بالاخره معلوم شد اینکه می گویند در خارج از ایران مردم آزادی کامل دارند، کاملا درست است.
اینجا مردم حق دارند با صدای بلند بگویند امروز چقدر گرمه، حق دارند فریاد بزنند چه آفتاب قشنگی شده و حق دارند با زن، شوهر، دوست دختر یا دوست پسر خود شوخی کنند و بگویند و بخندند.
حد و حدود طنزنویسی در مورد سیاستمداران نیز تقریباً مشخص و معلوم است. طنزپردازان آزادند هرچقدر که دل شان می خواهد، به شوخی یا حتی به صورت جدی از سیاستمداران کشورشان و حتی از سیاستمداران خارجی تعریف کنند!
چون دیدیم که یک طنزپرداز آلمانی با رئیس جمهور ترکیه شوخی کرد و حالا منتظر دادگاه و جریمه و شاید هم زندان و از این جور حرف هاست.
گرچه خیلی ها از جمله کمدین های آلمانی از بومرمان، طنزپردازی که این شوخی را کرده است حمایت کرده اند، آنجلا مرکل اجازه داد که پرونده این طنزپرداز و شکایتی که آقای اردوغان از او کرده در دادگاه مورد رسیدگی قرارگیرد.
(اسم آقای اردوغان را دو سه بارکنترل کردم که کم و زیاد یا کج وکوله ننوشته باشم و برام دردسر نشه !)
درستش هم همینه. مگه طنزپرداز کیه؟ یه آدمیه که با دمپائی و لباس منزل نشسته داره مطلب می نویسه و خانمش هم داره چلوخورش قیمه ای را که از دیروز مانده گرم می کنه تا به عنوان ناهار، به خوردش بدهد! به خاطر چنین آدم یا آدم هایی که کسی روابط دو تا کشور را به هم نمی زند. آنهم رابطه با رئیس جمهوری که الان اروپا بیشتر از همه به او نیاز دارد، بلکه بتواند جلوی سیل پناهجویان را بگیرد تا بیشتر از این برای اروپا دردسر ایجاد نکند!
بعد از این ماجرا مردم فهمیدند آزادی بیانی که مقامات اروپایی به آن می نازند تا جایی اعتبار دارد که پای بزرگان جهان، سیاست و منافع کشور به میان نیامده و دردسر ایجاد نکرده باشد.
مثلا اون طنزنویسی که عرض کردم همسرش مشغول گرم کردن چلوخورش مانده روز قبل است، در حدی آزادی بیان دارد که بعد از ناهار بگوید دستت درد نکند خانم جان خیلی خوشمزه بود. همین!
کمک پاپانه به جای کمک شاهانه!
من اصولن از پاپ خوشم می آید. باید هم خوشم بیاید، کسی که می تواند برود روی ایوان حسینیه واتیکان بایستد و با تکان دادن دست گناه آدم ها را ببخشد، دوست داشتنی است.
می گویند بشر جایزالخطاست، ما آدم ها گاه دانسته وگاه ندانسته گناه می کنیم و اگر یکی باشد که گناهانمان را ببخشد، ستایش انگیز است. چون مثل ماشینی که مکانیک ها کیلومترشمارش را برمی گردانند به عقب تا نشان بدهند کم کارکرده، بخشش پاپ هم به آدم این حس را می دهد که تازه به دنیا آمده و دوباره می تواند از نو گناه کند!
همین هفته پیش هم که پاپ از پناهجویان یونان دیدن کرد وگناهان آنها را بخشید، کمک بزرگی به آنها کرد. خدا پدرش را بیامرزد که نه تنها گناهان آنها را بخشید بلکه تصمیم گرفت ده تن از پناهجویان را هم به واتیکان ببرد.
شنیده ام یکی از حاضران به پاپ گفته قربان خاکپای جواهرآسایت گردم، غیر از میلیون ها پناهجویی که اروپا پذیرفت، و غیر از آنهایی که در دریا غرق شدند، در حال حاضر پنجاه هزار پناهجو در یونان دربه در و سرگردانند که عکس ها و فیلم هایش در اینترنت هست. با ثروت و امکاناتی که کلیسا در دنیا دارد شما فقط به ده تا دونه پناهجو کمک می کنید؟
پاپ با لبخند به طرف می گوید اون جوک اصفهانیه را شنیده ای که میگه یارو سه تا بچه داشت، سه تا حبه انگور هم براشون خرید؟
طرف می گوید نه قربان نشنیده ام و پاپ می گوید بعله …باباهه به هر بچه ای یک حبه انگور داد که بخورد و حالش را ببرد …
بچه ها انگورها را که خوردند گفتند خیلی خوشمزه است بابا، بازهم بخر و باباهه با لهجه شیرین خودش جواب داد: آ واسه چی؟ بقیه شم هم همین مزه را میدد!. کمک به پناهجوها هم همان حالت را دارد. به ده تاشون که کمک کنی انگار به ده میلیونشون کومک کردی!
شوهر می خواهی؟ گریه کن!
بالاخره معلوم شد نه جامعه شناسان چیزی سرشون میشه، نه محققان و نه روانشناسان!
این خانم ها و آقایان محترم با یک خروار مدرک تحصیلی و یک دنیا ادعا، علت عدم ازدواج جوانان و افزایش طلاق در ایران را توقعات بیش از حد، بیکاری، بی پولی، شرایط سخت زندگی، مشکل مسکن وگرفتاری های دیگری از این دست اعلام کرده اند در حالی که یک حاج خانوم در یک برنامه تلویزیونی رسماً کشف و اعلام فرمودند که دخترها اگر شوهر می خواهند باید گریه کنند!
فکر می کنم با این کشف دیگر هیچ دختری نه تنها در ایران که در دنیا بی شوهر نماند چون دخترها هرکاری را که بلد نباشند، گریه کردن را خوب بلدند!
کامپیوترم دق کرد!
دانشمندانی که مشغول تکمیل ربات ها وکامپیوترها هستند، گرچه بسیار تلاش کرده اند که آنان را شبیه انسان ها بار بیاورند، در یک مورد ناکام مانده اند. هنوز نتوانسته اند حقه بازی های ما آدم ها را یاد آنها بدهند!
دقیقاً همان اطلاعاتی را که در مغزشان ذخیره شده را بدون یک کلام کم و زیاد پس می دهند و ملاحظات انسانی سرشان نمی شود.
حقه بازی، چاپلوسی، دورویی، دروغگویی، نمک نشناسی، بی معرفتی و تمام چیزهایی که خیلی وقت ها به درد ما آدم ها می خورد را بلد نیستند و به همین دلیل خیلی زود جوش می آورند و از کوره درمی روند.
کامپیوتر سیاست سرش نمی شود و اگر ازش بپرسی چرا وقتی خط فقر را سه میلیون تومان اعلام کرده اند، کارمندان، کارگران، بازنشسته ها و معلمان حدود یک میلیون تومان حقوق می گیرند بی رودربایستی می گوید برای اینکه پولی را که حق شماست می دهند به کشورهای دیگر…
فکر می کنم لپ تاپ خود من هم از دست همین رک گوئی ها و فشار خبرها سکته ناقص کرده و یک طرف بدنش علیل شده است!
دیروز صبح که از خواب بیدار شدم بدون تعارف و بهانه آوردن هایی ازاین قبیل که می خوام برم خونه مامانم اینها یا امروز سرم درد می کنه و حوصله کارکردن ندارم یا تقاضای مرخصی استعلاجی کردن، صاف و ساده و به زبان بی زبانی گفت ولم کن و دست از کار کشید.
چند باری خاموش و روشنش کردم و منتش را کشیدم بلکه چشم هایش را بازکند اما انگار نه انگارکه یک روزی لپ تاپ بوده است.
به ناچار رفتم سراغ لپ تاپ کهنه ای که پیر و فرسوده شده بود وکنارش گذاشته بودم. همان لپ تاپی که الان روی زانوی من است و دارم با آن شرح واقعه را می نویسم.
با همان یک دانه چشمی که اون بالا وسط صفحه برایش گذاشته اند، زل زده توی چشم های من و داره با لبخند تمسخر میگه دیدی آقا پسر، دیدی گذر پوست به دباغخانه افتاد؟
یادته روزی که لپ تاپ جدیدت را روشن کردی و با لطافت دست کشیدی روی دکمه هاش، من را چه جور تحقیرآمیز نگاه کردی؟ یادته گفتی این دکمه هاش بزرگتره و آدم راحت تر می تونه باهاش کارکنه؟
یادته رفتی یک کیسه نایلونی کهنه از توی آشپزخانه آوردی و جوری من را هل دادی توی کیسه که انگار سیب زمینی ام؟
یادته که دو سال آزگار بالای کمد، بدون برق و باطری به امان خدا ولم کردی و سراغی ازم نمی گرفتی؟ درست مثل آدم هایی باهام رفتارکردی که زن جدید می گیرند و زن و بچه قبلی شان را ول می کنند به امان خدا. یادته؟
و دیشب را هم که حتمن یادته؟ با احتیاط از بالای کمد آوردیم پائین، با یک دستمال نرم و لطیف گرد و خاک دو ساله ام را پاک کردی وگفتی خدا را شکرکه تو را برای چنین روزی نگاه داشته بودم …
شما آدم ها همین اید، به محض اینکه احتیاجتون برطرف شد، آدم را مثل یک دستمال کاغذی می اندازید دور. اما ما، مثل شما ها بنده ناشکر خدا نیستیم و می بینی همین که دوباره یه قلپ برق ریختی توی گلوم و جان گرفتم، مثل قدیم شروع کردم به کارکردن.
ظاهرن خبرهای بد دنیا لپ تاپم را دق مرگ کرده است …این اواخر احساس می کردم حوصله کارکردن و نوشتن نداره گویا به زبان بی زبانی به من می گفت: خفه شدم از دست این زندگی … فقط خبرهای بد، فقط خبرهای تلخ، هی خبر جنگ، هی خبرگروگان گیری، هی خبر پناهجویان. هی خبر سیل، هی خبر زلزله، هی خبر آدم دزدی …جانم به لبم رسید بابا، ولم کن… اگر منافع قدرت های بزرگ در اینه که دنیا دائم در حال جنگ باشه، من چه گناهی کرده ام؟ دلم ریش ریش شد از بسکه عکس پناهجویان درمانده را نشانم دادی … ، خسته شدم … دق کردم …ولم کن.
ایشان فعلا یک گوشه اتاق لمیده اند و منتظرند ببرم شان به بیمارستان، یعنی تعمیرگاه. عملش چقدر طول می کشد و چقدرتوی گلوش گیرکرده؟ خدا می دونه. خدا به جوونی اون و کیف پول من رحم کنه!