلمسازی روی می آورند. تو با چه انگیزه ای خواستی که فیلم بسازی؟ صرفا به عنوان یک حرفه یا تحقق بخشیدن به یک رویای چند ساله؟!
ـ نه. راستش را بخواهی من هیچوقت عاشق سینما نبودم. همینطور که میدانید در عشق و عاشقی هم اگر عمق بیشتری داشته باشد در آدم ته نشین می شود. با سینما به تدریج آشنا شدم و خیلی دیر، اما در حال حاضر هم برایم از زندگی کردن مهمتر است.
هر چهار فیلم تو در کردستان ایران و عراق فیلمبرداری شده . تفاوت فیلمبرداری در ایران و عراق را بگو؟ کلا با چه مشکلاتی مواجه بودی؟
ـ عراق آسانترین منطقه برای کار بود. وزارت ارشاد نیست. نظارت و ارزشیابی نیست و پروانه ساخت هم لازم نداری. به همین خاطر آزادی عمل من بیشتر است. به طور مثال من مطلقا در ایران نمی توانستم لاک پشتها را بسازم، ولی در عراق این اتفاق افتاد. وقتی در کردستان و در دل کوه و دشت فیلم می سازم از مشکلات شهری و حکومتی رها هستم. به همین خاطر کمتر سراغ فیلمسازی در شهر می روم و وقتی در مناطق کوهستانی و کردنشین کار می کنم به خاطر دوری از هیاهوی شهر واقعا حس می کنم دارم زندگی می کنم.
نظرت درباره فیلمسازهای کرد ترکیه چیست؟ کارگردانانی مثل یلماز گونی…
ـ راستش به یلماز گونی فقط به خاطر فیلم “راه” آنهم به خاطر دو تا از سکانسهایش علاقه دارم و برایش ارزش قائلم و معتقدم بقیه فیلمهایش بیشتر تجاری هستند. البته فیلمسازهای کرد دیگری هستند که کارشان خوب است ولی اهل ترکیه نیستند.
از معدود فیلمسازان کردی هستی که در به تصویر کشیدن مشکلات مردم کرد از لحاظ جنبه های دراماتیک و ارتباط برقرار کردن با تماشاگر غیر کرد موفق بوده ای. شخصا یکی از دلایلش را این می دانم که تو مسایل و مشکلات کردها را با پوست و استخوانت لمس کرده ای. خودت چه فکر می کنی؟ آیا فکر می کنی در ساخت فیلمی خارج از فضای کردستان هم به همین خوبی کار می کنی؟
ـ یکی از دلایلش اینست که تو گفتی و دلیل دیگرش اینست که من خیلی قصه دوست دارم. بخصوص قصه های قوی که بتواند خواننده یا تماشاگر را با خودش درگیر کند. اصولا اهل درگیری هستم. یعنی فیلمی که نتواند تاثیر بگذارد، مسئله به وجود بیاورد و حداقل یک نم حیرت در تماشاگر ایجاد کند، فیلم مورد علاقه من نخواهد بود. برای مثال می توانم از کارهای نوری بیلگه جیلان کارگردان اهل ترکیه و بخصوص آخرین اثرش اقلیم نام ببرم که یکی از بهترین فیلمهایی است که تا به حال دیده ام. با وجودی که فیلم خیلی آرام است، اما جایی حس می کنم زمان نفس کشیدن است و یا اگر بخواهم زندگی را به آن نوع فیلمها تشبیه کنم زمان فراغت من است. در دنیایی زندگی می کنیم که چه تولیدات ویدیویی و چه نگاتیو بر اساس آمار موجود به ۷۰۰-۸۰۰ فیلم در سال می رسد. بین این تعداد تولیدات که غالبا موضوعات و اسامی و قابهایشان و کاراکترهایشان یکی است چه چیز تازه ای را می توانی کشف کنی. من در حقیقت دنبال آن چیز تازه هستم. اگر فیلمهایم حتی موفق بودند که ذره ای هم با تماشاگر ارتباط برقرار کنند، فکر می کنم آن یک ذره همان چیز متفاوت در فیلمهایم بوده است. در غیر این صورت فکر میکنم ربطی به مسئله کرد و تراژدی و اینها ندارد. خیلی از فیلمهایی که در کردستان تولید می شوند اصلا مارکت ندارند و حتی در ایران و خود کردستان هم اکران نمی شود. به اعتقاد من بیشتر بحث فرمول قصه است و اینکه هرچقدر قصه قویتر باشد بیشتر می تواند تماشاگر را با خودش درگیر کند. با این حساب فکر میکنم خارج از فضای کردستان هم میتوانم فیلم خوب بسازم. قرار است فیلم بعدی من در تهران ساخته شود و با توجه به اینکه فیلم بدون دیالوگ هم است، اما تصور میکنم بهترین اثر من بشود. حالا باید منتظر ماند و دید که چطور می توان تماشاگر را صد دقیقه بدون دیالوگ در سالن نگه داشت در حالیکه قرار است یک عالمه قصه هم روایت کنی.
از فیلمهای کوتاهی که کار کردی بگو. آیا آن فیلمها هم در کردستان و مربوط به مسایل کردها بوده؟
ـ خیر. ببین هفتاد درصد از فیلمهایی که ساختم برای تلویزیون بوده. یک دوره بود که یادم است قرارداد بستم که ۱۳ تا فیلم برایشان بسازم. قصه هم نداشتم. مشکلات مالی و خانوادگی فشار وارد کرد و مجبور شدم یک قراردادی به این شکل با تلویزیون ببندم. بعد که شروع به کار کردم به خاطرات کودکی ام فکر کردم و در نهایت تمام فیلمهای کوتاهی که برای تلویزیون ساختم خاطرات کودکی من بود که بخش عمده آنها نیز در دبستان و دبیرستان می گذشت. همه آنها را در حد پنج یا شش خط روی کاغذ می آوردم و با آن پنج، شش خط فیلمهایی مثل: سطل آشغال، باز باران با ترانه را ساختم که مجموع خاطرات من بود. حتی اگر داستان فیلمها مستقیما ربطی به من نداشته قطعا برای همسایه بغل دستی یا پسر خاله یا خاله یا خواهر هایم اتفاق افتاده و یا به نوعی از کنار اتفاقات رد شده ام.
بچه ها یکی از عناصر مهم و کلیدی در فیلمهای زمانی برای مستی اسبها و لاک پشتها …بودند و چه بازی های قشنگ و ملموسی از آنها گرفتی. خیلی دوست دارم راجع به انتخاب این بچه ها و کار با آنها بگویی.
ـ بچه ها و خصوصیاتشان در این دو فیلم به نوعی بازتاب بخشی از روحیات و خاطرات خودم هستند. حتی در تک تک فیلمهای بلندم وقتی که فاصله می گیرم و آنها را تماشا میکنم، متوجه می شوم بخشی از خودم را در شخصیت ایوب (زمانی برای مستی اسبها) و بخشی از خصوصیاتم را در آمنه خواهر ایوب میبینم. در لاک پشتها … یک، یک آن افراد بخشهایی از کودکانه های من بودند. حتی آکشن آن پسر بچه که خودش را می زند برگرفته از خاطره ای است که مادرم تعریف میکرد. او میگفت که هروقت پدر می خواست مثلا به خاطر اینکه نزدیک سینما مرا دیده بود تنبیه کند به من دستور می داده که خودم را بزنم و پشت سرم را نگاه نکنم و همینطور خودم را میزدم تا به خانه برسم. یا آگرین و نوع خودکشی او در لاک پشتها .. طوری بود که من یکبار از آن رد شدم و این در ناخود آگاه ذهن من بود و بدون اینکه خواسته باشم روی کاغذ می آمد. وقتی که فیلم را می سازم تازه متوجه می شوم که این خود من بودم. به هرحال باید در فضای این بچه ها بوده باشی وگر نه، نمی توانی اینقدر این فضا را ملموس در بیاوری. بخصوص در لاک پشتها که همانطور که گفتم بخشهایی از شخصیت خودم را در آنها پیدا کردم و می بینم.
حضور “مادی” این کودک معلول فیلم زمانی برای مستی اسبها را چطور به این موضوع مورد بحث ربط میدهی؟ یعنی این کودک معلول چه وجهی از شخصیت یا خاطرات تو می تواند باشد؟
ـ ببین من به مادی از یک منظر دیگر نگاه میکنم. همیشه وقتی به سرزمینم کردستان نگاه می کنم با خودم فکر می کنم چرا کردها در چهار کشور دنیا هستند. اصلا نگاه استقلال طلبی و تجزیه طلبی به این موضوع ندارم چرا که همیشه دوست داشتم همه کردها یکی شوند و به ایران بچسبند. چرا که به ایرانی بودنم همیشه افتخار می کنم. هر آنچه که خودم و اطرافیانم اندوخته ایم از فرهنگ ایرانی و از کشورم بوده. کشور من ایران است و به عنوان یک کرد ایرانی همیشه به این فرهنگ و تمدن افتخار کردم و هر جای دنیا که رفتم به خودم بالیدم. از طرفی هم ناراحت هستم که چرا کردها در چهار بخش مختلف زندگی می کنند و چرا اینها ناقص الخلقه هستند؟ ناخودآگاه فکر می کنم که مادی بچه معلول زمانی برای مستی اسبها برای من تصویری از کردستان است. یکبار دیگر تکرار میکنم آرزوی من این است که همه کردستان یکی شده و در قلب ایران امروز زندگی کنیم. از طرفی وقتی در کردستان سفر می کنم بخصوص در بانه و سردشت، پنجوین و یا کردستان عراق، یک عالمه بچه بی دست و پا می بینم. آماری که الان موجود است نشان می دهد روزانه بین یک یا دو نفر روی مین میرود که یا می میرد و یا ناقص العضو می شود.
از فیلم آخرت نیوه مانگ بگو. چه تفاوتی بین این فیلم و دیگر آثارت می بینی؟
ـ چند تفاوت داشت. یکی اینکه اولین بار بود که به دنبال یک خانواده بسیار فرهیخته شهری در سنندج میرفتم تا درباره آنها فیلم بسازم. خانواده ای که همگی آهنگساز و نوازنده هستند و اولین بار بود که با اینهمه آدم بزرگسال کار می کردم. چون در همه فیلمهایم به غیر از آوازهای سرزمین مادری بچه ها حضور داشتند. دیگر اینکه زبان طنز این فیلم از همه فیلمهایم بیشتر بود. از تفاوتش در تولید هم باید بگویم. فیلم از روزی که ایده آن به ذهنم رسید تا روزی که فیلمبرداری آن تمام شد و به کپی نهایی رسید دو ماه و نیم طول کشید. حالا که از فیلم جدا شدم به این نتیجه رسیدم که از سه فیلم قبلی اینقدر تجربه آموختم که نیوه مانگ را به عنوان حرفه ای ترین فیلم خودم تا امروز تلقی کنم.