شهرزاد مجاب ـ امیر حسن پور

فحاشی و بی احترامی به دکتر سعید رهنما در جلسه ی مناظره ی «چپ و جنبش کارگری در ایران» در ۲۵ نوامبر نه رویدادی استثنائی بلکه نشانی از روندی جاافتاده در فرهنگ سیاسی ایران است. در این جلسه آقایان محمدرضا  شالگونی و سعید رهنما به مناظره نشستند و تا قبل از شروع سئوال و جواب و اظهارنظر حاضران بحثشان در جوی آرام پیش رفت. در بخش دوم که نوبت سئوال و جواب و اظهارنظر حاضران در سالن بود، عده ای به جای مناظره به حمله کردن و تهمت زدن پرداختند و در پایان جلسه، آقای یوسف اکرمی، بدون کسب اجازه از گرداننده ی جلسه به شیوه ای بسیار خشن به دکتر رهنما اهانت کرد، و با این کار به حاضران در جلسه نیز توهین کرد.

دکتر رهنما با متانت سکوت را جایز دانست و جواب اهانت و عربده کشی را با مقابله به مثل نداد. اگر چه این اولین بار نبود که چنین نشستی با تنش به پایان برسد، نه گرداننده ی جلسه و نه حضار نتوانستند قبل از پراکنده شدن عکس العملی نشان بدهند. چندی بعد، برگزارکنندگان جلسه (جمعی از فعالان چپ مستقل و سازمان کارگران انقلابی ایران ـ راه کارگر) با صدور اطلاعیه ای این «توهین و فحاشی» را «قویاً …محکوم» کردند و از آقای رهنما «به خاطر اهانتی که … به ایشان شد» پوزش خواستند (شهروند، شماره ۱۳۱۰، ۱۱ آذر ۱۳۸۹، ص ۷۰).  در گزارش خبرنگار شهروند از این رویداد آمده است: «اگر چه حاضران در سالن همان موقع به چنین رفتاری اعتراض نکردند… ولی در گفتگو با چند تن از حاضران، از دلایل عدم اعتراض، یکی ترس از مورد توهین قرارگرفتن از سوی آن فرد بود، دیگری ترس از ایجاد تشنج بیشتر در سالن، و یکی هم گفت، فکر کردم اگر اعتراض کنم آدمی محافظه کار که مخالف یک فرد انقلابی است قلمداد شوم» (همانجا).

ما در این جلسه جزو حضار بودیم، شاهد هتاکی آقای اکرمی بودیم، و آنرا شدیداً محکوم می کنیم. به نظر ما آنچه اتفاق افتاد نه رفتار «یک فرد انقلابی» بلکه نمونه ای از سیاست و اخلاق ضد انقلابی است، که در اینجا به توضیح آن می پردازیم.

 الف ـ  مغلطه ی ناظر به انسان

 در فرهنگ سیاسی ایران، سنتی در بین روشنفکران و فعالان سیاسی وجود دارد که در آن به جای نقد نظر مخالف به تخطئه ی آن می پردازند. از این عقب مانده تر، این است که به نقد نظر مخالف نمی پردازند و به جای نقد، صاحب نظر را مورد اتهام، هتاکی و بی حرمتی قرار می دهند تا به این وسیله نظر او را بی اعتبار بکنند. این روش که ریشه در فرهنگ عشیره ای و فئودالی دارد در فرهنگ سرمایه داری نیز به شیوه های ظریفتر و در سطح وسیع به کارگرفته می شود، هم در رسانه ها، هم در دنیای آکادمیک و هم در سطح وسیعتر جامعه.  در منطق، این روش یکی از اشکال مغلطه* به حساب می آید و تحت عنوان «استدلال ناظر به انسان»** بررسی میشود.  ساخت صوری این استدلال چنین است:

شخص الف ادعای X  را عرضه می کند

شخص الف اشکالی دارد

بنابراین ادعای X غلط است.

 به این ترتیب، در این استدلال، به جای سبک و سنگین کردن محتوای یک ادعا و ارزیابی کردن شواهد و مدارک و پایه ی نظری و مفروضات آن، شخصیت مدعی را مورد حمله قرار می دهند تا به این نتیجه برسند که ادعا غلط است. یکی از فرهنگ های فلسفه «مغلطه ی استدلالِ ناظر به [یا علیه] انسان» را چنین تعریف می کند: «استدلال کردن علیه نظرات یک شخص یا رد کردن آن نظرات با حمله کردن یا ناسزاگفتن به شخصیت، خلق و خوی، انگیزه، نیت، صلاحیت و غیره ی او به جای نشان دادن نادرستی این نظرات از طریق ارائه ی مدارک و شواهد.»***  آوردن چند مثال از جلسه ی مورد بحث، موضوع را کمی روشن تر می کند.

ب ـ مغلطه ی چپروانه: مچ گرفتن، پرونده سازی، پاپوش درست کردن، و ترور شخصیت

  در جلسه ی مورد بحث، یکی از حضار، خانم سارا اکرمی، به جای نظر دادن و نقد نظرات آقایان شالگونی و رهنما، کتاب درس فارسی را که در دانشگاه یورک تدریس می شود در دست گرفت و خطاب به آقای رهنما، که استاد علوم سیاسی در این دانشگاه است، اعتراض کرد که چرا این کتاب را که پرچم جمهوری اسلامی در آن  آمده است تدریس می کنند و شما جلوی آنرا نمی گیرید. همچنین به آقای رهنما اعتراض کرد که چرا در یک انجمن دانشجوئی ایرانی در دانشگاه یورک پرچم جمهوری اسلامی را به نمایش گذاشته اند. حتی اگر خانم اکرمی می توانست ثابت کند که آقای رهنما مسئول این دو خطا است یا حتی اگر می توانست ثابت کند که برداشتن پرچم از انجمن دانشجوئی یا از کتاب درسی در توان او می باشد، این اعتراضات ربطی به موضوع جلسه نداشت و به محتوای بحث آقای رهنما برخورد نمی کرد، و از این رو چیزی جز اتهام به شمار نمی روند، آنهم اتهاماتی بدون سند و شواهد.  در واقع این را اتهام هم نمی توان به حساب آورد، زیرا اتهام، چه ناروا چه روا، معمولاً متکی به حداقل یک مشاهده یا سرنخ یا سوءظن است. از آنجا که آقای رهنما در زمینه ی بیرون راندن رژیم اسلامی از عرصه های گوناگون جامعه ی ایرانی خارج از کشور بویژه محافل آکادمیک، از هیچ کوششی دریغ نکرده است، این حملات چیزی جز مچ گرفتن، پرونده سازی و پاپوش درست کردن نیستند. این سیاست ترور شخصیت است که در پایان این جلسه به شکل هتاکی یکسره شد. هدفِ ترورِ شخصیت خاموش کردن کامل و همیشگی نظر مخالف است.

ج ـ سیاست و اخلاق انقلابی

 حذف نظر مخالف سیاستی ضد انقلابی است، زیرا تغییر انقلابی جهان بدون آگاهی، بدون دسترسی به حقیقت، میسر نیست و دسترسی به حقیقت، در حدی که در هر دوران میسر است، تنها در شرایط تضاد اندیشه ها امکان می یابد. پایداری سنت مغلطه در فرهنگ سیاسی ایران نیز نه اشتباهی از جانب عده ای بی منطق است و نه پیامد بیگانگی از فرهنگ مدرن و دمکراسی لیبرالی. در واقع در «بازار ایده ها» که دمکراسی لیبرالی به وجود آن افتخار می کند، حذف، سانسور، هژمونی، و انحصار دانش به شیوه ای دموکراتیک برقرار است به طوری که بسیاری یا وجود آنرا احساس نمی کنند یا می توانند نادیده اش بگیرند. نه تنها مارکسیسم بلکه فمینیسم و آنارشیسم هم در این بازار مکاره به حاشیه رانده شده اند. در دمکراسی های واقعاً موجود نیز وجودِ حذف و تداومِ فرهنگِ مغلطه کجروی یا استثناء نیست، بلکه بخشی از ملزوماتِ تولید و بازتولیدِ نظامی است که پر از تضاد و شکنندگی است.

 از آنجا که مغلطه به تولید و بازتولید نظم حاکم کمک می کند، از قدیم الایام تلاش شده است که منطق دیگری در مقابله با آن ارائه شود، و این تلاش موئلفه ای از مبارزه در عرصه ی اندیشه و در نتیجه در عرصه ی  سیاست بشمار می رود. برای مثال، آنچه «متد سقراطی» یا «دیالوگ سقراطی» نامیده شده، تلاشی برای رسیدن به حقیقت است از طریق بحث و جدل بین افرادی که نظرات متضاد دارند و با سئوال و جواب از همدیگر سعی می کنند به  تفکر انتقادی دست یابند و به درک درست تری برسند.  این شیوه را گاهی متد دیالکتیکی نیز نامیده اند از آنرو که مناظره بر سر نظرات متضاد است و دفاع از یک نقطه نظر با رد نظر دیگر مواجه می شود و در این پروسه به درکی دیگر می رسند. در عصر روشنگری در قرن هجدهم، هنگامی که روشنفکران بورژوا به خلق روبنای نظام نوین سرمایه داری مشغول بودند، «انجمن های بحث و مجادله» را به وجود آوردند که در آنها بسیاری مسائل سیاسی و فرهنگی مورد بحث و جدل قرار می گرفت.  هنگامی که در اواخر قرن هجدهم، انقلاب فرانسه محیط سیاسی اروپا را رادیکالیزه کرد، این انجمنها هم تحت کنترل قرارگرفتند.

 اینکه حقیقت تراوش فکر فرد نیست، بلکه محصول مبارزه در عرصه ی اندیشه است در تاریخ  پیدایش مارکسیسم به وضوح دیده می شود. مارکس و انگلس در حالیکه به دانش بورژوازی متکی بودند تلاش کردند که از آن بگسلند. آنها به استقبال اکتشافات پی در پی دانش بورژوائی، از انسانشناسی گرفته تا بیولوژی، می شتافتند با این هدف که دانشی پایه ریزی کنند که با کمک آن طبقه ی تازه به پاخاسته ی کارگر بتواند جهان را دگرگون کند، انسان از جامعه ی معاصر که مارکس «ماقبل تاریخ» می نامید بگسلد و وارد مرحله ی «تاریخ» بشود.

با وجود اینکه مارکس جهانبینی نوین را پایه ریزی کرد، خودش هم نتوانست و نمی توانست بکلی از آن بگسلد. و این تعجب آور نیست.  اگر با دید دیالکتیکی به این پروسه نگاه کنیم، دو طبقه ی سرمایه دار و کارگر وحدت ضدین هستند و این یکی از موانع تاریخی رسیدن به کمونیسم است. جامعه ی سوسیالیستی خودش دوران گذاری طولانی است از سرمایه داری به کمونیسم و در سراسر این دوران روابط سرمایه داری و کمونیستی در وحدت و تضاد قرار دارند، و جامعه ی کمونیستی که هر موئلفه ی آن باید آگاهانه ساخته شود با حل این تضاد یعنی نفی مجموعه ی نظام سرمایه داری میسر می شود. به عبارت دیگر، دو طبقه ی اصلی دنیای معاصر با اقیانوسی از هم جدا نشده اند، بلکه با هزاران بند در هم پیچیده اند به طوری که ساختن دنیائی نوین با ابزار دنیای کهن ـ فلسفه و منطقش، دولت و قانونش، و سیاست و فرهنگ و اخلاقیاتش ـ کاری نشدنی است. مارکسیستها و جنبش کمونیستی اگرچه در زمینه هائی مارکسیسم را توسعه دادند، در بسیاری موارد به جای گسست از جهانبینی و سیاست و اخلاقیات طبقات استثمارگر و پاتریارکال، با آنها سازش کردند، و این سنت نگسستن، بیش از خصومت سرمایه داری، جنبشِ کمونیستی را به آستانه ی  سقوط کشیده است.  اما گسستن از گذشته و حال نیاز به درک این تضادها و فرار نکردن از آنها دارد.

 مارکس در آغاز زندگی کمونیستی خود، در ۱۸۴۳، نوشت: «اگر کار ما ساختن آینده و حل و فصل کردن همه چیز برای همیشه نیست، آنوقت روشن است که در حال حاضر باید چه کار بکنیم: منظورم نقد بی محابای هر آنچه موجود است می باشد، بی محابا هم به این معنی که از نتایج نقد نهراسیم هم از اینکه با صاحبان قدرت در بیفتد ترسی نداشته باشیم.»  جنبش کمونیستی در قرن بیستم در جریان مبارزه با دنیای کهن به «تحلیل ایدئولوژیک» از طبقات دیگر و احزاب و روشنفکران و سیاستمدارانشان پرداخت، و برای مبارزه با فرهنگ و جهانبینی کهن در درون حزب کمونیستی حتی به «انتقاد از خود» دست زد.  اما بسیاری از کمونیستها در هر دو مورد یک قدم به پیش و چند قدم به پس رفتند. در تحلیل ایدئولوژیک، درک مارکسیستی از رابطه ی بین طبقه و ایدئولوژی را به کلی زیر پا گذاشتند و این ادعای مارکس را که نمایندگان ادبی و سیاسی یک طبقه الزاماً اعضای آن طبقه نیستند هرگز درک نکردند، و به تحلیلهای مبتذلی دست زدند که ربطی به مارکسیسم نداشت. تحلیل ایدئولوژیک به «مغلطه ی ناظر به انسان» و انواع دیگر مغلطه تبدیل شد. «انتقاد از خود» هم به اعتراف از نوع کلیسائی کشیده شد. در چین سوسیالیستی، قبل از رجعت سرمایه داری، حزب را پدیده ای پر از تضاد می دیدند که وحدت ضدین بین خط مشی سوسیالیستی و سرمایه داری ماهیت آنرا تعیین می کرد و به این ترتیب به جای سیاستِ سرکوبِ خطِ مخالف که در دوران استالین و بعد از او در شوروی متداول بود، مبارزه ی سیاسی و ایدئولوژیک بین دو خط تشویق می شد. اینکه در سال ۱۹۷۶ پیروان سرمایه داری به کودتا متوسل شدند و پیروان سوسیالیسم را قلع و قمع کردند، دلیلی بر درستی درک استالین از مبارزه ی طبقاتی نیست، بلکه پیچیدگی خارق العاده ی مبارزه ی طبقاتی و لزوم تلاش نوینی برای مبارزه با عقب ماندگی را مطرح می کند.   

 چپ، چه کمونیستی و چه غیر کمونیستی، با این روشها، با این سیاست و اخلاقیات، نه تنها موفق به انقلاب نخواهد شد بلکه، مانند گذشته، اگر به کسب قدرت هم برسد، در دور باطل دنیای کهن درجا خواهد زد. آنچه در این جلسه روی داد نه اولین تجربه بود نه آخرین خواهد بود.  اما می توان براین عقب ماندگیها چیره شد. در محدودترین شرایط، به جای لشکرکشی و ترور شخصیت، می توان به دوران باستان برگشت و از «متد سقراطی» پیروی کرد، و یا از «انجمن های بحث و جدل» عصر روشنگری الهام گرفت.  و آنان که دل به خلق دنیای نوین فارغ از استثمار و ستم بسته اند می توانند قدمی فراتر بردارند و، با  نقد بی محابا و با انتقاد- از- خودِ صمیمانه و جدی، حوزه ی ضرورت را پشت سر بگذارند و به قلمرو آزادی نزدیک بشوند.

 fallacy

** ad hominem argument; argumentum ad hominem

*** Peter Angeles, Dictionary of Philosophy, Barnes & Noble, 1981, p. 96.