بهار خنده زد و ارغوان شکفت

در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر

باز هم بهار، باز هم مرور خاطرات، باز هم بهاریه …. در شصت و اندی سالگی حس کودکی ام  با من است. پوشیدن لباس نو، حتی اگر اندازه اش کمی بزرگتر باشد، قدم رو جلوی خانه تا مهمانان به دیدارمان بیایند.  در انتظار کسانی که دیگر نیستند.

چقدر دوست دارم راه بیافتیم با اتوبوس – مخصوصا اتوبوس های دو طبقه –  به دیدار دائی و عمه و خاله برویم و ۵ تومانی های نو را بقاپیم و پولدار شویم. پولدارترین آدم دنیا با . ۵ تومانی هائی که از لای قرآن درآمده و قرار بوده  برکت جیبمان در سال باشد، هر چند اولین پولی که در اولین روز خرج می شد، همان متبرک ها بود! به خرابه های اطراف محل برویم، خیمه شب بازی و پهلوان بازی که زنجیر پاره کنند و ما به ابهت و قدرت آنها حسرت بخوریم و بعدها بفهمیم  آنها چه حسرت ها و عسرت هایی داشته اند! 

کمی که بزرگتر شدیم  سر از تکیه ها و سینه زنی ها در آوردیم و فکر می کردیم داریم خانه هائی برای آن دنیایمان می سازیم. وقتی چای و شعله زرد و … تقسیم می کردیم،  هیچ وقت به فکرمان خطور نکرد که این همه خانه در آن دنیا به چه دردمان می خورد؟ آنجا که نمی شود اجاره داد یا فروخت، یا حتی برج ساخت!

این دوران پوشالی هم زیاد دوام نیاورد و خانه های آن دنیایمان یکی پس از دیگری فروریخت. بزرگتر شدیم و با پدیده ای بنام تاتر و نمایش آشنا شدیم  و پول های عیدی مان را خرج دیدن سیاه بازی و تاتر کردیم.  و بعد نوروز بود و سینما، حتی گاهی اوقات پول عیدی سال بعد هم خرج بلیت سینما می شد. آنقدر با کمبود بودجه عید مواجه می شدیم، که سر از سینماهای دوفیلم با یک بلیت و گاهی سه فیلم با یک بلیت درمی آوردیم.  فیلم هائی که هیچ وقت نتوانستیم در ذهنمان مونتاژشان را بفهمیم. با فیلم وسترن شروع می شد، به فیلم تاریخی می رفت،  و با فیلم عاشقانه “برباد رفته ” به پایان می رسید و هیچ وقت نفهمیدیم که چرا “جان وین” وقتی که با بن هور (کرک داگلاس ) درگیر می شد، عاشق “جین سیمونز” می شود؟  

بزرگتر شدیم و سینما آگاه ترمان کرد. از دید خودمان فهمیده تر شده بودیم. حالا تصمیم گرفتیم جهان را تغییر دهیم. پس به دنبال ابزار تغییر جهان می گشتیم. گشتیم…

وارطان سخن نگفت

وارطان ستاره بود

یک دم در این ظلام درخشید و…..

جهان تغییر نکرد. اما ما آرام آرام تغییر کردیم. ناباورانه انقلاب کردیم. انقلاب گم شد و ما تغییر کردیم. مجبور شدیم به تبعید برویم. جایی خواندم که نوشته بود به تبعید ناخواسته رفتیم. هرچه فکر کردم به یاد نیاوردم کسی  به تبعید خود خواسته برود. در تبعید آرام آرام با محیط آشنا شدیم و باز تغییر کردیم. ولی جهان هنوز میلی به تغییر نداشت. گشتیم و گشتیم تا پیر شدیم.  در محیط هایمان حل شدیم، ولی جهان هنوز سرسختانه میلی به تغییر نداشت.

سنبل، نرگس و شکوفه، بنفشه و بهار چه زیبا هستند، چه خوش عطر و خوش بو. آدمهای اطرافمان چه عزیز و دوست داشتنی هستند. کاش می شد جهان را تغییر داد. آنها که می خواستند ما و جهان را تغییر بدهند، چه آسان خود را تغییر دادند.

راستی چقدر تا بحال به بنفشه ها خیره شده اید؟ چقدر نقش و نگار در آن دیده اید ؟ 

بوی مادر با بوی بهار در هم آمیخته است. مادر سفره هفت سین را می چید، سبزی پلو ماهی را آماده می کرد. بخار آش رشته اش  و بوی سیر داغش همیشه در اول نوروز خانه را انباشته می کرد…. اما حالا فقط به یاد آن لحظات خوش، در کنار سفره هفت سین ساده سال را نو می کنیم.

چقدر خسته ام. چقدر از این شعارهای پوشالی که در آخر سال افکارمان را خانه تکانی کنیم، کدروت ها کنار بگذاریم، باهم مهربان باشیم، بیزارم. چگونه می توانیم کودکان کار را در ایران نبینیم، چگونه گرسنگی  و فقر و فحشا را نبینیم و دلمان به تبریک نوروزی خوش باشد؟

نوروزها دیدم، بدون بهار و سنبل و نرگس. نوروزها دیدم بی رنگ در مقابل رنگارنگی آدم ها!

امسال نوروز باز هم لباس نو می پوشم، به قول مادر بزرگم  موهامو آب و شونه می کنم. توی کوچه کنار جوی می نشینم و به آن خیره می شوم شاید یک دهشاهی در آن پیدا کنم. می نشینم کنار جوی در کوچه  شاید ریحانه را در کنار مادرش ببینم . شاید ستار را دست در دست مادر بی تابش ببینم . شاید مادران خاوران را درکنار فرزندانشان و در کنار سفره هفت سین ببینم.  شاید زانیار در کنار مادر به زبان کردی بگوید: بژی نوروز….

نوروزتان پیروز، هرروزتان نوروز.

وارطان بنفشه بود، گل داد و مژده داد:

زمستان شکست و رفت

                               شعر وارطان – احمد شاملو