آش با جاشه!
کاشکی روس ها که بیشتر سهم ما را از دریای مازندران تصاحب کرده اند، بیان زباله هایی را هم که می ریزیم جمع کنن اقلا !
*
من وقتی خواندم که ۱۳ درصد از دریای مازندران را به ایران داده اند، سجده شکر بجا آوردم. می دانستم که پوتین آدم دست و دلبازیه ولی دیگه نه تا این حد!
*
روزی که باخبر شدیم لوله کف حمام مان ترک برداشته، فهمیدیم خراب کردن یک مملکت چقدر ساده است!
دوتا کارگر با دریل افتادند به جان حمام، در عرض چند دقیقه، خرده های سیمان و گچ و خاک فضا را پر کرد و خانه تر و تمیز ما تبدیل شد به یک مخروبه و درست یک ماه طول کشید تا ما دوباره توانستیم از آن حمام استفاده کنیم ولی دیگر آن حمام، حمام سابق نشد چون مشابه کاشی های سابق را دیگر پیدا نکردیم!
*
بالاخره به فال قهوه ایمان آوردم!
قهوه ام که تمام شد، فنجانش را پشت و رو کردم و نیم ساعتی صبر کردم تا خوب فالم را بگیرد.
فال خانمی را نشان می داد که یک سینی ظریف دستش بود فهمیدم می خواهد بگوید که الان گارسون می آید و پولش را می خواهد!
آقا چند دقیقهای بیشتر طول نکشید که طرف با صورتحسابی در دست جلوی ما ظاهر شد و شک من را نسبت به هر چه فال است برطرف کرد!
*
اگر آقای روحانی در اولین دوره ریاست جمهوری اش بجای وعده صد روزه، وعده صد ساله داده بود، اینجور مورد سئوال و اعتراض قرارنمی گرفت …
بعد از صد سال اگرکسی هم زنده مانده باشد، حتمن آلزایمرگرفته و یادش نمی آید کی چه وعده ای داده و موقع وعده دادن کلید دستش بوده یا پیچ گوشتی؟!
*
سال های تاریخی…
از پیرمرد آلمانی پرسیدم مگر شما چه سالی ازدواج کرده اید که پسر۶۰ ساله دارید؟ جواب داد همان سالی که در آلمان برق قطع شده بود…. رفتم سوپر مارکت شیر و نان بخرم، با دختر فروشنده که بیکار پشت صندوق نشسته بود و در انتظار وصل مجدد برق بود شروع کردم به حرف زدن و نتیجه اش هم همین آقا پسریست که الان ۶۰ سالشه و یک دخترکه ۵۵ سالشه …
خندیدم وگفتم اگر بنده هم می خواستم هروقت که برق قطع میشه با یک دختر سر صبحت را بازکنم و ازدواج کنم، زده بودم روی دست فتحعلیشاه!
*
عینک فروش با سابقه خوزستانی کارش را تعطیل کرد و به تهران آمد. علتش را پرسیدند گفت وولک، توی اون دود وگرد و خاک، کسی میاد عینک دودی از من بخره؟!
*
پیرزنه سر نماز می گفت خدایا من لق لقو را ببری اون دنیا به چه دردت می خورم؟ بازهمین جا بمونم یه نمازی برات بخونم و یه روزه ای برات بگیرم بهترنیست؟!
*
دو تا پیرمرد با هم رفته بودن مکه، یکی شون داشت سنگ ریزه پرت می کرد به طرف نماد شیطان، اون یکی گفت حاجی با گناه هایی که تو کردی باید قلوه سنگ پرت کنی طرفش، نه سنگ ریزه…
دوستش خندید وگفت اگه اینی که میگی درست باشه، من میتونم چند تا قلوه سنگ پیدا کنم، ولی در آنصورت تو باید تخته سنگ پرت کنی، تخته سنگ از کجا گیر میاری؟!
*
دوستی می گفت تنها خرجی که خدا را شکر ما در تهران نداریم، خرج تفریح و ورزشه …
صبح که از خونه میائیم بیرون و می بینیم قیمت ها نسبت به دیروز بالاتر رفته، لبخند می زنیم و سرمان را تکان تکان می دهیم که این کار چقدر برای جلوگیری از گرفتگی عضلات گردن مفیده!
*
بابا ما دیگه کی هستیم!
گوگل به جای خود، فیسبوک دو میلیارد عضو دارد و این دو میلیارد آدم، هرچه (دانستنی) در دنیا هست نوشتهاند و به اشتراک گذاشته اند.
با وجود این میلیون ها ایرانی دایم می گویند (نمی دانم) با این حقوق کم وخرج زیاد، چه خاکی توی سرم بریزم…؟!
*
خدا را شکر که کشورمان اینهمه دشمن دارد وگرنه گناه ندانم کاری هایمان را به گردن چی کسی می انداختیم؟!
*
از مال دنیا یک دریای پر از پوست هندوانه و چوب بلال داشتیم که اونهم روس ها نصف بیشترش را صاحاب شدند!
*
بسیاری از سیاستمداران امروز را باید سیاست ندار نامید، لقب مناسب تریه براشون!
*
از مشهد برگشته بود، می گفت آزادی بیان می خواهی، اونجا…
رفتیم رستوران، گارسون پرسید با چلوکباب تون ماست و موسیر هم میل می کنید؟ و ما بدون واهمه یا اینکه این ور و آون ورمون را نگاه کنیم و ترسی ازکسی داشته باشیم، جواب دادیم نه، خیلی ممنون!
*
حاج آقا مشغول شد گوسفندی را قربانی کند که یک فرشته دستش را گرفت وگفت نکش زبون بسته رو، خدا گول این چیزها را نمی خوره!
*
دو ساعت روی صندلی نرم هواپیما میشینی، خسته وکوفته میشی، آنوقت بعضی ها یک عمر سوارکول مردم میشن و خسته نمیشن!
*
تازه عروس اهل کارکردن نبود و فقط به قر و فرش می رسید. مادرشوهره، پسرش را کشید کنار وگفت مادرجان من دیگر در این سن و سال، توان کار کردن ندارم، یک فکری بکن.
دوتایی عقل هایشان را سر هم کردند، پسره جارو را برداشت و مشغول جارو کردن شد، مادره پرید وسط که مگه من مرده ام که تو جارو کنی؟ و شروع کردند به فیلم بازی کردن شاید عروس خانم خجالت بکشد. عروسه مقداری دعوای ساختگی آنها را تماشا کرد و با عشوه گفت حالا چرا دعوا می کنین؟ نوبت بذارین، یه روز شما جارو کنید، یه روز مجید!
*
آقاهه با دوست دخترش توی ترافیک میدان فردوسی گیرکرده بود . هرده دقیقه یک ربع، نیم متر می رفتند جلو و دوباره توقف می کردند. آقاهه از فرصت استفاده کرد و شروع کرد به تعریف از پورشه ای که زیرپاش بود:
حلال شون باشه پولی که می گیرند. دو میلیارد پولش را داده ام، اما می تونه سیصد کیلومتر سرعت بره و آب توی دل آدم تکون نخوره…
دختره لبخندی زد وگفت کاشکی به جای سیصد کیلومتر، سی کیلومتر می رفت، ولی می رفت، آب هم توی دل آدم تکون می خورد، اشکالی نداشت!
*
همیشه منتظریم دیگران مشکلاتمان را حل کنند چون سعدی گفته است:
چوعضوی بدرد آورد روزگار
دگرعضوها را نماند قرار
سرتان را محکم بزنید به دیوار، اگر انگشت پایتان هم درد گرفت، شعر را باورکنید!
*
باز هم مقدار زیادی مشروب دست ساز کشف و معدوم شد. پس چی شد اون شعار حمایت از صنایع دستی؟!
*
با آمدن رئیس، جلسه دادگاه رسمی شد و دادستان شروع کرد به خواندن کیفرخواست:
عده ای از ایرانیان تندرو تصمیم داشته اند در آمریکا دست به خرابکاری بزنند که با هوشیاری مامورین همگی آنان بازداشت شده اند.
رئیس شروع کرد به خندیدن و گفت همه شون رو ول کنین برن، بی گناهن …
دادستان گفت آقای رئیس .. رئیس گفت مرد حسابی کی وکجا ایرانی ها یک کار دسته جمعی کرده اند که این دومیش باشه …؟!
*
به حاج آقا گفتند خب، تعریف کن ببینیم زیارت خانه خدا چطور بود، به آرزوت رسیدی…
جواب داد چی بگم والا… اونجام همه چی گرون شده. تازه هرچی میری بخری، می بینی، ساخت چینه که عینش همینجام هست…!
*
همه دل شان می خواهد بدانند پشت پرده چه خبره در حالی که پرده را آویزان می کنند که کسی نبیند پشتش چه خبره!