به رفیق سال های دور: دکتر وارتان آیوازیان

 

صفحات سفید مانده ادبیات

صفحات ادبیات، خاصه ادبیات داستانی ترکیه، پس از گذشت صد سال هم چنان از ماجرای کشتار و نفی بلد ارامنه سفید مانده است. اورهان پاموک نویسنده نامدار ترک که ماجرای کشتار ارامنه در آخرین روزهای امپراتوری عثمانی  در کشور او رخ داد، یک سال پیش از دریافت جایزه نوبل ادبیات  به یک روزنامه در کشور سوئیس گفته بود هنوز کسی – جز او – در کشورش جرئت سخن گفتن درباره کشتار ارامنه را ندارد، چرا که بازگویی آن واقعه، امروز (۲۰۰۵) هم می تواند برای راوی منتقد، عواقب سختی به همراه داشته باشد. مدتی بعد از این اعتراض، پاموک هم از عقوبت قانونی نقد آن واقعه در ترکیه در امان نماند و دادگاهی در شهر استانبول او را به محاکمه کشاند و به جزای قانونی محکومش کرد.

 این واقعه مشهور اگر به سبب ممنوعیت های سیاسی نتوانست در زمان خود و پس از آن به ادبیات معاصر ترکیه راه یابد، در کشور همسایه جنوبی اش، جایی که شمار قابل توجهی از ارامنه از قرن ها پیش در آن می زیستند و شماری هم از جان بدربردگان آن حادثه به آن پناه برده بودند؛ در داستان نویسی ایران نیز صدایی از آن شنیده نشد. جدا از فاصله نویسنده ایرانی از عمق آن حادثه، سکوت ادبیات داستانی ایران در آن زمان را می توان به ظرفیت تاریخی معدود دوره اول داستان نویسی نیز مربوط دانست.

از این نگاه، طرح چنان موضوعی در آثار نویسندگان نسل اول داستان نویسی ایران به فارسی ـ نه ارمنی ـ می تواند انتظاری خارج از توان تاریخی دوره اول داستان نویسی ایران باشد. جز این، بعدها نیز فضای سیاسی حاکم در حکومت پهلوی اول و هم سویی دوستانه آن با سیاست ناسیونالیستی عصر آتاتورک در ترکیه هم  می تواند در برقراری سکوت سهیم باشد.

بازتاب غیر داستانی آن واقعه  اما در قلم داستان نویس پیشگام ایرانی محمدعلی جمال زاده خود را نشان داده است. این داستان نویس  دیده های اتفاقی خود از آن رویداد را به صورت “مشاهدات” یک رهگذر در نوشته ای از خود باقی گذاشته است. جمال زاده جوان در آن روزها – بهار ۱۹۱۵ – که از برلین به سوی بغداد در حرکت بود در راه ترکیه، گوشه هایی از کوچ اجباری ارامنه را به چشم دید و بعدها در نوشته ای کوتاه دیده های خود از آن ماجرا را در کتاب “مشاهدات شخصی من در جنگ جهانی اول” ثبت و منتشر کرد. در کنار این، سه سال بعد، عارف قزوینی شاعر و تصنیف سرای سال های مشروطه و پس از آن، هنگامی که در سال ۱۲۹۷ (۱۹۱۸) در شهر استانبول  در جشن یک خانواده ارمنی به مناسبت استقلال ارمنستان (جمهوری اول ارمنستان پس از انقلاب اکتبر روسیه) شرکت داشت “تصنیف استقلال ارمنستان”را نوشت. این سروده  – بماندیم ما و مستقل شد ارمنستان – هر چند  به ماجرای کشتار ارامنه ترکیه مربوط نیست، اما خشنودی عارف را از آرامش توفان مرگی که ارامنه را در برگرفته بود، بیان می کند

زویا پیرزاد

زویا پیرزاد

.

 موقعیت  ارامنه  در ایران

با آن که ارامنه در زندگی اجتماعی و فرهنگی ایران معاصر از جایگاهی نوآورانه برخوردارند، اما حضور آنان در داستان نویسی ایران همواره ناچیز بوده است. دلیل این کاستی بیش از هر چیز  می تواند به دوگانگی فرهنگی بازگردد. پدید آمدن متن در عرصه هایی که با کنش زبانی اتفاق می افتند برای کسانی که خود را بر سر  هویت تاریخی، زبانی و دینی با جامعه مسلط  یکسان نمی یابند به مراتب دشوارتر از حضور آنان در بعضی از رشته های هنری و یا در امور تخصصی و  فن آورانه است.

افزون بر این، ارامنه اغلب خود را در ایران  مهاجر می دانند و همین احساس ناپایداری سبب می شود تا حس مالکیت ملی در آنان در سطح نامطمئنی باقی بماند. نتیجه ی این احساس ناپایداری، می تواند در غریبه پنداری و هراس از بیان هویت، خود را نشان دهد. در ایجاد این موقعیت بی تردید حاکمیت سیاسی در هر دوره از تاریخ معاصر به تناسب مرام و ایدئولوژی خود نقش داشته است. در سال های قبل از انقلاب پنجاه و هفت به دلیل حاکمیت سکولار، فاصله ی کمتری بین ارامنه و موقعیت ملی وجود داشت و ارامنه توانسته بودند در عرصه های مختلف سیاست و اجتماع ایرانی مشارکت بیشتری داشته باشند.

ویژگی زندگی و موقعیت اجتماعی و فرهنگی ارامنه که همواره با نشانه هایی از تمدن غربی در جامعه مسلمان تعریف می شد، با پیروزی انقلاب اسلامی به شدت آسیب دید. وقوع انقلاب ایدئولوژیک اسلامی ابتدا شهروندان ارامنه و دیگر مسیحیان ایران را در سکوتی معنادار فرو برد؛ پس از آن، با هراس دینی و اجتماعی پدید آمده، ارامنه بزرگترین جامعه مسیحی ایران دچار تنزل انسانی چشم گیری گردید. موقعیت انقلابی و دینی تازه، بیش از یک دهه فرصت بروز فرهنگی و اجتماعی را از بازماندگان ارمنی سلب کرد. با تثبیت شرایط و گذر جامعه از سال های جنگ، نام های ارمنی به تناسب رویکردهای موضوعی در موقعیت تازه، بار دیگر در ایران  شنیده شد. سینما، ورزش، موسیقی، روزنامه نگاری شاید مهم ترین عرصه های فعالیت ارامنه در سال های اخیر باشد، اما اتفاق کم نظیری که بیش از هر زمان،  جامعه ی سال های پس از انقلاب را متوجه هویت ارامنه کرد عرصه ادبیات داستانی بود. این که چگونه ارامنه پس از گذشت حدود دو دهه از انقلاب اسلامی، در یک موقعیت دشوارتر، از بار سنگین زبان و هویت عبور می کنند و با کنش داستانی از آمیزش خرده فرهنگ ها و یا از بیان خرده فرهنگ هویتی خود به زبان فارسی نمی هراسند، بیش از هر چیز به رویکردهای اجتماعی رو به تغییر داخل، متاثر از فضای فرهنگی و مدنی پدید آمده در جهان امروز، باز می گردد.

هویت ارامنه در ادبیات داستانیpirzad-book

اولین بار در داستان نویسی پس از انقلاب، علی خدایی در مجله مفید – سال ۱۳۶۶ – با داستان کوتاه “از میان شیشه از میان مه” برشی از زندگی دو زن ارمنی را در شهر مه آلود بندر انزلی، با بازگشت به خاطرات جوانی و خوش آنان، داستانی کرد. به عبارتی او  با بازگویی خاطرات  سال های دور دو شخصیت ارمنی از نا افتاده، به خرده فرهنگ رو به زوالی  در جامعه اسلامی می پردازد که در حال ناپدید شدن در میان مه است.  چند سال بعد، خدایی در داستان ” آذر” هم به شخصیت های ارمنی بازگشت، اما در همان سال ها نویسنده دیگری که خود تبار ارمنی دارد در حال نوشتن داستانی از زندگی ارامنه و فرهنگی است که خود آشنایی بیشتری با آن دارد.

“زویا پیرزاد” تباری ارمنی دارد و اکنون یکی از نویسندگان مشهور در عرصه داستان نویسی فارسی است. راه شهرت او با انتشار رمان “چراغ ها را من خاموش می کنم” (۱۳۸۰)  آغاز شد و با  رمان “عادت می کنیم” (۱۳۸۲) در میان خوانندگان رمان ایرانی تداوم یافت. این نویسنده پیش از انتشار اولین رمانش، سه مجموعه داستان به نام های”مثل همه عصرها”(۱۳۷۰)، “طعم گس خرمالو” (۱۳۷۶) و “یک روز مانده به عید پاک” (۱۳۷۷)  را منتشر کرد که قبل از شهرت “چراغ ها را من خاموش می کنم”، توجه چندانی را در میان خوانندگان داستان کوتاه برنانگیخته بودند.  در دو مجموعه داستان نخست  پیرزاد نشانه ی صریحی از هویت اجتماعی، فرهنگی و انسانی ارامنه دیده نمی شود.  تنها در داستان ” لیوان دسته دار”، در مجموعه داستان اول پیرزاد، نگاه کم رنگی به مسئله ارامنه در عواقب روحی جنگ اول جهانی می توان دید، اما در مجموعه داستان سوم  او– یک روز مانده به عید پاک – نگاهش  به هویت زندگی ارامنه ایران تمرکز می یابد و در رمان من چراغ ها را خاموش می کنم این علاقه موضوعی – انسانی گسترش می یابد. این رمان که با استقبال گرم خوانندگان روبرو شد، وقایع آن معطوف به روابط خانوادگی و درونی ارامنه است. این استقبال کم نظیر  برای خواننده رمان فارسی گویی چون کشف یک جزیره انسانی متمایز از جامعه اسلامی لذت بخش بود. اگر بشود یکی از دلایل این استقبال را با رویکرد جامعه شناختی توضیح داد، آن گاه همین جذابیت بازیابی جزیره انسانی متمایز را می شود  عامل موثری دانست.

پیداست که برای جامعه ای سردرآورده از یک سرخوردگی اجتماعی و فرهنگی که عموم نیروی فعال آن بیش از همیشه تلاش می ورزد الگوهای زندگی خود را با مظاهر تمدن غربی هماهنگ سازد، البته چنین کششی می تواند پدیده دوران گذار تلقی شود.

بجز زویا پیرزاد، یوریک کریم مسیحی و آراز باسقیان نیز از فارسی نویسان شناخته شده ارمنی در داستان نویسی امروز ایران اند. گرایش کریم مسیحی و باسقیان به نوشتن داستان  با ابزار انسانی و اجتماعی جامعه غالب، بیش تر است. این دو به همراه  مستندساز و منتقد سینما  روبرت صافاریان  در یک میزگرد ادبی  در دو هفته نامه ارمنی هویس می گویند با داستان نوشتن به زبان فارسی می توان مخاطب بیشتری داشت و خواننده بیشتری را با خرده فرهنگ ارمنی در ایران آشنا ساخت. سخن این دو داستان نویس هر چند در قیاس با سیر نزولی جمعیت ارامنه اتفاقی تازه در ادبیات داستانی ایران محسوب می شود، در عمل اما همان چیزی است که پیش تر زویا پیرزاد با نشر آثار پرفروش خود آن را اثبات کرده است. رمان “یکشنبه” آراز باسقیان که روایت زندگی یک جوان ارمنی  ایرانی با ادغام دوگانگی فرهنگی است  با همین باور پدید آمده است.

armenian-books واقعه ارامنه در داستان ایرانی

“هسته های آلبالو” نام یکی از سه داستان مجموعه یک روز مانده به عید پاک، نوشته ی زویا پیرزاد است. محیط انسانی هر سه داستان مجموعه به ارامنه و مناسبات زندگی آنان در ایران تعلق دارد. در همین داستان نیمه بلند (هسته های آلبالو، ۴۱ صفحه) است که از واقعه کشتار معروف ارامنه سخن به میان می آید. ادموند، راوی داستان که روز تولدش ۲۴ آپریل (روز کشتار ارامنه) است خاطرات دوران نوجوانی اش  را در دهه بیست یا سی شمسی، در یکی از شهرهای شمال ایران بازگو می کند. بنابر این ادموند هنگام بازگویی قصه، نوجوان نیست، اما نقطه کانونی روایت از نگاه ادموند نوجوان بیان می شود و معطوف به روزهای نوجوانی اوست. او در یکی از روزهای داستان، هنگامی که  با جدا کردن هسته های آلبالو دارد برای درست کردن مربا، به مادرش کمک می کند، با نگاه به هسته های انباشته شده ی آلبالو به یاد کله های بازمانده از کشتار ارامنه در ترکیه عثمانی می افتد که “تصویر عجیب” ش را مخفیانه در کتاب پدرش دیده است. پس از آن راوی نوجوان که با گفته ی پدرش”هر کسی باید بدونه که چه بلایی سر قومش اومده” به هویت قومی خودش پی می برد و با همین احساس کلماتی رادیکال درباره مسببان آن رویداد به کار می برد که البته با کلیت پیام مداراگرانه داستان فاصله می گیرد، اما پیش ازآن که بتوان به خوانشی متناسب با متن به عبارات نهفته در این داستان نزدیک شد می توان پدید آمدن متن(Text) را (به اظهار میشل فوکو) در”تعامل با الگوی معرفتی یک دوره تاریخی”(Context)  و بر پایه علایق اجتماعی و شخصی نویسنده، متاثر از آن دوران در نظر گرفت. از این نگاه می توان از سه منظر تاریخی تنیده شده در هسته های آلبالو، به صداهای پنهان این داستان گوش فرا داد:

ادامه دارد