آقای نکتهبین ناگهان رفت سفر و ما را تنها گذاشت. دم رفتن، وقتی نشست توی اتوموبیل، شیشه پنجره را کشید پایین، یک پوشه داد دستم و با لبخند پرمعنایی گفت:
“ما که رفتیم آب خنک، خود دانی و دنیای دیوانهی دیوانهات!”
تو راه که به خانه بر میگشتم، این فکر افتاد توی سرم که این سخن آخری باید پیامی و معنایی داشته باشد. یادم به پوشهی مرحمتی افتاد و آن را باز کردم. از خِنگی خودم خندهام گرفت. پوشه پر بود از بریدهی روزنامه و یادداشتهای دست نویس. این، یعنی که در غیبت ایشان از “دنیای دیوانهی دیوانهی دیوانه” غافل نشوم! این بود که ما هم مثل بچههای سر به راه و درسخوان به محض رسیدن به خانه، نشستیم، قلم و کاغذ آماده کردیم، و پرداختیم به تکلیفهای مکتبخانهی آقای نکتهبین. مرور و بررسی یادداشتها و بریدههای روزنامه دوسه ساعتی به درازا کشید و یک سردرد و سرگیجهی درست و حسابی نصیب مخلص کرد؛ که امیدوارم با شما چنین نکند. حالا این شما و این هم گوشههایی از آنچه در این دنیای دیوانهی دیوانه میگذرد:
راستی که عجب روزگاری شده!
شاید بدونید که یک مجله اقتصادی مشهور آمریکایی به نام فوربس یکی از کاراش اینه که هرساله یه لیست بلندبالا از پولدارترین آدمای دنیا رو منتشر میکنه. امسال یک شاهزاده عرب صدای اعتراضش به هوا رفته که، آی ایهالناس چه نشسته اید که این روزنامه حقایق را به زیان اقتصاد و بازرگانی خاورمیانهی محترم دستکاری کرده؛ چرا که وی را در ردیف ۲۶ جدول ثروتمندان امسال قرار داده و دارایی او را فقط ۲۰ میلیارد دلار (۲۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰ ) نوشته!
راستی که توی این دنیای دیوانه چه فضاحتها به سادگی راه میندازن و چه راحت با یک گردش قلم ثروت آدم را کم نشون میدن تا آبروش پیش در و همسایه و رقیب، مفت و مسلم به باد بره!
اما بعدش که فهمیدم این عالیجناب شکایتی در این زمینه علیه آن نشریهی ناجوانمرد تسلیم دادگاهی در انگلستان کرده، ته دلم غنج زد و کلی حال کردم؛ حقّشه؛ باید چشماش هشتا بشه، ببرنش دادگاه و براش جریمه ببرند تا بفهمه که یه من دوغ سه من کره نمیده! آخه چرا باید یه مجلهی خنزرپنزری به این سادگی بتونه ثروت آدمو، که نتیجهی سالها مرارت، خون جگر خوردن، و بیخوابی کشیدنه، ۶/۹ بیلیون (۹,۶۰۰,۰۰۰,۰۰۰) دلار کمتر از آنچه هست جلوی چشمهای حیرتزدهی مردم دنیا بذاره؟ . . که چی بشه؟ . . که اقتصاد و مردم خاورمیانه تحقیر بشن؟ این انصافه؟ این جناب، یه عالمه زحمت کشیده ، تلاش کرده تا از طریق شرکت محترمش، سهام کلانی را در کمپانیهای معتبر جهان نظیر Citigroup, News Corp, Apple Inc. و خیلیهای دیگه، در اختیار بگیره و صاحب یا نیمصاحب هتلهای بزرگی مانند هتل پلازا در نیویورک، ساوُی در لندن، و ژرژ پنجم در پاریس بشه؛ اون وقت یه سردبیر خدانشناس (شایدم خداشناس، اینو اصلن نمیدونم؛ نکنه گناهشو بشورم!) پیدا میشه و سی درصد ثروتشو نادیده میگیره! . . راستی که عجب دنیایی شده!
گوش اگر گوش تو وُ ناله . . .
آقای نکتهبین معتقده که خودکشی حق هر آدمیست، و میل به خودکشی ـ اگر جنون آنی نباشه ـ اصالتن در وجود آدمهایی که دست به این کار میزنن نهفته است و خواهی نخواهی یک روز سر باز میکنه.
ولی، گذشته از باور درست یا نادرست آقای نکتهبین، شما اگه روزی میل به خودکشیتون مثل کورکِ رسیده سر باز کرد و خواستید عاقلانه خودتون رو بکشید، سرِ جدّتون، مثل این آقای چینی ظالم که از دشواریهای زندگی و گوشِ کرِ مقامات، امانش بُریده بود، ۴۶ نفر دیگه رو هم “دگرکشی” نکنید؛ خوب نیست، زشته، عاقبت خوشی نداره!
این شهروند ۵۸ سالهی چینی در نامهای که ازش به دست اومده، نوشته، از دنیا «ناامید» شده و برای خاموش کردن “خشم خود”، روز ۱۷ خرداد (حالا چرا روز ۱۷ خرداد؟ خدا میدونه؛ شاید میخواسته در عین حال، پیامی بده!) در یک اتوبوس ۹۰ نفره خودشو آتش میزنه. ۴۶ نفر ـ با خودش میشه ۴۷ نفر ـ که سوختن، هیچی، ۳۴ نفر هم تو بیمارستان دارن جلز و ولز میکنن.
یکی نیست از این خدابیامرز بپرسه:”خُب، که چی بشه؟ … که هوس کردی حرفای عقده شدهی دلتو به گوشهای کرِ صاحبمقامها برسونی؟ … تو هنوز پس از ۵۸ سال عمر نفهمیدی که صاحبمقامهای همه جای دنیا از لحظهای که سوار خرِ مراد میشن گوششون رو با پنبهی بتنی پُر میکنن که از دست شکایتهای امثال شما “بی خاصیتها” سرسام نگیرن؟ . . حالا حرفاتو شنیدن؟”
گویا این آقا یه وب نوشت روزانه هم داشته و خیلی چیزا توش نوشته (اعلام برائت: گناهش گردن روزنامه سوث چاینا مورنینگ پست هنگ کنگی!)
دیشب که آقای نکتهبین، از راه دور هوس احوالپرسی تلفنی کرده بود، در ضمن پرسید: “چه کردی با کاغذا؟”
من هم همه رو براش خوندم. میدونید چی گفت؟ گفت:
“بازم که خِنگبازی درآوردی، آقای ژورنالیست پیش- مدرن! چرا به صاحبمقامها تهمت کری میزنی؟ اونا کر نیستن و حرفای این بابا رو هم شنیدن …”
“از کجا معلوم شد؟”
” از اینجا که بیدرنگ وبلاگشو فیلتر کردن تا مردم نخونن اونام فیلشون یاد هندوستان کنه!”
“مگه چی نوشته بوده؟”
“نوشته، که از سال ۱۹۹۴ یک فروشنده دورهگرد خیابانی بوده … که از «قلدری مقامهای شهری به ستوه آمده» . . . که به تقاضای دریافت حقوقش پاسخ رد داده شده. . .”
“عجبا. . . جلّالمخلوق!”
و . . . دموکراسی یعنی این
تا تنور ترکیه داغه، یه جملهی پر مغز از جناب اُردوغان بنویسم و زحمتو کم کنم.
این جناب نخست وزیر ترکیه در سالهای میانی دههی ۱۹۹۰، زمانی که شهردار دوست داشتنی استانبول بوده، به یک روزنامهنگار گفته: “دموکراسی مانند یک ترامواست؛ سوارش میشوی و وقتی به مقصد رسیدی از آن پیاده میشوی”!
خُب، این طفلکی همون موقع حرف طلایی خودشو زده، ولی شاید مردم، ساده دلانه، نفهمیدن چی میگه، حالا طبیعیه که باید بکِشن!؟