شهروند ۱۲۲۶ پنجشنبه ۲۳ اپریل ۲۰۰۹

شرحه شرحه کردی جانت را و

سراندی در کلمه ها

تا جمله ای بگزاری با فاعل “خرد” حرف اضافۀ خون و

متمم نفس ناتمام


لخته لخته کردی روانت را

بر حروف

و حروف را گستردی روی کاغذ

[ مغناتیس را دانایی، گرداند از زیر

تا طیف ها برآید به شکل ها:

شکل چشمی که خیابان خلوتی را می پائید

که نقاب پوشانی از آن

شهزاده را به سرقت می بردند

تا گوهرش را بردارند

و چون نیافتند، صرۀ گوهر را

به لجن زار انداختند در بیابان های

ری…]


و ندانستند گوهر

جان خونین و روان شکل ناپذیر تو بود

که شرحه شرحه شده بود قبلاً

در کلمه، حرف ها و حروف اضافه و ندا

هی!ها! هلا!”


اکنون اما

با این خندۀ شیرین خردمندت چه کنم

همین که پشت جلد کتاب تمرین مدارا نشانده ای

تا بیاموزی ما را

“با دوستان مروت با دشمنان مدارا”؟

که اگر ندیدی  “از دوستان مروت”

شقاوت را به تمامی     تجربه کردی

از دشمنان

[از دشمنانی که کوشیدی

به تمرین مداراشان واداری]


چه کنم ـ که من منوچهرم ـ

با این لبخند شیرینت که به اصرار به من می گوید:

“اندوه را به تفکر تبدیل کن”   اما من

جز این نمی توانم که تفکر را

به گریه بدل کنم و

در زلف سهراب کوچکت فرو ریزم؟

ـ سهراب نه!

کیخسروی به تخلص سهراب.



برادرم! مختاری!


دوباره می پرسم:

چه کنم با این لبخند زیبا ـ فراز پیراهن قرمز راه راه

ـ راهی سرخ و راهی سیاه ـ

موازیانی رو در بالا

[رنگین کمان هایی پا در آسمان

که کمر به گردۀ تو خماندند

در بیابان های ری ـ یا ورامین ـ]

برای خرید شیر سفید می رفتی

که

گرگ سیاه در انتظار بود؟

یا

برای شکوفاندن لبخند سهراب برمی گشتی

که

سایه به سایه ات

گرسیوز ناگوار بود؟

یا

می خواستی سیاوش به فرنگیس دلربای سحر برسانی

ـ میان گل های سفید ـ

دشنه، کنار طشت طلا

بیدار بود؟

*

گفته بودمت: “به سایه سار بیا”

در آفتاب رفتی

در آفتابی که “جاده های ناایمن را به بمب میان گل های دروغ آراسته بود.”

نمی دیدیش تو

نمی خواستی ببینیش

در آفتاب رفتی تو- باید در آفتاب می رفتی

تا

رسوا کنی دهان های آراسته به اهورا را

ـ سرشار از دروج ـ

گفتم “به سایه سار بیا، چون اینجا

تابوتی از سرو برای سفر کردن     بر آب های تاریک هست.”

تو اما گفتی   انگار با دهان “دونروال”:

دریغ بر ما

تنها عقاب است که می تواند

بی خیرگی در آفتاب بنگرد”

حالا ـ سه باره می پرسم ـ بگو چه کنم

با نوشخند شیرینت         فراز پیرهن قرمز راه راه؟

موازیانی زیبا که مرا می برند

در آفتابی بسوزانند

که گیسوان سیاه تهمینه ات(مریم) را

یک شبه سفید کرد…

موازیانی که مدارا را

به رنگین کمانی ترصیع کردند

ـ پادرهوا ـ

که پایه های بریده ای داشت

پایی به دندان اره های آسمانی

پایی به دهان سگ…


بوشهر ۷۷.۱۰.۱۹