بی بی سی: سی سال پیش در ۲۷ جولای ۱۹۸۰، محمد رضا شاه پهلوی، آخرین پادشاه ایران در قاهره درگذشت و در مسجد الرفاعی این شهر به خاک سپرده شد. عصر روز سه شنبه (۲۷ جولای ۲۰۱۰) مراسمی با حضور فرح پهلوی، ملکه سابق ایران، و شماری از شخصیتهای ایرانی و غیر ایرانی در قاهره برگزار شد.
پاسخ تاریخ به آخرین کتاب شاه چیست؟
به نوشته ی بی بی سی، محمدرضا پهلوی در آخرین کتاب خود با نام «پاسخ به تاریخ» تلاش کرد تا به پرسش نسل های بعد از خود درباره کارنامه و دوران زمامداری اش پاسخ بدهد. این کتاب در اصل به زبان فرانسه منتشر شده و پس از چندی برگردان آن به فارسی در ایران هم انتشار یافت.
شاه در مقدمه کتاب می نویسد که «در این کتاب قصد دارم نشان بدهم که چرا در راه رسیدن به اهدافم پافشاری میکردم و چرا میخواستم جامعهای بر اساس عدالت اجتماعی و نه مبارزه طبقاتی بنا کنم؛ جامعهای که همه در آن یکپارچه و وابسته به یکدیگر باشند. و گفتنی است چون همه کشورهای جهان- چه دنیای غرب، چه کشورهای بلوک شرق و چه جهان سوم – حسن تفاهم داشتم، این امکان برایم فراهم آمد که بتوانم در محیطی آکنده از صلح و صفا، کوشش خود را برای رساندن ایران به سوی تمدن بزرگ دنبال کنم.»
اینک سه دهه پس از درگذشت شاه، این موضوع مطرح است که پاسخ های او به تاریخ در آخرین کتاب اش تا چه حد قانع کننده است و تاریخ چه قضاوتی درباره او و کارنامه اش دارد.
مازیار بهروز استاد تاریخ در دانشگاه ایالتی سانفرانسیسکو در مطلبی در مورد آخرین کتاب محمدرضا پهلوی نوشته است:
به نظر می آید محمدرضا شاه پهلوی کتاب «پاسخ به تاریخ» را به عنوان آخرین دیدگاه خود در برخورد به سه موضوع به هم پیوسته به نگارش آورد. این سه موضوع عبارتند از: اول دفاع از مبدا حکومت و سلسله پهلوی؛ دوم، دفاع از طرح رای اصلاحی خود برای ایران و سوم، برخورد با انقلاب و توضیح آن.
حال پس از سی سال قضاوت تاریخ بر «پاسخ به تاریخ» شاه چه می تواند باشد؟ برای پاسخ باید دید امکان درک مشترک از «قضاوت تاریخ» وجود دارد یا خیر؛ به عبارت دیگر «قضاوت تاریخ» یعنی چه؟ آیا مراد قضاوت عوام بر پرونده حکومت شاه و پاسخ وی به تاریخ است و یا منظور رای خواص در مورد سلطنت پهلوی است؟
تفاوت گذاشتن بین این دو از آن جهت اهمیت دارد که معمولا قضاوت عوام متکی به احساس و تجربه شخصی است و البته تاثیر پذیر از پژوهش های تاریخی در مورد یک دوران خاص. حال آنکه قضاوت خواص در بیان کمی پخته تر بوده و اساس آن مبتنی بر پژوهشها و کار علمی است. این نوشته کوتاه پاسخ شاه به تاریخ را از مورد مروری کوتاه قرار می دهد.
موضوع اولی که شاه در کتابش به آن می پردازد کوشش برای تفهیم یک چهارچوب تاریخی در جهت درک اصلاحات پهلوی برای خواننده است.
شاه از دیدگاه خود تاریخ ایران را از دوران اقتدار تا ضعف، از دوران قدر قدرتی تا استعمارزدگی مورد بررسی اجمالی قرار می دهد تا خواننده متوجه اهمیت و حساسیت اصلاحات عصر پهلوی بشود.
موضوع دومی که شاه به آن می پردازد توضیح و توجیه دیدگاه خود از تجدد و تجددطلبی است. وی از پرونده اصلاح طلبی و تجدد خواص خود دفاع می کند و اگرچه برخی انتقادها و اشتباهات را می پذیرد (مانند تشکیل حزب رستاخیز) اما بر سر مسائل مهم هم چنان بر سر موضع است (برخورد با مصدق و کودتای ۲۸ مرداد) و یا اصولا مسائل و مشکلات را نمی بیند (مانند نقض قانون اساسی مشروطه از سوی حکومت وی و اینکه حکومتش از بن استبدادی بود.)
دفاع شاه از پرونده اصلاح طلبی و تجددخواهی حکومت خود بااهمیت ترین بخش کتاب است. چراکه خواننده متوجه می شود که شاه برای ایران و آینده ایرانیان نقشه هایی داشته است که شاید بتوان آن را از دیدگاه خاص وی «تجدد» نام نهاد.
بدین معنی که شاه مانند بسیاری از حکومت گران هم دوره خود زاویه دید خاص خود از تجدد را داشته است و برای عملی کردن آن کوشش کرده است.
از این منظر اگر در اوایل انقلاب به وجهی از شخصیت و نظرات شاه کمتر توجه می شد به نظر می آید که حال دیگر زمان آن رسیده است که با کمی دوری جستن از اساس برنامه اصلاحی تجددخواهی شاه را مورد بررسی دقیق تر و منصفانه تری قرار دهیم.
این بدین معنی نیست که نظرات شاه را در بست قبول یا رد کنیم بلکه منظور بازنگری دوران حکومت وی در پرتوی برنامه تجددخواهی او با دیدگاه منصفانه تری است. از این منظر پاسخ شاه به تاریخ می تواند و باید تا آنجا که به دفاع از برنامه تجددخواهی اش مربوط می شود، مورد تجدید نظر قرار گیرد.
موضوع سوم برخورد شاه با انقلاب است؛ انقلابی که تمام دنیا را تعجب زده و شاه را به طور کامل ” کیش و مات” و حیران کرد. شاه در پاسخ خود به تاریخ به رای العین نشان می دهد که نه انقلاب را درک می کند، نه ریشه های آن را می تواند ردیابی کند و نه نقش نظام حکومتی خود را در به وجود آوردن آن می فهمد.
با وجود آنکه شاه در مقطعی در روند انقلاب به مردم می گوید که صدای انقلاب آنان را شنیده است، اما در پاسخ خود به تاریخ نشان می دهد که نه تنها چنین نیست، بلکه وی همه کس را مسئول انقلاب می داند مگر خودش را.
اینکه گفته شده است مهم ترین و برجسته ترین رهبر انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ “خود شاه بوده است” مسئله مهمی است که بر شاه تا پایان زندگی کاملا پوشیده ماند.
بنابراین، بخش سوم کتاب، یعنی برخورد و درک شاه از انقلاب، همچنان پس از ۳۰ سال شاید غم انگیزترین جنبه از شخصیت او و پاسخ شاه به تاریخ باشد.
در بررسی پاسخ شاه به تاریخ پس ازگذشت سی سال مهم ترین بخش پاسخ وی که به نظر می آید حال نیاز به جدیدنظر و بازنگری دارد، برنامه تجددخواهی عصر پهلوی است که شاه در آن نقش مهمی داشت.
این برنامه اصلاحی و تجدد خواهی تا به حال زیر آواری از احساسات انقلابی و نادیده گرفتن نکات مثبت و دست آوردهای آن بوده است.
شاید زمان آن رسیده باشد که نگاهی منطقی تر و عینی تر از این دوران داشته باشیم. از این دفاعیه شاه از اصلاحات خود و پدرش بی شک در پرتویی نوین جلوه گر می شود و می تواند در قرائت نوین از عصر پهلوی به عنوان بخشی از “مواد خام” مورد استفاده پژوهشگران قرار گیرد.