دبرا یانگ و کاترین برامویچ
کامورا، که به اندازهی یک فیلم داستانی جذاب و همچون یک مستندِ خوش ساخت تأملبرانگیز است، با نوعی تقدیرگرایی غمانگیز به سرآغاز تبهکاریِ کلان در منطقهی اطراف ناپل میپردازد. فرانچسکو پاتیِرنو (Francesco Patierno)، نویسنده و کارگردان زادهی ناپل، از علل رواج خشونت و نابسامانیِ کنونی در همان ناحیه ای پرده برمیدارد که پیشتر از طریق مجموعههای تلویزیونی و فیلمهایی نظیر «گومورا»ی ماتئو گارونه با انحطاط اجتماعیاش آشنا شدهایم. پاتیرنو برای ارائهی روایتی از تاریخ دارودسته های تبهکار کامورا، بریده فیلمهای قدیمی موجود در آرشیو شبکهی تلویزیونی «رای» (RAI-TV) را ماهرانه به هم می آمیزد تا اثر فوقالعاده اصیلی بیافریند که جذاب و غمانگیز است.
حال و هوای داستانیِ کامورا تنها چیزی نیست که آن را از مستندهای خبریِ تلویزیونی متمایز میکند. پاتیرنو فرضیهی مشخصی را ارائه میدهد که دو بار، در آغاز و پایان فیلم، مطرح میشود. بنا به این فرضیه، کامورا به بینظمی جامعه ای که دولت ایتالیا آن را به حال خود رها کرده بود، سر و سامان داد و جایگزین انقلاب اجتماعی ای شد که این جامعه به شدت به آن نیاز داشت. به این ترتیب، کامورا جای پای خود را محکم کرد. در پی ظهور کامورا-که میتوان آن را با مافیای سیسیل مقایسه کرد، بی آنکه تفاوتهای مهم آنها را نادیده گرفت-وضعیت معیشتی بسیار بد مردم بهبود یافت. مسئولان دولتی از این امر بسیار راضی بودند زیرا بهبود اوضاع از اغتشاش و بلوای عمومی جلوگیری کرد. در جامعه ای که دولت قادر یا مایل به کمک نبود، رؤسای تبهکاران دست به کار شدند و هزاران شغل به وجود آوردند که حتی امروز هم شکم بسیاری از خانوادهها را سیر میکند- البته به بهایی گزاف.
این فیلم، که به رویدادهای اواخر دههی ۱۹۶۰ تا اوایل دههی ۱۹۹۰ میپردازد، درست در نقطه ی مقابلِ فیلمهایی قرار دارد که موعظه میکنند و نتیجهگیری را به بیننده وا میگذارند. دنبال کردن این فیلم به طرز شگفت انگیزی آسان است زیرا کارگردان تصمیم گرفته به چیزی برچسب نزند و به حداقلی از عناوین توضیحی بسنده کند. پاتیرنو پیش از این بر اساس کتاب نورمن لوئیس، مستند تحسین شدهی ناپل، سال ۱۹۴۴ را ساخته که پارسال توسط شرکت فِرست ران در آمریکا نمایش داده شد. کامورا نیز همچون اثر قبلی پاتیرنو تصویر زنده ای از فقر دلخراش ناپل در دوران پس از جنگ ارائه میدهد. مصاحبه با پسربچهها، که برخی چهره های معصومی دارند و بعضی برای در امان ماندن از چنگ قانون نقاب بر چهره دارند، نشان میدهد که از نظر اجتماعی، تبهکاری امری کاملاً پذیرفته شده بود. این بچه ها ابتدا سیگار قاچاق میفروختند تا شکم خانواده را سیر کنند؛ بعد اتوموبیل میدزدیدند و از مراکز بازپروری کودکان بزهکار سر در میآوردند، و به تدریج به عرصهی خرید و فروش مواد مخدر، اخاذی و درگیری خشونتآمیز باندهای تبهکار وارد میشدند.
پلیس همهی این چیزها را نادیده میگیرد. در صحنه ای افشاگرانه، شهردار ناپل در مصاحبه صریحاً میگوید که دستگیر کردن فروشندگان کالاهای قاچاق سبب خواهد شد که هزاران خانواده به ورطه ی فقر فلاکتبار بیفتند و به جرمهای سازمان یافته روی بیاورند. اما به نظر میرسد که به هر حال این اتفاق رخ میدهد و به تدریج دار و دستههای تبهکار آنها را به دام میاندازند.
کامورا هیچ پدرخوانده یا سردسته ای نداشت، و تنها عبارت بود از دارودستههای جداگانه ای که بر سر قلمرو با هم یکی به دو میکردند.
این فیلم میگوید که کامورا با مافیا فرق دارد. حداقل در ابتدا، کامورا هیچ پدرخوانده یا سردستهای نداشت، و تنها عبارت بود از دارودسته های جداگانه ای که بر سر قلمرو با هم یکی به دو میکردند. پاتیرنو و همکار فیلم نامه نویس اش، آیزایا سالِس، توضیح میدهند که چگونه، در پی رونق بازار مواد مخدر در اوایل دههی ۱۹۶۰، سر و کلهی تبهکاران سیسیل و مارسی در ناپل پیدا شد؛ فقط آنها میتوانستند هزینه ی حمل و نقل مواد مخدر از آمریکای جنوبی را تأمین کنند. ناپلیها چاره ای جز این نداشتند که زیردست مافیا شوند. در عین حال، نظام تبهکاری قدیمیِ مبتنی بر اعتماد از بین رفت و باندهای تبهکاران حرفه ای به کشتار بی رویهی یکدیگر پرداختند.
آخرین بخش فیلم به یکی از جالب ترین شخصیت های این دوره میپردازد که به رئیس بلامنازع کل کامورا تبدیل شد. رافائل کوتولو (که هنوز در زندان است و دوران حبس ابد را سپری میکند) در دادگاه محاکمه ی خود جلوی دوربین های شبکه ی تلویزیونی رای ظاهر میشود، در حالی که شادمان لبخند می زند و بدون ذره ای نگرانی با خبرنگار این شبکه حرف می زند. او آراسته است و لباسهای دست دوز گران قیمتی بر تن دارد و به اتهامات اخاذی و آدمکشی محل نمیگذارد و آنها را بیاهمیت میخوانَد. او حق دارد که خوشحال باشد: وقتی بریگادهای سرخ یکی از سیاستمداران محلی به نام چیرو چیریلو را ربودند، مقامهای دولتی از کوتولو خواهش کردند که پادرمیانی کند. او توانست، در ازای دریافت مبلغی هنگفت و جلب حمایت پلیس و قضات، چیریلو را به سرعت آزاد کند.
موسیقی به یاد ماندنیِ ناپلی به زیبایی فوقالعادهی تصاویر سیاه و سفید میافزاید، موسیقی ای چنان جاری و ساری که حال و هوای تقریباً همهی صحنههای فیلم متأثر از آن است.[۱]
کاترین برامویچ: چه شد که به فکر نگارش این رمان افتادید؟
روبرتو ساویانو: خبر بسیار جالبی خواندم: کودکانی که ناگهان سردسته ی باندهای تبهکار میشوند. دارودستههای تبهکار همیشه از به اصطلاح «پشه های کوچولو» در نقشهای جزئی استفاده کرده اند. اما برای چند سال، در ناپل، بچههای ۱۰ تا ۱۹ ساله سردسته بودند: آن ها دربارهی مبادلات مواد مخدر، پولشویی، و قتلها تصمیم میگرفتند…میخواستم دربارهی این موضوع اطلاعات بیشتری به دست آورم.
کاترین برامویچ: آیا در این افراد جنبههای مثبتی هم یافتید؟
روبرتو ساویانو: البته- این بچهها خیلی بااستعدادند. با بازماندگان آنها در زندان مصاحبه کردم، و وجوه انسانی زیادی در آنها دیدم. آنها مناطقی را اداره میکردند که آخرهفته ها تا نیم میلیون یورو درآمد داشت، ماری جوآنا و مقدار زیادی کوکائین میفروختند. نوجوان ۱۵ ساله ای را در نظر بگیرید که باید مواد مخدر وارد کند، قیمت بگذارد، به پلیس رشوه دهد، و به اهالی محل هم پورسانت بدهد تا ساکت بمانند. مثل این است که کلید یک سوپرمارکت را به یک نوجوان ۱۵ ساله بدهید و بگویید: «ادارهاش کن.» کسی که میتواند چنین کاری بکند به شدت روحیه ی کارآفرینی دارد- اگر این بچهها فرصت قانونی داشتند تاجران شگفتانگیزی میشدند.
کاترین برامویچ: چه انگیزههایی دارند؟
روبرتو ساویانو: هیچ کدام از آنها از روی گرسنگی این کار را انجام نمیدهند. آنچه آنها را به این کار سوق میدهد واقعیتی پیچیده است زیرا آن جا پول در آوردن به صورت قانونی تقریباً ناممکن است: هیچ شغل آبرومندانه ای وجود ندارد، مگر این که یکی از بستگان تان پارتی بازی کند. بنابراین، آن هایی که بلندپروازند جذب تبهکاری میشوند، حتی با این که میدانند کشته خواهند شد: «اگر در ۹۰ سالگی بمیرید، برای کسی مهم نیست. اگر در ۲۰ سالگی بمیرید، به اسطوره تبدیل میشوید.» در خلق اکثر شخصیتهای این رمان از بچههایی الهام گرفته ام که مرده اند.
کاترین برامویچ: کودکیتان در ناپل چطور بود؟
روبرتو ساویانو: من در سال ۱۹۷۹ به دنیا آمدم، و در اواخر دههی ۱۹۸۰ جنگی باورنکردنی بین دارودستههای کامورا در جریان بود-۴۰۰۰ نفر کشته شدند، روزی سه یا چهار نفر. اولین جسد را وقتی دیدم که در کلاس اول راهنمایی بودم. از آن موقع تا حالا یک عالمه جسد دیده ام. از دیدن جسدها شوکه نمی شدم. به محض این که خبر پیدا شدن جسدی را میشنیدیم، با دوستانم می رفتیم تا آن را ببینیم. با این کار میخواستیم بگوییم، «ما بزرگ شده ایم»- هر کسی که به جسدها نگاه نمیکرد هنوز بچه بود. یک بار یک عضو کامورا را دیدیم که غرق در شیر، در بشکهی پنیر پیتزا، به قتل رسیده بود. اما اصلاً به فکرم خطور نمیکرد که کسی در ۱۵ سالگی رهبر یکی از دارودسته های کامورا باشد. خانواده و طرز تربیتام مرا حفظ کرد. این بچهها میگویند، «همهچیز، همین الان»، تصوری که نسل من با آن بیگانه بود. آنها در فیسبوک و اینستاگرام زندگی میکنند و شاهکارهای شان را به رخ همدیگر میکشند…
کاترین برامویچ: آیا احساس میکردید که نباید دنیای این بچهها را خوب جلوه دهید؟
روبرتو ساویانو: این چیزی است که اغلب مرا به آن متهم میکنند، اما به نظرم دقیقاً خلاف این عمل میکنم. قدرت تبهکاران مبتنی بر زرق و برق است، و برای سلب قدرت از آن ها لازم نیست که منکر وجود این زرق و برق شوید بلکه باید نشان دهید که در پسِ آن چه چیزی نهفته است: سالها زندان، عواقب ناگوار، و مسخرگی این زرق و برق. اتاق تاریکی را در ذهنتان مجسم کنید. به آن وارد میشوید و چراغ را روشن میکنید، و جسدی را میبینید. مثل این است که قتل را تقصیر کسی بدانیم که چراغ را روشن کرده است.
کاترین برامویچ: آیا فکر میکنید که کتابها میتوانند واقعیت را تغییر دهند؟
روبرتو ساویانو: ما دائماً در کلمات غوطه وریم؛ مشکل این است که کلمات دیگر اهمیتی ندارند. رئیس جمهور آمریکا میتواند یک روز دربارهی روسیه چیزی بگوید و فردا حرفش را پس بگیرد بی آنکه برایش عواقبی داشته باشد. ادبیات میتواند دوباره به کلمات اهمیت بخشد. من همچنان با نگارش کتاب به مبارزه ادامه میدهم، هر چند هر چیزی که نوشتهام مرا به دردسر انداخته است: وقتی گومورا را نوشتم ۲۶ ساله بودم؛ نسخهای از صفرصفرصفر را در مخفیگاه اِل چاپو پیدا کردند. امروز این مسئله برای ایتالیا حتی ضروری تر است- ما در وضعیت بهت آوری هستیم که شاید کتابها بتوانند کاری بکنند. مطمئن نیستم که پیروز شوم اما اطمینان دارم که این تنها راه تغییر اوضاع است.
کاترین برامویچ: الان چه مسئلهای در ایتالیا بیش از هر چیز نگرانتان میکند؟
روبرتو ساویانو: این دولت خطرناک است، و احتمال دارد که اولین دولت آشکارا اقتدارگرا در اروپا ]در این قرن[ باشد. حرفهای سالوینی به حرفهای اوربان و پوتین شبیه است. کل کارزار انتخاباتی او متکی بر حمله به مهاجران بود، اما هیچ چیزی علیه مافیا نگفت، مافیایی که اصلاً از آن سر درنمیآورد.
کاترین برامویچ: کلمهی «فاشیسم» را باید با احتیاط به کار برد اما وقتی سیاستمدارانی مثل سالوینی از موسولینی نقل قول میکنند («این همه دشمن داشتن برایم مایهی افتخار است») آیا بجا نیست که آنها را فاشیست بخوانیم؟
روبرتو ساویانو: میدانم که واژهی «فاشیست» به دورهی تاریخی خاصی اشاره میکند، اما بعضی تعابیر و اشارات آدم را به یاد فاشیسم میاندازد. هنوز خونی بر زمین نریخته است. بر خلاف روسیه، اردن و ونزوئلا، در ایتالیا فعلاً خبری از بازداشتهای شبانه و قتل روزنامهنگاران نیست. آنچه در ایتالیا میبینیم به انزوا کشاندن و حملات مدنی و حقوقی است- سالوینی در مقام وزیر، و نه یک فرد عادی، از من انتقاد کرد ]تهدید کرد که به محافظت پلیس از ساویانو پایان خواهد داد[. این مسئله غیرعادی است. لیگا ]حزب سالوینی[ به نئوفاشیسم شبیه است: سالوینی، از تیشرتهای مضحکی که میپوشد تا کلماتی که به کار میبرد، متکی بر ایدئولوژی فاشیستی است زیرا خودش هیچ ایدئولوژی ای ندارد، فقط نوعی پوپولیسم عوامانه دارد، و از هر نظریه ای بیبهره است. بنابراین، شاید اطلاق کلمهی «فاشیست» شتاب زده باشد اما میان آنها پیوندی ذاتی وجود دارد.
کاترین برامویچ: دربارهی فروریختن پل موراندی در جنوا چه نظری دارید؟
روبرتو ساویانو: در چند سال گذشته حوادث مشابهی در ایتالیا رخ داده و به مردم آسیب رسانده است. بنابراین، قطعاً مشکلاتی در حفظ و نگهداری زیرساختارها وجود دارد. اما معلوم نیست که ایمنی مردم قربانی سودجویی اقتصادی شده یا منافع سیاسی. از لحظه ای که این پل فروریخت شاهد درگیری سیاسی زنندهای بوده ایم که مثل غلتک از روی سوگواری کل ملت رد شد.
کاترین برامویچ: آیا هیچ وقت به سراغ سیاست خواهید رفت؟
روبرتو ساویانو: هرگز. من نقش متفاوتی دارم، و ایفای این نقش تنها به این دلیل ممکن است که سیاستمدار نیستم. اگر به دنبال سیاست بروم، از ایفای نقش خود بازخواهم ماند.
کاترین برامویچ: آیا از این که همیشه باید دربارهی جرم و فساد در ایتالیا نظر بدهید خسته میشوید؟
روبرتو ساویانو: ]میخندد[ بله. گاهی آنقدر خسته می شوم که احساس درماندگی میکنم. هیچوقت نمیتوانم از قضایا دور بمانم، در نتیجه خیلی زجر کشیده ام. گاهی دلم میخواهد که آدم دیگری باشم، زندگی خوبی داشته باشم، اما به خاطر حفظ آبرویم به این کار ادامه میدهم- برخی کارم را ناشی از جاه طلبی یا خودشیفتگی میدانند. آبرو همان چیزی است که فاشیست ها از ما به یغما بردهاند. برای من مایه ی افتخار است که با کسانی مبارزه کنم که موهنترین کارزار سالهای اخیر را علیه مهاجران به راه انداخته اند. به خوبی میدانم که این کار سبب میشود به من توهین کنند، نفرت بورزند و مرا در انزوا قرار دهند. این کار برایم هیچ فایده ای ندارد: آسانترین کار این است که خاموش بمانم. اما به این کار ادامه میدهم.
کاترین برامویچ: کدام نویسنده یا روزنامهنگار محقق را بیش از بقیه تحسین میکنید؟
روبرتو ساویانو: برای روزنامهنگار ترک، چان دوندار، احترام زیادی قائل ام. او را به خاطر افشای مداخله ی مخفیانه ی اردوغان در جنگ سوریه در روزنامه اش ]جمهوریت[ بازداشت کردند. کار دافنه کاروانا گالیزیا را دنبال میکردم، و با پسرانش دوست هستم. وقتی زنده بود به طور مرتب از او بدگویی میکردند، وقتی مُرد، همان آدمها عقبنشینی کردند و از شرافت و شجاعتش دَم زدند. من طرفدار کسانی هستم که می دانند به خاطر چیزی که مینویسند هزینه خواهند پرداخت-خوشبختی و اغلب آزادی خود را از دست خواهند داد- اما به نوشتن ادامه میدهند.
کاترین برامویچ: در مه ۲۰۱۶ گفتید که بریتانیا فاسدترین کشور دنیا است. آیا هنوز هم چنین نظری دارید؟
روبرتو ساویانو: صد در صد. مطمئن نیستم چرا، اما بریتانیا فکر میکند چندان فاسد نیست. سیاستمداران بریتانیا از سیاستمداران آمریکای جنوبی یا ایتالیا فاسدتر نیستند، و پلیس اش هم از یونان یا مراکش فاسدتر نیست. اما کثیفترین سرمایه ی دنیا را دارد چون لندن از هر گونه قانون مالی ای بیبهره است: منبع اصلی ثروت مالی بریتانیا پولشویی است-پول کوکائین روسی یا آمریکای جنوبی. و همه ی اینها قانونی است. شاید به همین دلیل است که بریتانیا چنین کاری- ایجاد یک نظام اقتصادیِ اساساً مبتنی بر فقدان نظارت مالی- را چندان شرم آور نمیداند. در این نظام مهم نیست که پول ناشی از آدمکشی باشد یا قاچاق اسلحه یا قاچاق مواد مخدر. وقتی در بریتانیا دربارهی این مسئله حرف زدم، تصورشان این بود که این مسئله جزئی است و اهمیت ندارد.
کاترین برامویچ: چه چیزِ ایتالیا را بیش از بقیه دوست دارید؟
روبرتو ساویانو: یک ایتالیایی معمولاً با افتخار میگوید، «غذا». اما من به جای غذا میخواهم از سنت اومانیستی ایتالیا نام ببرم، این که میدانیم چطور با هم وقت بگذرانیم. ما کشور مهاجران هستیم. تعداد کسانی که هر سال ایتالیا را ترک میکنند معادل جمعیت ورونا است؛ جنوب ایتالیا تقریباً نامسکون است. نوزایی ایتالیا تنها به کمک مهاجران ممکن است، به این شرط که اجازه دهیم همه ی اهالی مدیترانه تابعیت واحدی داشته باشند ]و شهروند یک کشور به شمار روند[. من به نویسندگان تونس و الجزیره بسیار نزدیکترم تا نویسندگان لندن و برلین. غیرطبیعی است که جنوب، کانون مدیترانه، نمیتواند قلمرویی مشترک باشد. شاید میخواستم این را بگویم: بیش از هر چیز صفا و صمیمیت ایتالیاییها را میپسندم. این یک خصیصهی ایتالیایی است که بغض و کینه، سالوینی و جهنمی که در آن به سر میبریم هنوز از بین نبرده است.[۲]
[۱] دبرا یانگ منتقد سینمایی نشریات ورایتی و هالیوود ریپورتر است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلی زیر است:
Deborah Young, ‘Camorra: Film Review’, The Hollywood Reporter, 9 September 2018.
[۲] کاترین برامویچ نویسندهی روزنامهی گاردین است. آنچه خواندید برگردان گزیدههایی از این نوشتهی او با عنوان اصلی زیر است:
Kathryn Bromwich, ‘Roberto Saviano: I saw my first corpse in secondary school. It didn’t shock me’, The Guardian, 26 August 2018.
برگرفته از آسو