حمید شوکت
ترور شاه و دستگیری گروه نیکخواه
اشاره: این مطلب مفصل در نشریه آرش، شماره ۱۰۴، مارچ ۲۰۱۰ چاپ شده و با توجه به اهمیت این کار پژوهشی نسبت به بازچاپ آن در شهروند اقدام کردیم.
آقای حمید شوکت، نویسنده این مطلب روز جمعه ۱۰ سپتامبر در جلسه کانون کتابخوانی تورنتو در نورت یورک سنتر در مورد جنبش دانشجویان ایرانی خارج کشور سخنرانی خواهد داشت.
کنفدراسیون و سیاست
از همان آغاز کار کنفدراسیون که با تشکیل کنگره لندن رشد محسوسی یافته بود، اختلاف بر سر مشی سیاسی و مسئله رهبری آن سازمان در میان گرایش های سیاسی خارج از کشور گسترش بیشتری گرفت. سیاست رهبران حزب توده در مهاجرت برای جنبش دانشجویی خارج، سیاست آشتی و همکاری با جبهه ملی و رویارویی با جامعه سوسیالیستهای ایرانی در اروپا بود. این سیاست برای جوانان چپ گرا، نشانههایی از کرنش و تبعیت از جبهه ملی را در بر داشت و مخالفتهایی را برمی انگیخت. بویژه آنکه، شماری از آنان اصولا عضو تشکیلات حزب در خارج از کشور نبودند و ضرورتی نمی دیدند تا بی چون و چرا از سیاستهای حزب پیروی کنند.
بدین ترتیب، اختلافات میان جریانهای اصلی اپوزیسیون در جنبش دانشجویی خارج از کشور، یعنی حزب توده، جامعه سوسیالیستهای ایرانی در اروپا و جبهه ملی در سومین کنگره کنفدراسیون اروپایی که در دی ماه ۱۳۴۰ (ژانویه ۱۹۶۲) در پاریس برگزار شد، به اوج خود رسید. این کنگره که به خاطر شرکت نمایندگان سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا، نخستین کنگره جهانی کنفدراسیون محسوب می شد، پیش از آنکه کاری از پیش ببرد، با انشعاب روبرو شد. انشعاب اگر چه به موضوع رسیدگی به اعتبارنامه هیئت نمایندگی سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا مربوط می شد و مسئله ای تشکیلاتی بود، اما در اساس نشانه اختلاف در میان گرایشهای سیاسی موجود در صفوف جنبش دانشجویی به شمار می آمد.
پیرامون چگونگی کار کنگره پاریس و دلایل انشعاب، نظرات گوناگونی ابراز شد. نظراتی که هر یک به نوبه خود در توجیه و تأیید رفتار این یا آن گرایش سیاسی عنوان می شد. هر چه بود، هیچ گرایشی به دفاع و حمایت از انشعاب برنخاست. انشعاب و جدایی در چشم بنیانگذاران و کوشندگان جنبشی که تازه پا می گرفت، اقدامی بود که جز خشنودی دستگاه حاکم در ایران، نمی توانست مورد تایید هیچ جریانی قرار گیرد.
در این میان، با اعتلای جنش دانشجویی در ایران، مبارزه دانشجویان خارج از کشور نیز گسترش یافت و در فاصله ای کوتاه، کنفدراسیون را رویاروی رژیم ایران قرار داد. این رویارویی در اعتراض به یورش نظامیان به دانشگاه تهران در اول بهمن ۱۳۴۰ صورت گرفت. حمله نظامیان به دانشگاه و خشونتی که اعمال شد، جز تشدید بیاعتمادی نیروهای اپوزیسیون به دولت پیامد دیگری در پی نداشت. با واقعه دانشگاه، آخرین امیدهای مخالفان نسبت به حسن نیت دولت از بین رفت. وعدههای دولت مبنی بر رعایت قانون و برقراری آزادی، با حمله نظامیان به دانشگاه، امکان نزدیکی و همکاری اپوزیسیون با دولت را که از همان آغاز نیز پایه محکمی نداشت، خدشهدار ساخت. ستاره اقبال دولت امینی رو به افول بود و مانع بزرگی از سر راه حکومت فردی شاه برداشته می شد. پس بیهوده نبود که همزمان با این واقعه، این شایعه نیز قوت گرفت که حمله نظامیان به دانشگاه، توطئه دربار برای تضعیف دولت امینی بوده است. جبهه ملی نیز به جای توجه به این مسئله، با اتخاذ سیاستی نادرست، امینی را مسئول خطاها شمارد و لبه تیز حمله خود را متوجه دولت ساخت.
جنبش دانشجویی خارج اقدامات گستردهای را در پشتیبانی و اعلام همبستگی با دانشجویان دانشگاه تهران آغاز کرد. کنفدراسیون در بسیاری از شهرهای اروپا و آمریکا دست به تظاهرات زد و خواهان بازگشایی دانشگاه، استعفای دولت امینی، آزادی مصدق و انجام انتخابات آزاد در ایران شد. چند ماه بعد، هنگامی که شاه در فروردین ۱۳۴۱ (۱۹۶۲) برای ملاقات با کندی، رئیس جمهور آمریکا به آن کشور سفر کرد، دامنه تظاهرات و راهپیمایی های اعتراضی هنوز فروکش نکرده بود. فعالیت هایی که اخبار آن، رفته رفته به رسانههای جمعی غرب راه باز می کرد و مسئله فقر، استبداد و دیکتاتوری در ایران را در افکار عمومی، جایگزین تبلیغات دستگاه سلطنت و پادشاه “جوانبخت” اش می کرد.
از همان فردای انشعاب در کنگره پاریس، سازمانهای دانشجویی که این یا آن جریان را به رسمیت شناخته بودند، در پی چاره جویی برآمدند. سرانجام در ادامه کوششها و تدارک نشستها و برگزاری چند مجمع مشورتی، گرایشهای سیاسی توافق حاصل کردند تا کنگره بعدی کنفدراسیون در دی ماه ۱۳۴۱ (ژانویه ۱۹۶۳) در شهر لوزان سوئیس تشکیل شود. این کنگره که دومین کنگره کنفدراسیون جهانی محسوب می شد و به کنگره وحدت شهرت یافته است، به یگانگی و وحدت جریان های مختلف در کنفدراسیون تحقق بخشید.
بدین ترتیب با تشکیل موفقیت آمیزکنگره لوزان و تعمیق وحدت، مبارزهای که در راه تشکل و بسیج دانشجویان ایرانی از کنگره هیدلبرگ آغاز شده بود، به سرانجام می رسید. دیگر شعار “اتحاد، مبارزه، پیروزی” ضامن موفقیت کنفدراسیون شمرده شده و به سیاست عمومی دانشجویان ایرانی متشکل در آن سازمان تبدیل می شد. این شعار، علیرغم همهی تغییراتی که کنفدراسیون در زندگی خود با آن روبرو شد، چون اصلی تغییرناپذیر پابرجا ماند و به جوهر واقعی دوام و بقای آن سازمان تبدیل گردید.
از همان آغاز شکلگیری و تحرک مجدد سازمانهای دانشجویی در اروپا که سرانجام به تشکیل کنگره هیدلبرگ و سپس کنگرههای بعدی کنفدراسیون در لندن، پاریس و لوزان منجر شد، جنبش دانشجویی روز به روز به رویارویی با رژیم ایران سوق یافت. آنچه در این رویارویی و کشانده شدن جنبش دانشجویی به عرصهی مبارزهای پیگیر و همهجانبه نقشی قطعی بازی کرد، گسترش آوازهی انقلاب کوبا و الجزایر بود. تحولی که تأثیری غیرقابل انکار بر اندیشه و روان جنبش دانشجویی باقی می گذاشت و آن را به سوی انقلاب و شیفتگی به دگرگونیهای اجتماعی سوق می داد. انقلابی که جوانان کشورهای جهان سوم را شیفته و مفتون تواناییها و شگفتیهای خود ساخته بود. با تشکیل سومین کنگره کنفدراسیون جهانی در دی ماه ۱۳۴۲ (ژانویه ۱۹۶۴) جنبش دانشجویی خارج، تحت تأثیر انقلاب کوبا و الجزایر، قاطعیت و عمل انقلابی را یگانه راه دست یافتن به آزادی و استقلال می شمارد. برهان قاطع این حکم تاریخی، شکست تلاشی مسالمتآمیز بود که ناکامی آن در تحقق آزادی، آخرین بار در دوره نخستوزیری امینی تجربه شده بود.
مطلب از این قرار بود. جنبش سیاسی، به ویژه در میان جوانان، آزادی را در انقلاب جستجو می کرد و شاه در راه بی بازگشت دیکتاتوری، امکان هر تحول مسالمتآمیزی را غیرممکن ساخته بود. کنفدراسیون نیز در فقدان فضای تحرک برای سازمانها و احزاب، خواهی نخواهی به تنها جریان فعال سیاسی در برابر دیکتاتوری و استبداد تبدیل می شد. واقعیتی که علی رغم احکام و استنتاجات تئوریک، وجود خود را به جنبش دانشجویی تحمیل می کرد. جامعه سوسیالیستهای ایرانی در اروپا، بی توجه به آنچه جریان داشت، همچنان در توجیه استنتاجاتی تئوریک پیرامون صنفی یا سیاسی بودن جنبش دانشجویی بود. انتخابی که به هر تقدیر با روح زمانه و تمایلات رو به رشد دانشجویان متشکل در کنفدراسیون خوانایی نداشت.
بر چنین زمینهای، با تشکیل سومین کنگره کنفدراسیون جهانی در لندن، ستاره اقبال جامعه سوسیالیستهای ایرانی در جنبش دانشجویی خارج از کشور افول کرد. دیری نپایید که دستگاه رهبری حزب توده نیز، هر چند با انگیزهای دیگر که در تلفیقی از استنتاجهای تئوریک و سرسپردگی به سیاست شوروی معنا می یافت، در چنین جادهای گام نهاد؛ بی آنکه موفق شود جوانان حزب را با خود همراه کند. ویژگی بارز این دوره در تاریخ کنفدراسیون، گرایش و شتابی بود که مبارزه آن سازمان با دستگاه حاکم بر ایران بر خود می گرفت. از تشکیل کنگره تدارکاتی هیدلبرگ در فروردین ۱۳۳۹ (آوریل ۱۹۶۰) تا سومین کنگره کنفدراسیون جهانی در لندن که در دی ماه ۱۳۴۲ (ژانویه ۱۹۶۴) برگزار شد، فاصله زیادی نمی گذشت. اما همین فاصله در چگونگی خواستهها و شعارهای کنفدراسیون، تأثیری روشن بر جای گذاشته بود. تاثیری که در کلام و نحوهی استدلال، در چگونگی واکنش به اقدامات رژیم، در روحیه غالب بر مصوبات کنگرهها، در جستجوی بازیابی علل فقر و عقب ماندگی جامعه و در نگرش و راه یابی به آینده، چرخشی تند و قطعی کرده بود. چرخشی که در هر گام خود به تجربه کوبا و الجزیره و به یافتن پاسخهای صریح و قاطع برای معضلات بغرنج و پیچیده اجتماعی نزدیک تر می شد.
بازتاب شکست تجربه سالهای ۱۳۴۲- ۱۳۳۹ در ذهن جوانان ایرانی متشکل در کنفدراسیون، انعکاس روشن این واقعیت بود که آنان از امید به کارایی اشکال مسالمت آمیز مبارزه دست شسته بودند. تکرار این تجارب، آن هم هنگامی که کوبا و الجزایر از راه و چاره ای دیگر به پیروزی می رسیدند، تکرار خطاهای جبرانناپذیر و تکرار دوری باطل به شمار می آمد. واقعیتی که از نقطه نظر جنبش دانشجویی، تبلور عدم کارایی و عدم قابلیت سازمانها و ابزارهای سنتی گذشته در چیرگی بر دیکتاتوری و استبداد بود. در چنین فضایی، جوانان متشکل در صفوف جنبش، با بریدن از رهبری و اشکال کهنه مبارزه، به انتخابی دیگر روی می آوردند.
گرویدن جوانان به حرکت های انقلابی، در کنفدراسیون نیز تأثیرات جدی بر جای نهاد و به تقویت وحدت در درون سازمان و گسترش پایههای تودهای آن انجامید. تا پیش از این تحول، همکاری میان مدافعان حزب توده و جبهه ملی در کنفدراسیون با کشمکشها و موانعی روبرو بود. کشمکشها و موانعی که بازتاب آن، سرانجام در کنگره پاریس کار را به تفرقه و جدایی کشانده بود. تبعیت حزب توده از شوروی و ستیز جبهه ملی با کمونیسم، وجه مهمی از این اختلاف به شمار می آمد. این مانع با کنار زدن حزب توده از سوی سازمان انقلابی و گرایش جبهه ملی به چپ مرتفع شده بود. سازمان انقلابی نه تنها وابسته به شوروی نبود، بلکه به پیروی از سیاست جمهوری تودهای چین که کمونیستها را به همکاری با ملیون فرامی خواند، به همکاری با جبهه ملی روی آورده بود. جبهه ملی نیز در خارج از کشور، به مدافع انقلاب بدل شده و کم و بیش به همان اقداماتی دل بسته بود که هر چند با آب و رنگی دیگر، اما به جریان چپ تعلق داشت و در نظر سازمان انقلابی مقبول می افتاد. بنابراین برای فعالان جبهه ملی مانعی بر سر راه همکاری با سازمان انقلابی وجود نداشت. دیگر مسئله اختلاف با شوروی مانع همکاری نبود. ستیز با شوروی، هر چند با انگیزههایی متفاوت، خود عاملی برای نزدیکی بود.
در این میان، هنگامی که جوانان ایرانی بنا بر سیر وقایع سیاسی در ایران و تحولات بین المللی، بیش از پیش به مبارزهای رادیکال کشیده می شدند، کنفدراسیون نیز از کشمکش ها و منازعات درونی به یگانگی و وحدت گذر می کرد و از زمینه مناسبی برای رشد و گسترش برخوردار می شد. رشد و گسترشی که با دستگیری شش تن از اعضای آن سازمان در ایران به جرم شرکت در توطئه سوء قصد به جان شاه، شتابی بی سابقه گرفت.
۲۱ فروردین ۱۳۴۴ (۱۰ آوریل ۱۹۶۵) سرباز وظیفه، رضا شمسآبادی در کاخ مرمر به شاه تیراندازی کرد. شاه از این واقعه جان سالم به در برد و شمسآبادی و دو تن از محافظان او کشته شدند. در پی سوء قصد به شاه، شش تن از اعضای کنفدراسیون که مدتی پیش از این واقعه از انگلستان به ایران بازگشته بودند، همراه با چند نفر دیگر دستگیر شدند. متعاقب این امر، رژیم که در آغاز می کوشید مسئله را پنهان نگاه دارد، با برپا کردن مجالس نیایش و شادی و سرور، کارزار گستردهای را برضد کنفدراسیون و جنبش دانشجویی خارج سازمان داد.
از آغاز تشکیل کنفدراسیون، این نخستین بار بود که دستگاه حکومت، در سطحی چنین گسترده به رویارویی با آن سازمان می رفت و در ارتباط با دستگیری شش تن از اعضا آن که به “گروه نیکخواه” شهرت یافت، به وجود فعالیتهای دامنهداری برضد رژیم در خارج از کشور اعتراف می کرد. این اعتراف، علیرغم میل رژیم، خود نوعی به رسمیت شناختن کنفدراسیون را معنا می داد. تا پیش از حادثه کاخ مرمر، کارگزاران رژیم ایران، مبارزه دانشجویان ایرانی در اروپا و آمریکا را اقدامات حاشیهای و بیاهمیت مشتی “لاابالی و خوشگذران” قلمداد می کردند. اما اطلاعیه رسمی دولت پیرامون دستگیری گروه نیکخواه، برای نخستین بار تصویر دیگری از فعالیت و عناصر تشکیل دهنده جنبش اعتراضی دانشجویان خارج از کشور ارائه می داد. اطلاعیه سخن از فارغالتحصیلانی می کرد که روزگاری در رهبری انجمن های دانشجویی قرار داشتند و با اعتقاد به “ایدئولوژی افراطی”، در پی برنامهریزی برای اقدامات چریکی بودند. ارائه چنین تصویری، صرف نظر از پروندهسازی و خطری که جان دستگیرشدگان را تهدید می کرد، خواهینخواهی مایه کسب اعتبار و حیثیت کنفدراسیون و جنبش دانشجویی خارج از کشور می شد. جنبشی که عناصر فعال آن در راه عقیده و آرمان به همهی امکانات و امتیازات خود پشت پا زده و با به مخاطره انداختن جانشان، قصد جان “شخص اول” مملکت را کرده بودند.
***
کنفدراسیون و رژیم شاه
بر چنین زمینهای بود که هر چه رژیم مسئله را پیچیدهتر، مرموزتر و سازمان یافته تر جلوه می داد، نام کنفدراسیون را بیشتر بر سر زبانها انداخته و بر آوازه و شهرتش می افزود. آوازه و شهرتی که در چشم مردمان عادی، جلوهای نامتعارف و گاه افسانهای بر خود می گرفت.
برای کنفدراسیون، حادثه کاخ مرمر و دستگیری شش تن از اعضایش فرصت مناسبی بود تا همه توان و نیروی خود را که در پی وحدت درونی استحکام و به دنبال تجربه چند ساله قوام یافته بود، به کار اندازد. مبارزهای که در تاریخ جنبش دانشجویی ایران سابقه نداشت و ماهها بیوقفه ادامه یافته و دیکتاتوری شاه و موضوع نجات جان شش میهنپرست ایرانی را یه مسئله مطبوعات و افکار عمومی جهان بدل کرد. بر اساس کوششهای کنفدراسیون، مؤسسه صلح راسل طی ارسال تلگرافی به دولت ایران که به امضای برتراند راسل، فیلسوف نامدار انگلیسی رسیده بود، خواستار آزادی یا محاکمه علنی متهمان حادثه کاخ مرمر شد.
بر همین اساس، سازمان عفو بینالملل طی ارسال نامهای به نخست وزیر ایران، آمادگی خود را برای اعزام ناظر به جلسه دادگاه متهمان حادثه کاخ مرمر اعلام کرد و نمایندگان مجلس عوام و نمایندهای از مجلس لردها نسبت به سرنوشت متهمان اظهار نگرانی کردند. در فرانسه، کمیتهای با شرکت شخصیتهای فرانسوی چون ژان پل سارتر، سیمون دوبوار، فرانسوا موریاک و لویی آراگون برای نجات جان متهمان حادثه کاخ مرمر تشکیل شد. دفتر فدراسیون بینالمللی حقوق بشر نیز در اردیبهشت ۱۳۴۴ (مه ۱۹۶۵) طی نامهای خطاب به امیرعباس هویدا، نخست وزیر، از دولت ایران خواست تا متهمان مطابق با اصول و موازین حقوق بشر محاکمه شوند. در همین نامه تأکید شده بود چنانچه رژیم ایران اقدامات لازم را در این زمینه به عمل نیاورد، از سازمان ملل درخواست خواهد کرد تا پیرامون چگونگی رعایت اعلامیه جهانی حقوق بشر در ایران اقدام نماید. در ایتالیا، بلژیک، اتریش و آمریکا اقدامات مشابهای انجام گرفت و دانشجویان ایرانی همهجا دست به اعتراض زدند. تا آنجا که فعالیتهای کنفدراسیون برای نجات جان گروه نیکخواه، توجه افکار عمومی جهان را در سطحی گسترده به خود جلب کرد و نمایندگان مجلس و شخصیتهای جهانی را به اعتراض در برابر رژیم شاه کشاند.
کنفدراسیون سرانجام برنامه اعتصاب غذایی را برای نجات جان متهمان به شرکت در حادثه کاخ مرمر در آلمان و آمریکا سازمان داد. مرحله اول برنامه اعتصاب غذای محدود در آمریکا و کشورهای اروپایی و مرحله دوم برنامه اعتصاب غذای نامحدودی که در سوم آبان ۱۳۴۴ (۲۵ اکتبر۱۹۶۵) در شهر کارلسروهه آلمان برگزار شد. در جریان اعتصاب غذا، کنفدراسیون طی تلگرافی از کشورهای عضو سازمان ملل متحد خواست تا کمیسیون حقوق بشر آن سازمان نسبت به نقض مکرر حقوق بشر در ایران و بویژه محاکمه غیرقانونی ۱۴ روشنفکر ایرانی در دادگاه نظامی به اقدامی عاجل دست زند. در پی ارسال این تلگراف، هامفری، رئیس کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل اعلام کرد: “دبیرکل سازمان ملل متحد برای جلب توجه دولت ایران نسبت به مسئله موجود، به نام شخص خود اقدام لازم را به عمل خواهد آورد.” و سازمان عفو بین الملل نوشت: “در انتظار گزارش مشترک وکلای آلمانی، انگلیسی و ایتالیایی در مورد محاکمه فارغ التحصیلان می باشد. بعد از وصول گزارش مزبور، ما کلیه امکانات خود را از طریق دستگاه های سازمان ملل به کار خواهیم بست. در این فاصله به دانشجویان ایرانی پیشنهاد می کنیم که اعتصاب غذای خود را در کمال سرفرازی تعلیق نمایند.” (۱۶ام آذر، شماره ۱، آذر ۱۳۴۴، ص ۳- ۲)
با این موفقیت، جنبش دانشجویی خارج به عرصهی تازهای قدم گذاشت. دانشجویان متشکل در کنفدراسیون از اعتراض به نحوهی فعالیت و رویهی کار اداره امور سرپرستی دانشجویان و مسئله تأمین ارز دولتی آغاز کرده و تا درخواست مطالباتی مربوط به اصلاح امور مملکت و حقوق صنفی و اجتماعی خود پیش رفته بودند. اعتراض به عدم تمدید گذرنامه با تحصن در سفارتخانهها، گامهایی بود که جنبش دانشجویان ایرانی در خارج از کشور به سرعت پیمود. کنفدراسیون با همان شتابی که در طرح و پیش کشیدن مطالبات صنفی و اجتماعی آغاز کرده بود، به عرصهای قدم می گذارد که خواست و تحقق آن مطالبات را تنها و تنها در رویارویی با رژیم ایران و دستگاه سلطنت ممکن ببیند. مبارزه برای نجات جان متهمان حادثه کاخ مرمر، اوج این رویارویی و عمق اعتقاد به این سیاست بود. کنفدراسیون در پیشبرد چنین مبارزهای، بیش از پیش به نیرو و توان ناشناختهای که در تشکل دانشجویان خارج از کشور و بسیج افکار عمومی و کسب پشتیبانی عناصر و شخصیتهای جهانی در مبارزه با دیکتاتوری و استبداد نهفته بود، پی برد. گسترش بی وقفه اقدامات کنفدراسیون در دفاع از گروه نیکخواه و استقبال جهانی از آن که سرانجام به تخفیف حکم محکومیت متهمان حادثه کاخ مرمر انجامید، تبلور روشن این موفقیت و کارایی بی چون و چرای این سلاح بود. کنفدراسیون دیگر در هر گامی که برداشت و در هر اقدام خود با این سلاح با رژیم ایران روبرو شد و در کارآیی آن لحظهای تردید بر خود راه نداد. دیگر کافی بود تا خبر دستگیری یا محاکمه مخالفان حکومت ایران به کنفدراسیون برسد تا موجی از اعتراض، بسیج و افشاگری بر پا شود. کارزاری که به تدبیر کادرها و رهبران و همت اعضای گمنام آن سازمان، در فاصلهای کوتاه به جریانی عمومی و گسترده تبدیل می شد. جنبش دانشجویی در خارج از کشور، دیگر معنای خود را در اعتراض به دستگیری، زندان، شکنجه و اعدام مخالفان حکومت در ایران و در نفی و افشای همه جانبه رژیم شاه در عرصهی جهانی بازمی یافت. جنبشی که پاسخ به معضلات بغرنج و پیچیده اجتماعی را در قاطعیت سیاسی و چاره بنبست را در تحولی انقلابی جستجو می کرد. دیگر با تحکیم دیکتاتوری در ایران که رفته رفته اشکال آشکارتر و خشونت بارتری بر خود می گرفت، آخرین امیدها به تحولی آرام و قانونی، بویژه برای نسل جوان از میان می رفت. احزاب سنتی متلاشی شده در لاک خود فرو می رفتند و سالهای برزخی ۱۳۴۲- ۱۳۳۹، سالهای امید و تشویش و سالهایی که جامعه در انتظار رخصت و گشایشی به روزشماری نشسته بود، پایان می یافت و زمانه، سیاست و پیکار اجتماعی رنگی دیگر بر خود می گرفت. وقایع ایران و تحولات بین المللی بر گروه های سیاسی خارج تأثیری شکننده بر جای می گذاشت. این تأثیر، جوانان درگیر و علاقمند به مسایل سیاسی را روزبه روز به گرایشهای چپگرایانه سوق داد و سرانجام دو رکن اصلی اپوزیسیون در خارج از کشور، یعنی جبهه ملی و حزب توده را به تلاطم و انشعاب کشاند. جناح مذهبی متشکل در جبهه ملی، در راه آموزش نبرد مسلحانه به مصر و لبنان روی آورد و جناح غیرمذهبی آن الجزایر را پرچم خود ساخت. چپ انقلابی نیز با جدایی از حزب توده، آرمان خود را در کوبا بازیافته و در چین و ویتنام امیدهای تازهای را جستجو کرد.
مجموعه این شرایط در چگونگی تکوین مشی کنفدراسیون نیز تأثیر گذاشت. تأثیری که دامنه آن از عرصهی نظر به میدان عمل اجتماعی کشیده می شد و جنبش دانشجویی را در تئوری و پراتیک به قاطعیت و سرسختی، فرا می خواند. با گسیل روزافزون دانشجو به خارج از کشور، نسلی جوان و بی تجربه به کنفدراسیون می پیوست که در خلاء و انقطاع تاریخی رشد کرده بود. نسلی که می بایست همه چیز را از نو تجربه می کرد و در نخستین تجربه سیاسی، خود را با کوبا و الجزایر، یا چین و ویتنام روبرو می دید و در نهایت، چیرگی بر معضلات بغرنج و پیچیده را در پاسخهای قاطع و صریح، اما ساده و آسان، جستجو می کرد.
در این میان، سازمان انقلابی حزب توده ایران در خارج از کشور که طراح نظریه “دانشجو انقلابی است” در کنفدراسیون بود، موفق شد در فاصلهای کوتاه، توده وسیعی از دانشجویان را بر محور این نظریه بسیج و متشکل سازد. گرایشی که با تکیه بر جو دیکتاتوری و اختناقی که در جامعه ایران حاکم بود، هر کوششی برای دستیابی به حقوق صنفی را بدون پرداختن به مبارزه سیاسی نابخردانه ارزیابی می کرد. چنین نقطه نظری، وجود دیکتاتوری و استبداد در جامعه ایران را برهان روشن حقانیت خود می شمارد و به حکم چنین حقانیتی، در عمل، به نفی روشن هر نوع تفاوتی میان احزاب سیاسی و سازمانهای دانشجویی می رسید. دیگر عبور از گذرگاه سیاسی مبارزه تا فتح قله پیروزی، در مسیری که به دلخواه هموار شده بود، طی می شد و دانشجو با گشودن طلسمی که رمز آن در تکرار همسرنوشتی با مردم خلاصه می شد، به صفت انقلابی نایل می آمد. این ارزیابی که در جریان برگزاری سمیناری پیرامون نقش دانشجو و چگونگی مبارزه سندیکایی در شهر دوسلدورف آلمان در خرداد ۱۳۴۴ (ژوئن ۱۹۶۵) رسمیت یافته بود، بر گرایشی که در کنفدراسیون چیرگی داشت، واقعیت می بخشید.
ادامه دارد