یادگاری که در این گنبد دوار بماند
بهراستی راز ماندگاری این اثر زیبا و کوتاه از چخوف در چیست؟ داستان کوتاهی که هنوز بعد از قریب به ۱۰۰ سال بیش از ۴ بار و هر بار توسط مترجمان خوب به فارسی ترجمه شده؛ اثر گیرایی که توسط برایان فرایل تبدیل به نمایشنامه شده و این که نهایتاً برگردان فارسی و اجرای آن توسط ساسان قهرمان، با همراهی مهرک جارودی در سرمای استخوانسوز دسامبر گرما بخش هنردوستان تورنتو گردید.
میخواهم اعتراف کنم که چقدر خوشحالم که علیرغم همه گرفتاریها، عاقبت نایل به دیدار این اثر شدم. حس خوبی که مرا مصمم به نوشتن و اشتراک آن با خواننده گرامی این یادداشت کرد.
در این نگاه مجمل میخواهم به چند زاویه مهم این کار – از دیدگاه شخصی خودم – اشاره کنم.
بررسی ترجمه متن نمایشی
باید اذعان کنم – به عنوان یک بیننده و شنونده – علیرغم عدم دسترسی به اصل متن نمایشنامه ی برایان فرایل و امکان بررسی ترجمه ی آن، برگردان فارسی به نظر سلیس و روان بود. متن نمایشی به دور از تکلف و حجم لغات سنگین رایج در برگردان آثار روسی قدیم به فارسی بود. جملات با احساس پرواز میکرد و به دل مینشست. و انگار رگههای استعانت از خالق «سو و شون» در آن بهخوبی پیدا بود: «در چهرهها و نگاههای جوان، ملاحتی هست که در میانسالی گم میشه. میپلاسه. به چی تبدیل میشه؟ به این. همین. همین سلولهای پلاسیده…» و یا «اون شب کشف کردم که قطارهای اکسپرس عمری طول میکشه تا سرعت بگیرن و دور بشن! چه حسی داشتم؟ انگار از خواب بیدار شده بودم… ولی توی ذهن و دلم یه چیزهایی انگار جابهجا شده و بههم ریخته بود…»(نقل از متن نمایشی ساسان قهرمان)
عوامل نمایشی
متن نمایشی جذاب، با بازی مسلط ساسان قهرمان و تلاش بیوقفه مهرک جارودی برای تصاحب نقش آنای دلباخته و سردرگم، نورپردازی قابل تحسین (بهروز سلیمی) و همراهی موسیقی (به انتخاب و تنظیم بابک منطقی) در جای جای مختلف کار هارمونی زیبایی را شکل داده بود که بیننده را به دنبال خود میکشید. فضای صحنه نمایش مسطح بود و همطراز با پایینترین ردیف تماشاچیها. سن عرض زیادی داشت با کف کاملا مشکی که امکان ایجاد فاصلههای زمانی و مکانی را بهراحتی بهوجود میآورد. علاوه بر این، میزانسنها بهخوبی انتخاب شده و اجرا میشد و در آن سن عریض و کمعمق، حس نزدیکی بازیگر با تماشاچی را دامن میزد؛ ضمن آنکه نگاههای موردی ساسان قهرمان به مخاطب، تاثیر بسزایی در ارتباط هر چه بیشتر با مخاطب را فراهم میکرد.
علاوه برآنچه ذکر شد یعنی ارتباط کلامی، موسیقی و نور، باید به نقش مهم کارگردان هنری (بابک منطقی) ، طراحی لباس و گریم هم اشاره کرد. تکلفی در کار نبود، مثلا اصرار بر دامن روباندار بزرگ با دنبالهای بلند،که البته شاید از دید برخی ناظران حمل بر ضعف شود، اما به دیده من لباس و گریم و فضای نمایش با نوع ترجمه و روانی لغات و کلمات بهکار رفته، همخوانی داشت. «…زندگی غریبی بود، با دردی جانکاه. بهروشنی میدانستم که دیگر هرگز نخواهم دیدش. هیچوقت. و در همون حال، با او بودم. همیشه. همیشه. وقتهایی میرسید که به سلامت عقلم شک میکردم. هاه ! عقل؟ واقعیت؟» (نقل از متن نمایشی ساسان قهرمان)
چخوف، دوره زمانی نگارش اثر و نگاه پیشرو درباره زنان
بیشک اعجاز نویسندهای چون چخوف را باید در پیشرو بودن از زمانه خود جستوجو کرد. بهعنوان مثال، همین داستان کوتاه «بانو و سگ ملوسش» به سادگی و زیبایی حکایت از این تفکر پیشرفته در زمانه ی خود دارد. برای موشکافی این موضوع، ابتدا خوب است تا نگاهی به عصر زندگانی چخوف و نگاههای معمول آن زمانه داشته باشیم.
عصری که عرصه ی توانمندی مردان در همه امور است، از علم و طب گرفته تا هنر و صنعت. دورهای که مردان طلایی اش برای فخر فروشی به یکدیگر، همسران زیبا اختیار می کردند و همسرانشان نیز، سرگرم فخر فروشی مناصب و توانایی های آنان به یکدیگر بودند؛ ولی شاید در واقع و در نهانشان، علاقهای به آن نوع نگاه و زندگی نداشتند. زنان، طبیعتا به دنبال درک بیشتر از خود و موقعیت خود بودند و مردان به دنبال زنانی متفاوت. در این جا برای تبیین بهتر احساسات زنان و مردان در آن زمانه ی خاص، به چندین بخش از نگاههای دیمیتری ، آنا و نیکلا (همسر آنا) اشاره میکنم:
نامه نیکلا به آنا: «حسابی استراحت کن تا روح و روانت تازه بشه و یک موش موشک خانم نو نوار برگردی. عشقم نثار نینی کوچولوی خودم. (نقل از متن نمایشی ساسان قهرمان)
واکنش آنا به نامه ی نیکلا: «تلگرافش که رسید، همون دو کلمه، همون نینی کوچولوی ابلهانه، کافی بود تا باز اعصابمو به هم بریزه و متشنجم کنه» (نقل از متن نمایشی ساسان قهرمان)
نظر آنا درباره ی همسرش نیکلا: «شوهرم مرد شریفیست، اما نوکر است. بعد از ازدواج، باز هم در آرزوی «چیزی» بودم» (نقل از ترجمه عبدالحسین نوشین)
یا این نکته که آنا حتی دقیقا نمیداند شوهرش چهکاره است.
شخصیت دیمیتری و نگاه اولیهاش به زنان: «دیمیتری زنی نسبتا بلند بالا، راست و با ابروهای سیاه داشت که خودش را زن روشنفکری میدانست. چون خیلی کتاب خوانده بود. او شوهرش را کوتهفکر، کمهوش و بیوفا میدانست. دیمیتری به همین دلیل از زنها بیزار بود و آنها را جنس پستتر میشمرد.» (نقل از ترجمه عبدالحسین نوشین)
بنا بر این، خلق شخصیتهایی که حتی “حرفهای هم را نمیفهمند”، و قرار دادن آنها بر حسب شرایط، در کنار یکدیگر و ایجاد نقطه وصل، یعنی عشق، نه تنها بر جذابیت و ماندگاری این اثر افزوده، بلکه محمل و کجاوهای برای حمل یک معنای بزرگتر از رنجهای بشری را فراهم کرده است؛ و آن رنج چیزی نیست جز «دو چهرگی»، چیزی که زندگی انسانهای هوشمند و نسلها را میسوزاند. مردمی که باید در خفا و عیان، به دو صورت مختلف زندگی کنند و در هر زمان صورتکی و نقابی بر چهره داشته باشند. آدمهایی که به سبب شرایط ، امکان بیان عقاید، دیدگاهها، مذهب، تفکر و حتی عشق خود را ندارند و فقط عمر میسوزانند و دم نمیزنند و کاری نمیکنند. «دیمیتری به قول خودش دو زندگی داشت، یکی زندگی آشکار که پیش چشم همه کس بود و یک زندگی هم داشت که در نهان ادامه مییافت.» (نقل از ترجمه عبدالحسین نوشین)
و یا باز به قول دیمیتری: «اگر آدم با نظر باریکبین به جهان بنگرد، چقدر زندگی و جهان را زیبا و متنوع خواهد یافت. افسوس که موانعی پیش میآید که ما هدف غایی زندگی، عظمت و جلال بشریت و انسانیت را از یاد میبریم و به انحطاط میگراییم.» (نقل از ترجمه عبدالحسین نوشین)
راز ماندگاری و تازگی این اثر پس از یک قرن
چخوف به نقل مضمونی از خودش، تبحر در داستاننویسی و احوالشناسی آدمیان را وامدار تحصیل پزشکی است، و اعتقاد دارد که بدین گونه به زوایای ذات انسانی پی برده است. بههر حال، چه استعداد ذاتی یا تحصیل و یا حتی ترکیبی از هر دو را به عنوان عامل این موفقیت برشماریم، باید اذعان داشت که فضاسازی فوقالعاده با شخصیتهای ناهمگون اولیهای که از درک همدیگر عاجزند و به یکدیگر به چشم “طعمه”، “دستاورد” و یا “غنیمت” نگاه میکنند، و سپس، رساندن آنها به دریافت و حسی متفاوت، و نهایتا بیان احساسات متفاوت زنانه، آن هم به گونهای احترام برانگیز، همراه با خلق یک روایت حسی، عاطفی را باید به اعجاز تعبیر کرد. چرا که این همه برای بیان درد بزرگ «چند چهرگی» به کار گرفته شده، و بدیهی است که این اعجاز که با «پایان باز» و سئوالی بزرگ برای سالها همراه است، نقطه اوج این اثر به شمار میرود. بی شک پایان باز این داستان و سئوال درباره ی ادامه ی زندگی دوگانه و آنچه به رنج ناشی از آن برای دیمیتری و آنا تعبیر می شود، اوج خلاقیت چخوف در این داستان را رقم می زند. چرا که چخوف، به این ترتیب رنج نبودن آزادی ، یعنی بزرگترین دغدغه بشری، را در قالب داستانی حسی بیان می کند. چخوف به صراحت برای آیندگان از آزاد زیستن و تک چهرگی به عنوان لازم و ملزوم مثال می آورد و نشان می دهد که چند چهرگی علامت بیماری و آزادی نزیستن است.
آنجا که آنا میگوید: «چگونه میتوان این زنجیرهای غیرقابل تحمل را تکان داد و گسست…»، «آنچه واضح بود، این بود که پایان یافتن چنین عشقی بعید به نظر میرسید و این که مشقتبارترین و سختترین لحظات زندگی آنها تازه آغاز شده بود.» (نقل از ترجمه عبدالحسین نوشین)
***
و بالاخره، ضمن تشکر از همه دستاندرکاران این نمایش، از مترجم ، بازیگر، دستیاران، مدیر تولید و آکادمی کافه رنسانس، ای کاش شرایطی فراهم شود که شهر ما شاهد نمایش هر چه بیشتر آثار ارزشمند کلاسیک و مدرن به همت و اجرای صاحبان این هنر باشد. ای کاش این حجم بزرگ علاقمندان مستعد ایرانی شهرما، به چنین فعالیت باارزشی روی آورند. ای کاش شاهد حمایت بیشتر هنردوستان از تئاتر شهرمان باشیم. ای کاش روزی شاهد داشتن سالن های اختصاصی تمرین و نمایش برای ایرانیان تورنتو باشیم.
به امید آن روز.
دسامبر ۲۰۱۳
*(اسامی و عناوین به نقل از بروشور نمایش)