شهروند ـ فرح طاهری: سنا مژده را اول بار در جشنواره تیرگان دیدم. داشتم از غرفه های مختلف بازار ایرانی تیرگان در منطقه ی دیستیلری عکس می گرفتم که متوجه غرفه ای شدم که فقط کتاب بر روی میز چیده بود، آن هم نه کتاب های مختلف مثل غرفه ی یک کتابفروشی و یا انتشاراتی، بلکه یک کتاب، آن هم کتاب نکتوفیلیا. روی یک بنر بزرگ در کنار غرفه هم نوشته شده بود که درصدی از فروش به سازمان یونیسف اهدا می شود. جوانی پشت میز نشسته بود و کتاب می خواند و سرش را هم بلند نکرد که ببیند من دارم عکس می گیرم. سرم شلوغ بود و فرصت نکردم جلو بروم و با او گفت وگویی داشته باشم. راستش اصلا فکر نمی کردم دارد کتاب خودش را ارائه می کند. و نمی دانستم که کتابش را نمی فروشد بلکه به علاقمندان هدیه می دهد.
البته بعدا او را در دفتر شهروند دیدم و متوجه شدم که نویسنده ی کتاب خودش بوده.
شنبه ۷ اکتبر ۲۰۱۷، در یک گردهمایی کوچک و خودمانی در گالری کوئین، سنا مژده، تازه ترین رمان خود به نام نکتوفیلیا را معرفی کرد و بخشی از آن را خواند.
سنا مژده، نویسنده، شاعر و استاد دانشگاه است.
“نکتوفیلیا” سومین رمان او بعد از “جایی برای بودن” (۲۰۱۰) و “رسوب” (۲۰۱۴) است. او دو مجموعه شعر “افسانه ی من” (۲۰۰۹) و “آخرین وسوسه های مارس” را در ۲۰۱۲ منتشر کرده است.
“نکتوفیلیا” را رایان نشر در تورنتوی کانادا در سال ۱۳۹۶ (۲۰۱۷) در ۲۳۴ صفحه و ۱۰۰۰ نسخه منتشر کرده است.
نوامبر دو سال پیش در وبلاگش در مورد رمانی که در دست نوشتن دارد، می نویسد:
«پیشترها حرص میخوردم که چرا این و چرا آن؛ میشنوی؟…گلایه که چرا فلان کار جلو نمیرود و فلانی غلط زیادی میکند. از وقاحت و توهم آدمها دلگیر بودم. اوج جوانی را نمیگویم؛ تا همین اواخر هم چنین بودم. نالیدن از روزگار و خدایانی که برای هم نوشابههای تاریخگذشته باز میکنند و نگاههایی که نرسیده میروند. انگار کزکرده بر خیابانی گوشهچشمی را طلبکارانه بجویی و غروبغروب نامهربانی را عق بزنی و بسُری در شبی که معرفتش بیچشمداشت است.
چند ماه است به جوابی نزدیک شدم.
دو سال قبل وقتی رمان رسوب را تمام کردم، سرمست به دوست نزدیکی گفتم بخوان که چنین داستانی به فارسی نوشته نشده. او هم با نیشخند گذاشت در کاسهی ما که ای بابا این کجا و دولتآبادی کجا… دل خوش سیری چند؟ مدام یادم میرفت بتهایی را که مغضوب نگاهم میکنند چون خداییشان را قبول ندارم… اندیشیدم تهش این است دیگر…با این مشکلات توزیع و تبلیغ و هزار کوفت دیگر برای چه باید نوشت؟ مگر نه آنکه کتاب خواننده میخواهد؟…چرا باید نوشت بی خواننده؟ وقتی در مترو نرسیده به ایستگاه بعدی چهار خط مینویسند و هفتصدونودوچهار روح شستبالارفته را در آغوش میگیرند و شب با همینگوی همبستر میشوند و صبح با وای چه قلمی دقیقن حرف دلمو زدی، ارضا.
دو سال پیش حوالی خماری و ناامیدی بودم و به مزاح گفت به جایی نمیرسم و میشوم مثل فلانی که شصتوپنج سال دارد و چند کتاب که تمامش دویستوهفتادوپنج خواننده داشته. از آنجا بود فکر کردم برای چه و که؟ شعار نیست بگوییم برای مردم مینویسیم؟ مسوولیت در قبال…حتا جمله را هم نمیتوانم تمام کنم آنقدر که چندشآور است…یا برای خودم؟ وقتی از مردم دورم همهچیز آرام است… به فضای مجازی که برمیگردم، کثافت از کلیدهای کیبورد بالا میرود.
چند ماهیست فکر میکنم که بیشترش برای خودم است. هر که هر کار میخواهد بکند و هر که هر چه دوست دارد بخواند و بنویسد و بخورد و بیاشامد…چه حس سبکیست. چیزهایی دست آدم نیست. زمان به سرعت میگذرد. معلق بین آدمها چهقدر راحت معروف میشوند و برای خودت بنویس، میاندیشیدم مگر همهاش چهقدر است؟ بیست سال؟ سی؟ میآموزم صبر را میان جنگی که پیادهنظامش هم نیستم…میآموزم چند نفس عمیق و حوالهدادن به خم ابرو را…راحت بگویم میآموزم سرم پایین باشد که خودبزرگبینی مثل جذام آدم را میکشد. میآموزم از در و دیوار و شهر و ارواح سرگردان انتظاری نداشته باشم.
حالا وسط نگارش داستانی دیگرم ـ شاید باارزشترین کار زندگیام ـ و چیزی نمیتواند رضایت درونیام را بگیرد که فکر میکنم هیچ چیز بالاتر از آن نیست و باقی عاریه از بیرون است و رفتنی… مثل من
واقعن چیزهایی هست که آدم نمیداند.»
در آغاز مراسم معرفی کتاب، سنا مژده، چند صفحه از کتابش را برایمان خواند.
در وبسایتش در معرفی این کتاب نوشته است:
از صنوبرهای سیاه سر می گیرد و در صنوبرهای سیاه، پایان
و باز آغاز می شود
که آن تنها حقیقت و تمام حقیقت وهم است.
نکتوفیلیا زاده ی سئوال وجودگرایانه ی نویسنده و سومین داستان او در قالب رمان سورئال است.
… من تنهایی را می فهمم و از آنی که تنهایی را می پذیرم، ترسم می ریزد. تنهایی ترس ندارد. برعکس، تنهایی نطفه ی تفکر من بود. تنهایی یگانه ساز من بود. چیزی که من ـ هر آنچه هستم ـ را به تعقل واداشت، آن چه سئوال را در سرم سُراند، آن چه شعورم را شوراند، تنهایی ام بود؛ انزوای شبانه ام از ازدحام روز. فرار از تنهایی ست که فاجعه است. انس به امیدِ عبث است که اخته است.
سپس لی لی نبوی از سنا و از رمانش گفت.
نبوی گفت، سنا به معنای روشنایی ست. او در خانواده ای آکادمیک بزرگ شده که به تحصیلات تا مراحل بالا اهمیت می دادند. پس سنا هم در دانشگاه شریف مهندسی صنایع می خواند. بعد فوق لیسانس مدیریت می گیرد، و به آمریکا می رود و بعد به کانادا می آید و دکترای مدیریت می گیرد و در حال حاضر در دانشگاه آنتاریو در آشاوا تدریس می کند.
سنا، دوره ی مهاجرت را دوره ی زیبایی برای خودشناسی می داند برای اینکه به درون سفر کند. او همیشه به نوشتن علاقمند بوده.
نبوی سپس از رمان نکتوفیلیا گفت و اینکه رد پای سهروردی را در این کتاب می بیند.
او گفت اگر بخواهم در دو سه جمله کتاب را خلاصه کنم باید بگویم “دگرگونی جان به تن و دگرگونی تن به جان” از طریق دو شخصیتی که در نهایت یکی خواهند شد. و “رشد ذهن به شناخت حقیقت و هبوط حقیقت به واقعیت” و “از بیرون به درون نگریستن و از درون به بیرون نگریستن”.
لی لی نبوی به جملاتی که نویسنده در آغاز کتاب از آلبر کامو، ویلیام گلدینگ و اسکار وایلد آورده، اشاره کرد و آنها را خواند. بعد اسم رمان را توضیح داد که به معنی شب پرست است و کسی که به تاریکی گرایش بیشتری دارد، و در ادامه برداشت خود را از طراحی جلد و پشت جلد کتاب گفت.
در ادامه او بخش هایی از کتاب را خواند و پس از آن پرسش و پاسخ برگزار شد.
داستان خوانی سنا مژده را اینجا بشنوید.
سخنان لی لی نبوی درباره ی نکتوفیلیا را اینجا بشنوید.
برای تهیه ی کتاب از وبسایت سنا مژده دیدن کنید: