۱

توفان برده تهران را

به اعماق اندوه عصر

که یادش آورده تنهاست وقتی خورشید می‌رود

و روز روی تمام داشته‌هایش خط می‌کشد

درها و پنجره‌ها به هم می‌خورند

زمان کج می‌شود در باد

و آسمان انگار عقده‌های فروخورده می‌بارد

همه‌چیز از اندوه آغاز می‌شود

مثل باد

همه ‌چیز در اندوه تلوتلو می‌خورد

مثل باغ

و ما که می‌لغزیم

مست نیستیم

در عصری بی ‌دلیل گیر کرده‌ایم

۲

آرام از پله‌ها فرود آمدن

و پا بر کاشی حیاط گذاشتن

– زندگی که معنایش را در حوض ریخته بود –

خم شدن و دستی تر کردن

اما چه بود زندگی؟

ما سال‌ها پا به حیات گذاشته بودیم

و در جدال با دنیا

می‌خواستیم معنای زندگی را تحریف کنیم

معنای زندگی سرخ بود

و خون در کندوهای انسانی موج می‌زد

خم شدن و دستی تر کردن

اما چه بود زندگی؟

صداهای بسیار

که شنیدن را سخت می‌کرد و فهمیدن را دشوارتر

صدای خمپاره‌ها و سفیر گلوله‌ها وسط میدان نبرد

نمی‌گذاشت بشنویم که زندگی در حنجره‌ی پرنده ‌ای آواز می‌خواند

و خون از پی گلوله‌ها روان بود

و ما

خم شدن و دستی تر کردن

اما چه بود زندگی؟

نزدیک مرگ بود مرد

که صدایم کرد

سکوت ایستاد در آی‌ سی ‌یو

مرد گفت

خواب بعدازظهر بود زندگی

که دریغ کردم از خودم

و در اشک خود غرقه شد

خم شدن و دستی تر کردن