گفت وگوی میشل فوکو و ژیل دلوز

اشاره:

اگر برای لحظه ای سری برگردانیم و به جادۀ پرپیچ و خم تاریخ نگاهی دوباره بیندازیم، چهارپایی را می بینیم که بر دوپای توحش ایستاد و سپس سر تعقل بر قامت ِتزلزل راست کرد. متزلزل میان اشتیاق، قدرت و منافع. سه واژه که بهانه ای می شوند تا ژیل دلوز و فوکو در مصاحبه ای به نام روشنفکران و قدرت، به تاریخ نگاهی دوباره بیندازند و بر بستر این سه بنیان تعریفی نو از تئوری و عمل فراهم آورند. این گفتگو و  تئوری حاصل از آن باید در جایگاه و مورد خاصی به کار گرفته شود و هیچ اهمیت عملی نخواهد داشت مگر آنکه به یک انفجار بینجامد.

هـ . کسرائی

 ژیل دلوز قائل به رابطۀ خاصی بین تئوری و عمل است. در گذشته  عمل، به معنی به کارگرفتن تئوری بود، اما بعدها با این تصورکه عمل الهام بخش تئوری است راه مخالفی را طی کرد. تئوری از نظر او همیشه در ارتباط با حوزه ای محدود بوده است و در فضایی به اجرا درآمده است که از گسترۀ تئوری دور است. از لحظه ای که تئوری به حوزۀ مناسب ِخود وارد می شود با موانعی روبرو می شود که به ناچار باید به گونه ای دیگر واگو (رله) شود. و از این راه وارد حوزه ای متفاوت می گردد. پس عمل مجموعه ای از این واگوهاست که از یک نقطۀ تئوریک به نقطۀ دیگر حرکت می کند.  و تئوری رله ای است از یک عمل به عمل دیگر. او در مصاحبه اش با فوکو اشاره به یکی از کارهای او به نام “تحلیل تئوریک زندان” می کند. فوکو در این تحلیل معتقد است که زندانیان باید بتوانند اعتراضاتِ خود را بیان و رله کنند. به نظر دلوز-  فوکو با این کار، تئوریش را به کار نبست بل در واقع سیستمی از رله ها در فضائی وسیع تر و درون بخش های چندگانه ای که هم تئوری اند و هم عمل ایجاد  نمود. او قاطعانه می گوید روشنفکر ِتئوری پرداز دیگر برای ما موضوع، معرف و بیانگر آگاهی نیست. آنهایی که دست به عمل می زنند و مبارزه می کنند نیاز به اتحادیه یا حزبی که جای وجدان آنها را بگیرد ندارند. کیست آنکه حرف می زند و عمل می کند؟ همیشه یک چندگونگی و تعدد درون ِکسی که حرف می زند و عمل می کند وجود دارد.

 فوکو در تایید و ادامۀ سخنان ژیل دلوز مبارزات سیاسی روشنفکر را در گذشته  حاصل دو نگرش مختلف از فعالیت های او می داند:

یک) جایگاهش در یک جامعه بورژوائی، در سیستم سرمایه داری و در ایدئولوژیی که استثمارش می کند، به او اتهام فعالیت های شورشی و غیر اخلاقی می زند.

دو) مباحثات و سخنانش که حقایق و مناسبات سیاسی را برملا می کرد.

طی شورش دانشجویان در ماه می  سال ۱۹۶۸  روشنفکر کشف کرد که مردم برای دریافت ِحقیقت دیگر به او نیازی ندارند. آنها همه چیز را به  کمال می دانند، اما قدرت سد راه این آگاهی می شود. قدرتی که فقط در حکومت های سانسورگر وجود ندارد بل زیرکانه در شبکه و ارتباطات جمعی نفوذ می کند. نقش روشنفکر این نیست که خود را جلوتر یا در کنار مردم قرار دهد تا حقایق سرکوب شده را بیان کند بل او با نوعی از قدرت به مبارزه برمی خیزد که او را در حوزۀ  اطلاعات، حقیقت و آگاهی، مفعول و عامل ِخود می کند. او می گوید تئوری در مقام ِبیان، ترجمه یا به کاربستن عمل نیست. تئوری خود عمل است. ولی در حوزه ای مشخص و نه کلی.  این مبارزه ای است علیه قدرت، مبارزه ای که هدفش آگاهی دادن و تخریب قدرت است در جایی که غیرقابل رویت و خطرناک است. نه برای بیدار کردن ضمیر ناخودآگاه (مدت هاست مردم می دانند که ناخودآگاه فرٌمی از اطلاعات بوده و چون  بنیانی ذهنی، حق ویژۀ بورژوازی است)  بل برای گرفتن عصارۀ قدرت است، گرفتن قدرت است، فعالیتی است که  در کنار آنهایی که برای قدرت تلاش می کنند انجام می گیرد و نه برای تنویر افکار آنها از راه دور.

دلوز تئوری را چون جعبۀ ابزاری می داند که اگر کسی از آن استفاده نکند بی فایده خواهد بود. و می گوید ما تئوری را اصلاح نمی کنیم، بل تئوری های تازه تری می سازیم. و در این ارتباط پروست روشنفکر ناب می گوید: “کتابهای مرا چون عینکی برای مشاهدۀ اطراف بخوانید و اگر مناسب شما نیستند عینک دیگری پیدا کنید. یافتن ابزار با شماست.” تئوری کلی گرا نیست. نمی تواند تعمیم کلی بیابد، برعکس ابزاری است برای چندگونگی و تعدد. قدرت در طبیعت ِ خود کلی گراست  و تئوری در ضدیت با قدرت. وقتی تئوری در جایگاه و مورد خاصی به کار گرفته می شود، هیچ اهمیت عملی نخواهد داشت مگر آنکه به یک انفجار بینجامد.  به همین سبب اصلاح گراها یا در نهایت با صاحبان قدرت بر سر یک سفره می نشینند یا در مسیر اعتراضیون حرکت می کنند و دیگر اصلاح گرا نیستند بل انقلابی را رهبری می کنند که تمامیت ِ قدرت را زیر سئوال می برد. او معتقد است اگر به اعتراضات یا پرسش های کودکان در کودکستان ها اعتنائی می شد تمام سیستم آموزشی زیر سئوال می رفت. نظام اجتماع تحمل هیچ انتقادی را ندارد و این عامل آسیب پذیری و سرکوبش می شود. او فوکو را مخاطب قرار می دهد:

“تو به ما آموختی که سخن گویی برای مردم توهین به آنهاست. ما متوجه این تئوری نشدیم که فقط افرادی که درگیر ِماجرا هستند می توانند به نمایندگی از خود حرف بزنند.”

فوکو به زندانیان اشاره می کند. به آنها که تئوری های شخصی خود را درباره زندان داشتند. درباره نظام کیفری و عدالت. این مهم است. سخنی بر علیه قدرت از دهان ِزندانیان و نه تئوری دربارۀ بزهکاری. چرا مسئلۀ زندان همه را نگران کرده؟ آیا به این سبب نیست که در نظام ِ کیفری ما شاهد آشکارترین شکل ِ قدرت به نام قدرت هستیم. سیستمی که زندانی را از غذا و گرما محروم می کند. مانع آمد و رفت و عشق بازی اش می شود. لجام گسیخته ترین تجلی قدرت. و قدرت تنها در آنجاست که خود را پنهان نمی کند. به صورت خود ماسک نمی زند و خود را به عنوان استبدادی آشکار می کند که جزئی ترین چیزها را تحت تعقیب قرار می دهد، بدبین است و خالص و کاملا  موجه. چرا که عملکردش می تواند تحت پوشش و در چارچوب اخلاق توجیه شود. و به مثابه برتری خیر بر شر یا نظم بر اغتشاش ظاهر گردد.

دلوز ادامه می دهد: با زندانیان چون کودکان و با کودکان چون زندانیان برخورد می شود. به در کارخانه ها نگاهی بیندازید: سه جریمه برای سه بار رفتن به دستشوئی. متنی از جرمی بنتام در قرن هیجدهم به نام اصلاحاتِ مهم، پیشنهاد ِ سیستم بسته ای (دایره وار) را می دهد که در آن از زندان های بازسازی شده به عنوان مدل استفاده می گردد و در آن افراد بی آنکه دیده شوند از مدرسه به کارخانه و از کارخانه به زندان و برعکس می روند، اما برعکس هنگامی که مردم شروع به صحبت در مورد خود می کنند، آنها برای حضور ِخود به جای  دیگری نمی جنگند، آنها یک حضور جدید را جایگزین ِحضور دروغین قدرت نمی کنند. در واقع هیچ عدالت عامی در برابر عدالت نیست. در جای دیگری باید حساب پس داد.

فوکو اما معتقد است که تنها تصویر ِعدالت ِ بهتر و منصف تر دلیل ِ نفرت مردم از قدرت نیست بل  تلقی ویژه ای است که براساس آن قدرت علیه مردم به کار برده می شود. مبارزه بر ضد سیستم قضائی مبارزه ای است علیه قدرت و نه علیه بی عدالتی. در طی شورش ها و انقلاب ها سیستم قضائی به اندازه سیستم اقتصادی و ارتش  و اشکالِ دیگر قدرت مورد توجه بود. به نظر او دادگاه های مردمی از جمله آنهایی که در انقلاب فرانسه برپا شدند وسیله ای بودند تا طبقۀ متوسط بتواند به همراه تودۀ مردم طرح ها و برنامه های اولیۀ خود را علیه سیستم قضائی دوباره آغاز کنند.

دلوز معتقد است که در حال حاضر قدرت بینشی همه گیر و جهانی ایجاد کرده است. به طور مثال می توان همۀ اشکالِ معاصر سرکوب (سرکوب نژادپرستانۀ کارگران مهاجر، سرکوب در کارخانه ها، در سیستم آموزشی و سرکوب کلی جوانان) را تحت ِنام قدرت تعمیم داد. سرمایه داری امروز متکی به درصد خاصی از بیکاری است و ماسک کار برای همه را از صورت انداخته است. از این نقطه نظر ما شاهد واحد بودن تمام اشکال سرکوب هستیم:  محدود کردن مهاجرت با محول کردن دشوارترین مشاغل به کارگران مهاجر- سرکوب در کارخانه ها چون فرانسویها باید انگیزه برای انجام کارهای دشوارتر را به دست بیاورند. مبارزه با جوانان و سرکوب نظام آموزشی، چون سرکوب ِ پلیس هنگامی که نیاز به جوانان ِکمتری در بازار کار است، قویتر است. درخواست از طیف وسیعی از متخصصان (روانشناس ها، اساتید و…) تا وظیفۀ پلیس را به عهده گیرند. در مقابل این سیستم جهانی قدرت ما باید بر واکنش های مخالف محلی تمرکز کنیم. ما باید مناسبات ِجانبی و یک سیستم ِکلی از روابط جمعی ایجاد کنیم.  ما دیگر واقعیت را به عنوان تداوم مناسبات سیاسی وبه معنای سنتی رقابت و توزیع قدرت از طریق ِآژانس های نمایندۀ حزب کمونیست یا اتحادیۀ کارگران تعریف نمی کنیم. واقعیت چیزی است که در کارخانه ها، مدارس، پادگانها و زندانها  و پاسگاه ها و کمیته ها رخ می دهد. و این اتفاقات اطلاعاتی با خود به همراه می آورد که با آنچه در روزنامه ها یافت می شود متفاوت است.

در ادامه این بحث فوکو سئوالی را مطرح می کند: آیا چون ما مسئله قدرت را نادیده می گیریم یافتن روش مناسب مبارزه دشوار است؟ تا پیش از قرن نوزدهم ما ماهیت ِاستثمار را درک نکرده بودیم و هنوز هم ماهیت ِقدرت را. مارکس و فروید قادر به پاسخ به اشتیاق ما برای درک قدرت نیستند. قدرت معمائی کامل باقی مانده است. ما می دانیم چه کسی دیگران را استثمار می کند. چه کسی سود می برد. چه گروهی درگیر است. و می دانیم که این منافع  دوباره سرمایه گذاری می شوند، اما قدرت تنها در دست حکومتگران نیست. مفاهیمی چون طبقۀ حاکم هرگز به خوبی تعریف نشده اند. ما همچنین باید تاثیر ِمحدودیت ها را بر اعمال قدرت مورد بررسی قرار دهیم. در واقع هیچ کس  قدرت را رسماً در دست ندارد. و با این همه همیشه در جهت ِ خاصی اعمال می شود با مردمی در یکسو و مردمی دیگر در سوی دیگر. بیشتر مواقع دانستن اینکه چه کسی قدرت را در دست دارد مشکل است، اما دانستن آنکه قدرت را در دست ندارد سهل. او دلوز را مخاطب قرار می دهد و می گوید تو براساس مفهوم قدیمی معنا، دال و مدلول،  سئوال قدرت، نابرابری قدرت ها و رودرویی هایشان را مطرح کرده ای. هر درگیری و مبارزه ای در حوزۀ خاصی از قدرت شکل می گیرد. (رئیس یک بخش کوچک اداری، یک قاضی، نمایندۀ یک اتحادیه، سردبیر یک روزنامه). اگر اشاره و اعتراض به هریک ازاین مراکز قدرت بخشی از مبارزه است، به این دلیل نیست که آنها ناشناخته مانده اند بل وادار کردن شبکه های رسمی اطلاعات به گوش دادن، نام ها را افشا کردن، انگشت اتهام را بالا آوردن، هدف ها را یافتن،  اولین گام در راه واژگون کردن قدرت و شروع مبارزه ای جدید علیه اشکال فعلی قدرت است. کند کردن روند قدرت است.

سخنان زندانیان یا دکترهای زندان به این مبارزه شکل می دهند چون برای مدت کوتاهی هم که شده آنها قدرت سخن گفتن دربارۀ زندان را غصب می کنند. ـ قدرتی که در دست روسای زندان و همراهانشان در گروه های اصلاح طلب است. موضوع مبارزه نه ضمیر ناخودآگاه بل پنهان کاری ها را هدف می گیرد. هر چه که سرکوب شده، مخفی و ناگفته مانده مجموعه ای است از ابهام ها و سوءتفاهم ها. که به جای آنکه موضوع مبارزه باشد، محل بحث های بی ارزش روانکاوانه است.

دلوز در تایید فوکو می گوید: واضح است که چه کسی استثمار می کند، سود می برد و حکومت می کند. ولی قدرت (غیر متمرکز) و پراکنده تر است. مارکسیسم مسئله را در ارتباط با  منافع مطرح می کند. (قدرت در دست طبقۀ حاکمی است که براساس منافعش شناخته و تعریف می شود). و سئوال این است که چرا کسانی که در این منافع سهیم نیستند در مقابل دریافتِ درصد اندکی از منافع از بدنۀ قدرت حمایت می کنند؟ شاید، به دست آوردن منافع هم، جواب نهایی نباشد. در واقع علایق و اشتیاق ها به گونه ای عمیق تر و گسترده تر از منافع مادی عمل می کنند.  البته علایق ما هرگز ضد منافع مالی ما نیستند. فریاد رایش را نمی توان نشنید هنگامی که می گفت:

 توده ها گمراه نشده بودند آنها به راستی خواهان یک رژیم فاشیستی بودند. علایق و اشتیاق ها به قدرت فرم می دهند و آن را به جلو می رانند و می گسترانند. و بستری فراهم می آورند که در آن قدرت به همان اندازه از خصوصیات و ویژگی های یک پلیس است که یک نخست وزیر. هیچ تفاوت کیفی بین قدرتِ یک پلیس و نخست وزیر وجود ندارد. طبیعت ِاشتیاق و علایق در یک گروه نشان می دهد چرا احزاب سیاسی یا اتحادیه های کارگری که به نام  منافع پرولتاریا باید تمایلات انقلابی داشته باشند، اغلب بسته به میزان علاقه و اشتیاقشان یا اصلاح طلب می شوند یا کاملاً ارتجاعی.

فوکو در تأیید دلوز قائل به ارتباط پیچیده ای بین علاقه، قدرت و منافع است و معتقد است که نه آنهایی که قدرت را اعمال می کنند به منافع مالی خود می اندیشند و نه آنهایی با منافع مقرر به قدرت. به علاوه اشتیاق برای کسب قدرت، رابطۀ خاصی بین قدرت و منافع ایجاد می کند. معمولا توده ها در دوران فاشیست ها اشتیاق دارند که افراد خاصی قدرت را در دست بگیرند، توده ای که قادر به شناخت این گروه نیست تا آن هنگام که قدرت را علیه آنها و به بهای مرگ و قربانی و قتل عامشان به کار ببندد. با این وجود، توده ها مشتاق این قدرت خاصند و می خواهند که اعمال شود. به این بازی قدرت، منافع، و اشتیاق  توجه کافی نشده است. اشتیاق تاریخی طولانی دارد و مدت ها پیش از درک ما از استثمار آغاز شده است. شاید مبارزاتی که فعلا انجام می پذیرند و تئوری های محلی، بومی و مقَطَعی که از این مبارزات حاصل می گردند و جزء لاینفک آنهایند در آستانۀ کشفِ رفتاری هستند که در آن قدرت اعمال می شود.

دلوز به این پرسش باز می گردد که تحرکات انقلابی امروز از زمانی که نوع خاصی از کلی گرایی به قدرت و نیروهای ارتجاعی تعبیر می شود، مراکز چندگانه و متعددی را، نه در پیامدِ ضعف یا عدم کفایت، ایجاد کرده است.  ویتنام نمونۀ خوبی از این پاتک های محلی است و ادامه می دهد: آیا ما خط اتصالی هستیم تا شبکه ها را از طریق پیوند این مراکز فعال و منفصل، از یک کشور به کشور دیگر یا درون خود ِ یک کشور به تنهایی تعریف کنیم؟

فوکو می گوید تا هنگامی که ما در حال مبارزه با استثمار هستیم، طبقه کارگر نه تنها رهبر مبارزه است، بلکه اهداف و روش های مبارزه، محل و تجهیزات ِ رودررویی و درگیری را هم تعیین می کند و اتحاد با طبقه کارگر به معنی  پذیرفتنِ موقعیتش، ایدئولوژیش و انگیزه هایش برای مبارزه است. این یک تایید و انطباق ِکلی است، اما اگر مبارزه علیه قدرت انجام گیرد، آنگاه همه آنهایی که قدرت را تحمل ناپذیر می بینند می توانند مبارزه ای را براساس فعالیت های مناسب و در زمینۀ خود شروع کنند. آنها با درگیر شدن در مبارزه ای که برای حفظ منافع آنها انجام می گیرد، که اهدافش را درک و روش هایش را فقط آنها می توانند تعیین می کنند، وارد روند و فرآیندی انقلابی می شوند. آنها به طور طبیعی با اتحاد با طبقۀ کارگر وارد مبارزه می شوند چون قدرت به همان گونه ای اعمال می شود که برای حفظ استثمار کاپیتالیست. آنها به اهداف پرولتاریا با جنگیدن در مکان هایی که خود را سرکوب شده می یابند کمک می کنند. زنان، زندانیان، سربازهای مشمول، بیماران ِبیمارستان ها و همجنس گرایان اکنون مبارزه ای مشخص علیه شکل های خاصِ قدرت، فشار و کنترل هایی که روی آنها اعمال می شود را آغاز کرده اند.

چنین مبارزاتی عملا به همراه حرکات انقلابی  تندرو، سازش ناپذیر، و غیر اصلاح طلب بوده و از هر تلاشی برای انتصاب ِهمان قدرت قبلی، اما با رهبران جدید مخالفت می کنند. و این تحرکات به جنبش های انقلابی طبقۀ کارگر پیوند می خورند تا آن حد که آنها علیه کنترل ها و فشارهایی می جنگند که به همان سیستم قدرت خدمت می کنند.

به کلامی دیگر،  تصویرِ کلی که توسط این مبارزه ارائه می شود به طور قطع تعمیم آن طرح کلی که تو پیشتر ذکر کردی نیست، تئوری طرح کلی که خود را زیر ماسک حقیقت پنهان کرده است. اصلِ کلی مبارزه به طور مشخص از خود قدرت ناشی می گردد، از تمام ِاشکالی که در آن قدرت به کار بسته و اعمال می شود.

دلوز بحث را به خاتمه می برد: و از چیزی که ما قادر به حصول  آن در هر یک از کاربردهایش بدون نشان دادن خصلتِ پراکندگی اش نیستیم، به طوری که ما لزوماً به سوی نیازی اندک تا اشتیاق برای نابودی کامل آن هدایت می شویم. هر شورش یا دفاع انقلابی، هرچند جزئی، به این ترتیب به مبارزۀ کارگران پیوند می خورد.

ماخذ : گفتگوی میشل فوکو و ژیل دلوز دو فیلسوف فرانسوی دربارۀ روشنفکران و قدرت

Intellectuals & Power: A conversation between Michel Foucault and Gilles Deleuze