خدا را شکرکنید که من رئیس جمهوری، رهبری، پیشوائی، چیزی نشدم، وگرنه که بدبخت می شدید! حالا که چیزی نشده ام، روزی صد جور رهنمود می دهم و دستورالعمل صادر می کنم، اگر چیزی شده بودم که شمر هم جلودارم نبود.
بگذریم. در مورد یکسان سازی موی آقایان که هفته گذشته یک خانم زیبا از مدل های آن پرده برداری کرد و عکسش را می بینید، من راهکاری پیدا کرده ام که برای همیشه مشکل آرایش موی جوانان ایران را حل می کند. اما قبل از پیشنهاد این راهکار، که خود یک شاهکار به حساب می آید، می خواهم بپرسم یادتان می آید که قبل از انتخابات دوره نهم، آقای احمدی نژاد در یک مصاحبه تلویزیونی که لینک آن را برایتان می گذارم که دوباره ببینید و لذت ببرید، با نیشخندی تمسخرآمیز فرمودند: واقعاً مشکل ما موی جوانهای ماست؟
http://www.youtube.com/watch?v=MGdDrGH1NkY
پس از پنج سال بزن بزن و کهریزک بازی، بالاخره معلوم شد که بله، واقعاً مشکل ما موی جوانهای ما بوده است و هست!
آدم یاد حرف اون بابائی می افتد که گفته بود نمی دانم چرا هرچی گم میشه جیب من را می گردند و اتفاقاً! همانجا هم پیدایش می کنند؟
بدیهی است فرمایش آقای رئیس جمهور در مورد موی جوانان با آن طنزی که در صحبتشان بود، مربوط می شد به موی آقا پسرهای ما. دخترهای ما که اگر کسی مدل مویشان را ببیند قتل شان واجب است.
و اما پیشهاد من: اگر مقامات کشور ما به جای اینهمه بگیروببند، به خداوند تبارک و تعالی سفارش بدهند که به زبان خوش! همه مردها را یک شکل و یکنواخت خلق کند و ترتیبی بدهد که موهای آنها همیشه یک اندازه باشد، هم مشکلات دولت حل می شود هم جوانهای ایران می توانند یک نفس راحت بکشند.
یکنواخت خلق کردن کله ها که برای خداوند کاری ندارد، خدا هم که از مقامات کشور ما حرف شنوی دارد! بنابراین کافی است براساس سفارش و دستور آنان اراده کند و همه ما ایرانی ها را مرتب و منظم، مثل مهره های پیاده نظام شطرنج، یک شکل و یک قیافه خلق کند.
گفتم پیاده نظام برای اینکه مهره های گردن کلفت و عزیزدردانه ای مثل فیل و اسب و وزیر، برای زدن ما و از صحنه خارج کردنمان دچار مشکل نشوند!
بدیهی است باید از خدا خواست که طرز فکر ما را نیز یکسان خلق کند: همه طرفدار رئیس جمهور! در آن صورت دیگر مسئله ای باقی نمی ماند؟
بسیاری از کارخانه ها که جنس یکنواخت تولید می کنند، مشکلاتشان را دقیقاً به همین شکل حل کرده اند. مثلا بسته بندی شکلات ها از یک مارک مشخص را در نظر بگیرید. همه یکجور، یک رنگ و یک اندازه است.
به همین دلیل وقتی شما می روید یک بسته شکلات بخرید، دیگر لازم نیست مثل گوجه فرنگی، رسیده هایش را سوا کنید. همان اولین بسته شکلات را برمی دارید و می خرید. چرا؟ چون می دانید همه بسته هائی که توی کارتن است یکسان است، یک مزه را می دهد و قیمت همه آنها نیز یکسان است.
یا فلان مدل پژو همه مثل هم و یکنواخت است و بوقش را که فشار بدهی با یک لحن و یک لهجه، می گوید بیب!
یکسان سازی جوانها این خاصیت را نیز دارد که مشکلات ازدواج و آشنائی های قبل از آن نیز حل می شود. دختره دیگه نمیگه باید ببینم روحیه شوهرم به روحیه من می خوره یا نه؟ و سئوال های گشت ارشاد که: شما دو تا چه نسبتی باهم دارید؟ نیز از میان می رود.
یک دختر خانم به سن قانونی که رسید، یکروز صبح چادرش را سر می کند و به مادرش می گوید مامان من چند دقیقه میرم سرکوچه یک شوهر بیارم! بعد، دست اولین پسری را که در خیابان دید می گیرد، می بردش محضر و قال قضیه را می کند، چون می داند همه پسرها یکسان خلق شده اند و طرز فکرشان هم یکجور است. ازدواج به سادگی خریدن یک شیشه شربت به لیمو از یک سوپرمارکت انجام می شود.
کافیست دخترک توجه کند به جای به لیمو، آب لیمو از توی قفسه برندارد، چون آبلیمو ترش است و مثل شربت به لیمو خوش خوراک نیست!
دروغ از سکته جلوگیری می کند!
آقای خباز نماینده مجلس گفته است بانک مرکزی به حمایت از دولت، آمار دروغ منتشر می کند.
متاسفانه ایشان با لحنی این مطلب را عنوان کرده اند که انگار بانک مرکزی کار بدی می کند که از دولت حمایت می کند یا کار زشتی می کند که دروغ می گوید!
حضرت آقا ضرب المثل “دروغ مصلحت آمیز، به از راست فتنه انگیز” را برای چه موقعی ساخته اند؟
اگر بانک مرکزی راستش را بگوید که تورم بالاست و گرانی بیداد می کند که مردم از غصه دق می کنند. خدا را خوش می آید به مردم حرف راست بزنیم اما موجب سکته آنان بشویم؟ در چنین حالتی راستگوئی مترادف با جنایت نیست؟!
مردم وقتی هرروز در روزنامه ها بخوانند و از تلویزیون بشنوند که ایران آزادترین کشور دنیاست یا بخوانند و بشنوند که در ایران ارزانی است و فراوانی، کم کم آنچه را که خوانده اند و شنیده اند ملکه ذهنشان می شود، باور می کنند و ناخودآگاه شروع می کنند به بشکن زدن و زمزمه کردن آهنگ زیبا و لذت بخش ( o hapy day) و جگرشان حال می آید.
بشکن زدن، قر ملایمی را به همراه می آورد و قر ملایم، شور و نشاط را. توریست هائی هم که به کشور ما آمده اند وقتی ببینند مردم همینطورکه در خیابانهای تهران، در انتظار تاکسی و اتوبوس ایستاده اند، کمرشان را هم می جنبانند و آواز می خوانند، وقتی برگشتند می گویند بابا عجب جائی رفته بودیم. بهشت بود!
روانشناسان هزاران سال است که می گویند تلقین در روحیه بشر موثر است، اما آقای خباز با وجود اینکه نماینده مجلس است و خیلی چیزها را باید بداند، این را نمی داند یا می داند اما هنوز باورش نشده.
در تأثیر روش تلقین بگذارید داستان کوتاهی را که دوستم تعریف می کرد برای آقای خباز نقل کنم شاید باورش بشود:
دوستم که در یک خانواده کم درآمد و فقیر بزرگ شده است می گفت: در دو اتاق اجاره ای که ما داشتیم، علاوه بر پدر و مادر و پنج تا بچه قد و نیمقد، مادر بزرگ پیرمان هم زندگی می کرد.
پیرزن گرچه فراموشی داشت، اما یادش نمی رفت که به موقع بگوید گرسنه است.
متاسفانه در منزل ما هم کم اتفاق می افتاد که چیز دندان گیری برای خوردن پیدا شود. ناچار وقتی پیرزن اظهارگرسنگی می کرد، شوخی مان گل می کرد و بهش می گفتیم مادر جون الان یک پرس چلوکباب خوردی، دل درد می کنی ها … و پیرزن بیچاره کمی تو لب می شد، به فکر فرو می رفت، به خودش تلقین می کرد و می قبولاند که غذا خورده است و بعد نه تنها باورش می شد که سیر است، بلکه در اجرای نمایشنامه خوردن چلوکباب، همکاری هم می کرد و چهارتا هم می گذاشت رویش و می گفت: پس این بوی پیاز داغ مال خانه همسایه نیست. دهن خودم بوی پیاز میده؟ و خواهش می کرد که: مادر جون دفعه دیگه که خواستین چلوکباب سفارش بدین، برای من دوغ آبعلی سفارش ندین، معده ام مثل الان نفخ می کنه!
آبروی برباد رفته
این همسایه انگلیسی ما آدم عجیبی است. با وجود اینکه هم زن دارد و هم بچه، جوری رفتار می کند که انگار نه زن دارد و نه بچه، و نه کار دارد و نه زندگی.
یک کلمه فارسی بلد نیست، آنوقت کله اش را فرو می کند توی این سایت های فارسی زبان، خبرهای ایران را می خواند، بعد برای اینکه بفهمد آنچه خوانده است یعنی چی، خبر را به انگلیسی ترجمه می کند و وقتی حالی اش شد، عکس العمل نشان می دهد!
چند روزی بود که می دیدم به من چپ چپ نگاه می کند و انگارکه ننگی یا خلاف شرعی کرده باشم، به محض دیدن من رویش را برمی گرداند.
دیدم اینجوری نمیشه. یقه اش را گرفتم که: چته؟ ارث بابات را می خواهی؟ اومدم توی کشورتون دارم زندگی می کنم، یک چیزی هم طلبکاری؟!
وقتی دید سمبه پرزور است و منطقم عین منطق رئیس جمهورمان است، اعتراف کرد که در خبرها خوانده است که یک گروه موسیقی آذربایجانی از این عاشق های الکی خوش! آمده در ارسباران کنسرت اجرا کرده و یکی از زنان گروه به درخواست مردم به صورت تکی آواز خوانده، بعضی ها هم پا شده اند و رقصیده اند و خلاصه شهر به هم ریخته و آبروی مردم رفته.
کار بالا گرفته و مسئول گروه گفته بابا اینها همه اش شایعه است. این فیلمش، بیائین تماشا کنین. کدام آواز؟ کدام رقص؟ و خلاصه داستانی که ایرج میرزا به شعر دارد، زنده شده. همان داستان: بر سر در کاروانسرائی، تصویر زنی به گچ کشیدند و آبرویمان را بردند.
به همسایه کانادائی ام گفتم یک دفعه دیگه توی زندگی ما دخالت کنی، خدا شاهده … حرفم را قطع کرد و خودش ادامه داد: همچین می زنی توی دهنم که نفسم بند بیاد، درسته؟ گفتم درسته. گفت چشم. من غلط می کنم توی زندگی شما دخالت کنم، ولی شما هم مواظب آبروی خودتون باشین. یک زن، توی یک سالن پر از نامحرم، اونهم توی ارسباران آواز بخونه می بینی که صداش تا اینور دنیا می رسه. بگو مواظب باشن، خوبیت نداره!
سوپرمن در اونیفورمی تازه…
کار دیگری هست که این آقا نتواند انجام بدهد؟!
فرزند مرا فحش بیاموز و دگر هیچ!
اخیراً آقای پورازغدی، استاد معروف دانشگاه، جملاتی خطاب به بانوانی که نمی خواهند بچه دار شوند بیان کردند که موجب کلی حرف و بحث شده است.
ایشان در اظهاراتی که از تلویزیون پخش شد، بالحنی عصبانی فرمودند: برخی از خانم ها می گویند نمی خواهیم بچه دار شویم چون هیکلمان خراب می شود. ای مرده شور آن هیکلتان را ببرد. مگر این هیکل را نمی خواهی ببری توی قبر؟ شاید هم می خواهی ببری توی خیابان نشان بدهی؟
نویسندگانی که به لحن این استاد ایراد گرفته و آن را بی ادبانه خوانده اند، در خارج از ایران مدرسه یا دانشگاه نرفته اند تا ببینند معلمان و استادان خارجی با دانش آموزان و دانشجویان چگونه حرف می زنند که قدرآقای پورازغدی وسخنان گهربارشان را بدانند.
در مدارس و دانشگاههای خارجی، فحش خواهر و مادرکمترین چیزی است که بین معلم و شاگرد رد و بدل می شود و مردم چنان به فحش های معلمان عادت کرده اند که بچه ظهر که از مدرسه برمی گردد مادرش قبل از هر چیز می پرسد: مامان جون امروز چه فحش جدیدی یاد گرفتی؟!
در دانشگاهها که دیگر هیچ. به مصداق هرکه بامش بیش، برفش بیشتر، استادان سعی می کنند هرروز ابتکار جدیدی بزنند و فحش تازه تری اختراع کنند. مثلا در کانادا، استاد حتی سلام و علیکش را نیز با فحش خواهر و مادر همراه می کند.
وقتی استاد وارد کلاس می شود و دانشجویان به احترامش برمی خیزند، می گوید خواهش می کنم بتمرگید فلان فلان شده ها ….بدیهی است که نمی گوید فلان فلان شده ها بلکه یک چیزهائی می گوید که آدم می خواهد آب شود برود زیرزمین و این حرف ها را نشنود.
اصولا فحش در ادبیات کلاسیک جهان نقش بسزائی داشته و اگر رمان معروف اتللو، شهرت جهانی یافته، به خاطر ناسزاهائی است که شکسپیر از آنها استفاده کرده.
در این درام ماندگار، اتللو قبل از اینکه دزدمونا را بکشد، یک سری فحش چارواداری نثارش می کند و بعد کلکش را می کند، منتها چون فحش ها به زبان انگلیسی است، آدم درست متوجه نمی شود!
خارجی ها در اینمورد حتی شعر و داستان و چیستان دارند. یکی از شعرای معروف کانادا غزل مشهوری دارد که این بیت آن ضرب المثل شده است:
روح پدرم شاد که می گفت به استاد
فرزند مرا فحش بیاموز و دگر هیچ!
من وقتی سخنان جناب پورازغدی را شنیدم که حتی یک فحش خواهر و مادر هم در میان حرف هایشان نبود، حظ کردم!
از یک استاد دانشگاه ایران، کشوری که هفت هزارسال سابقه تمدن دارد، باید هم چنین ادبیاتی را انتظار داشت.
اصولا خانم های ایرانی خیال می کنند کار دولت شوخی بردار است و اختیارشان دست خودشان است که حامله بشوند یا نشوند!
نه که یک چیزهائی راجع به آزادی و دموکراسی و حقوق بشر شنیده اند، خیال می کنند حامله شدن هم جزء همان حقوق و یک مسئله شخصی است.
خانم ها، مملکت جوان لازم دارد و جوان را که نمی شود مثل بنزین از برادر چاوز به سه برابر قیمت خرید و وارد کرد. لطفاً، به زبان خوش و تا منهم عصبانی نشده ام و لحن صحبت کردنم استادانه نشده است! دست از این ادا و اصول هایتان بردارید.
مثل اینکه میرزا زن خوشگل تا حالا ندیدی که به این میگی خوشگل