سیمین مهرپور

طلب عاشقانه یا تمنای خالصانه One Pure Longing: Tahirih’s Searchنام نمایشی است که امسال در جشنواره ی لومیناتو به نویسندگی و کارگردانی اریکا بتدورف به روی صحنه آمد. این نمایش با الهام از زندگی و افکار طاهره قرهالعین ساخته شده است. طاهره قرهالعین یکی از شخصیت های بی نظیر تاریخ است که همچنان که آقای شهرام تابع محمدی در نقدی که درباره ی همین نمایش نوشته است، بیان می کند”آن طور که شایسته است شناخته نشده. مهم ترین علت این بی اعتنایی شاید تعلق او به دیانت بهایی باشد.”

اریکا بتدورف که به نظر می رسد طاهره، اشعارش و تفکراتش را عمیقاً و به خوبی می شناسد، بخشی از زندگی طاهره را آن گونه به صحنه می آورد که پیام رسان یکی از اساسی ترین اصول فکری طاهره و همفکرانش است: “وحدت تمامی انسانها علیرغم تفاوت های بسیارشان. وحدت در کثرت”، یگانی همگانی در عشق و حرکت به سوی عدالت جهانی و خالق یگانه. نقش طاهره یا بهتر بگوییم صدای طاهره را شهره حقیری با توانی برآمده از خواستگاه عشق و تسلط به موسیقی با صدای زیبایش اجرا می کند. پنج بازیگر دیگر این نمایش زنان و مردانی هستند از نژادها و ملیت های متفاوت دنیا با زبان و فرهنگ متفاوت از یکدیگر: بومی کانادایی، سفید آمریکایی، سفید کانادایی و سیاه پوست. تمامی این افراد پشت پرده هایی توری بر پستی و بلندی های صحنه ای موجدار در تلاش برای یافتن چیزی هستند که وجودشان آن را می طلبد و هستی شان آن را فریاد می کند. طاهره قرهالعین زنی بود آزادیخواه، فیلسوف، عارف و کاملاً آشنا به علوم دینی و فقهی. او معتقد به آزادی زنان و تساوی بدون قید و شرط حقوق زنان و مردان بود. جامعه ی سیاست زده و دیاسپورای رژیم گریخته ی ایرانی بسیار دوست می دارد که شخصیت طاهره را در آزادیخواهی و حرکت انقلابی او که در یک کنفرانس عمومی حجاب از سر برمی دارد، خلاصه کند، اما اریکا بتدورف نویسنده و کارگردان این نمایش تلاش دارد پیامی را برساند که نه تنها دربرگیرنده ی ابعاد آزادیخواهانه ی شخصیت طاهره است، بلکه طاهره ی عارف و عاشق را به ما می شناساند. صحنه با حرکت شجاعانه ی طاهره آغاز می گردد که حجاب را نه تنها از سر خود برمی دارد، بلکه دنباله ی پارچه ای که بر سر اوست از روی خفتگانی که در فراز و نشیب صحنه قرار دارند نیز برداشته می شود، و بازیگران یکی پس از دیگری با حرکاتی گوناگون و مهجور که بیان کننده تفاوت های درونی، اجتماعی، فرهنگی، و سرگشتگی انسان هاست، بدون آنکه زبان یکدیگر را بفهمند، به دنبال گمشده ای در رنج و کشمکش با خود و دیگران هستند. در مسیر تلاش شان هر از گاه صدای طاهره را می شنویم که این شوق و شور و تمنای خالصانه را که نام نمایش نیز اشاره به آن دارد، با نوایی دلنشین می خواند.

تمام صحنه پشت پرده هایی توری قرار گرفته است و به تدریج که بازیگران در مسیر این شور و شوق راه می پویند، پرده ها برداشته می شوند. در قسمتی از صحنه مردی را می بینیم که در گمگشتگی خود از طنابی پارچه ای آویزان می شود و جایگاهی پادرهوا، میان زمین و آسمان دارد. جایگاهی که آرامش و راحتی در آن نیست. زنی سعی دارد با حرکاتی رقص گونه با او ارتباط برقرار کند و چیزی به او بگوید. مرد نه می تواند او را بفهمد، نه می تواند به او بی توجه باشد، گویی آوایی درونی است که از او چیزی طلب می کند. مرد در آغاز با او مانند یک شئی برخورد می کند. اعضای بدن او را نام می برد: چشم، گوش، بینی، دهان،  اما این برخورد ظاهری و مادی مشکلی را حل نمی کند. پس او تسلیم می شود و سعی می کند با صبوری گوش بدهد. زن حرکات و صدای نامفهومش را قوی تر می کند، ولی مرد توان درک و برخورد ندارد و به او می گوید”خفه شو”. او توان گوش دادن به صدای درون خویش را که از او چیزی فراتر از درک مادی می خواهد، ندارد، اما باز هم نمی تواند بی تفاوت باشد، بالاخره تسلیم می شود و به تدریج به آن زن، حرکاتش و صدایش نزدیک تر می شود. در نزدیکی و تسلیم به این صدای درونی است که می تواند از پادرهوایی در بیاید و روی زمین بایستد و مانند دیگران جستجو و حرکت کند. همین کشمکش را به شکلی مشابه و در عین حال متفاوت با دو نفر دیگر در قسمتی دیگر از صحنه می بینیم. زنی سفیدپوست با موهای بور و چشمانی آبی، بر خفته ی مردی که چهره ای بومی کانادایی دارد تکیه زده و با همه ی سعی اش از بیدار شدن او جلوگیری می کند، ولی آیا می تواند در مقابل این خیزش مقاومت کند؟ گویی مرد بومی وجدان ناخودآگاه زن سفید است که علیرغم مقاومت زن، بالاخره آرام، آرام سربر می گیرد و با شدت و حدت خود را و وجود بیدار خود را به سطح خودآگاه زن می رساند. در اینجاست که زن دیگر توان مقاومت ندارد و مجبور می شود به ندای درونی وجدان گوش دهد و به جای مقاومت با تسلیم وی را بپذیرد.

زنی سیاه پوست نیز در صحنه است که بدون نفی درون خویش نه به برخوردهای مادی متوسل می شود و نه سعی در خفه کردن وجدان درونی خویش دارد. اوست که اولین قطعه ی پرده را پایین می کشد و بخشی از صحنه را بهتر قابل دیدن می کند. بدینسان همگی به دنبال گمشده ای مشترک راه می پویند. آیا این گمشده یک قهرمان نجات دهنده است؟ به هیچ وجه. این گمشده یگانی همه ی انسانهاست علیرغم تفاوت هایشان یگانی و وحدت در عشقی که به خدا دارند و به عدالتی که سفید، سیاه، زن، مرد، بومی کانادایی، آفریقایی، مسیحی، مسلمان، بهایی، یهودی، شرقی، غربی، همه و همه را در دنیایی بدون مرز و اختلاف در بر می گیرد. وحدت، عدالت و صلح جهانی است که طاهره به قیمت جانش به آن عاشق بود و اریکا بتدورف سعی دارد صدای طاهره را فارغ از تفاوت ها و تعلقات، به گوش همه برساند.

به دنبال حرکتی که در آغاز نمایش طاهره با آگاهی به عواقب آنچه که می کند، حجاب از خود برمی گیرد و دیگران را برمی انگیزاند، در صحنه های پایانی نمایش وی را با پارچه ی ابریشمی، آنچنان که در تاریخ ثبت شده است، خفه می کنند و به سیاه چالی که دایره ی بازیگران دیگر می سازند، می اندازند. آنها که دلبسته ی صدایش و دلداده ی پیام و نوایش بودند، پس از مرگ او هرکدام مطابق با زبان، فرهنگ و موسیقی خویش شروع به سوگواری می کنند، یا به عبارت دیگر مطلوب خویش را فریاد می کنند. سپس صدای طاهره همه ی صداها و ملودی های متفاوت را آرام و به تدریج به یک صدا و یک نوا تبدیل می کند و همه و همه سرودی از یگانگی و وحدت سر می دهند. چهره ای که در این کار از طاهره قرهالعین به نمایش گذاشته می شود روح عاشق اوست که این یگانگی و وحدت را در سراسر زندگی و اشعارش فریاد می کند و چاره ی این درد مشترک را در عمل کردن به آنچه که اعتقاد دارد می بیند حتی اگر جانش را بهای آن کند.

 

نمونه ای از اشعار خوانده شده در نمایش در زیر آمده است:

گنج منم بانی مخزن تویی

سیم منم صاحب معدن تویی

دانه منم صاحب خرمن تویی

هیکل من چیست اگر من تویی

گر تو منی چیست هیولای من

من شدم از مهر تو ذره پست

وز قدح باده ی عشق تو مست

تا به سر زلف تو دادیم دست

تا تو منی من شده ام خودپرست

سجده گه من شده اعضای من

جون ۲۰۱۰