گفت وگوی “گمشده”ای با حسین  قوامی استاد موسیقی سنتی ایران

 اشاره:

این گفت وگویی ست که ۲۱ سال پیش یکی از بستگان جوان استاد قوامی با او در خانه اش و در بستر بیماری انجام داده. به گفته ی آقای مالکی، او این گفت وگو را گم کرده بوده و حال بعد از ۲۱سال یافته و برای شهروند ارسال کرده تا چاپ شود.

 به در منزل استاد رسیدم. زنگ زدم. پسر استاد ـ فرخ ـ در را باز کرد. خانه ای قدیمی و بزرگ با اتاق های بزرگ و تودرتو، حیاطی بزرگ پر از درخت و گل. در اتاق نشیمن در طبقه پائین استاد قوامی روی تخت دراز کشیده و با دستگاه اکسیژنی که به او وصل است نفس می کشد. بعد از سلام و احوالپرسی، گفتم عمو جان حاضر شوید برای یک مصاحبه طولانی. امروز فکر می کنم آقای شهرام ناظری هم به دیدنتان می آیند، تا پیش از آمدن ایشان مصاحبه را باید تمام کنیم. استاد گفت بله ایشان قرار است ساعت ۷ شب بیاید. به استاد گفتم امروز قبل از من خانم مهین بزرگی  دوبلور و خانم آفت خواننده پیش شما بودند، چقدر دوست داشتم زودتر می آمدم تا آنها را  هم می دیدم.

در کنار تخت استاد نشستم. استاد حسین قوامی (فاخته‌ای) عموی مادرم بود. این مصاحبه در تاریخ ۲۶ آبان ۱۳۶۸ در منزل شخصی ایشان واقع در خیابان قلهک انجام گرفت. از استاد قوامی که علیرغم بیماری با انجام این مصاحبه موافقت کردند، بسیار تشکر کردم.

استاد قوامی در میان همسرش و کامی مالکی

حسین قوامی متولد اردیبهشت ماه ۱۲۸۸ خورشیدی است. از او خواهش کردم تا به کوتاهی از چگونگی خواننده شدن خود بگوید.

استاد گفت: منزل من در خیابانی به نام اکباتان کوچه وزیر مقصود بود در همسایگی استاد حسین خان اسماعیل زاده یکی از هنرمندان بنام آن زمان که استاد محجوبی، یا حقی و صبا بود. خواهرزاده استاد اسماعیل زاده با من هم کلاس بود. روزی با خواهرزاده ایشان در منزلشان بودم که ناخودآگاه شروع به خواندن کردم. حسین خان اسماعیل زاده منزل نبود. وقتی آمد صدای مرا گوش داد و سپس مرا صدا کرد گفت این صدای قشنگ صدای تو بود. گفتم بله. ایشان گفت، اگر دنبال کار خوانندگی را بگیری یکی از خوانندگان بنام کشور خواهی شد. اگر پدر و مادرت اجازه دهند من با تو کار می کنم. پدر و مادر من فردی مذهبی بودند و خوانندگی در بین مردم جای زیادی نداشت و نمی پسندیدند. به ایشان گفتم با پدر و مادرم صحبت کردم ولی آنها قبول نکرده اند، ولی من خودم به خاطر علاقه ای که به موسیقی داشتم از روی صفحه های گرامافن خواننده هایی را که علاقه داشتم مانند مرحوم طاهرزاده گوش می دادم و تمرین می کردم.

یک شب دیگر هم با دوستم آقای طباطبایی که خوشنویس بود، طرف پل امیربهادر قدم می زدیم. نیمه های شب بود و هوای بهاری و شور و شوق جوانی. من و دوستم قدم زنان پیاده می رفتیم من یک دفعه می زنم زیر آواز، ناگهان در یک باغ بزرگ باز می شود و چند نفر می آیند بیرون و می پرسند این صدای لطیف و آسمانی از کجاست که این چنین ما را آشفته کرده است. دوستم طباطبایی مرا معرفی می کند و می گوید این صدا از حسین قوامی است. از قضای روزگار آن باغ خانه فرهاد میرزا بود و در آن باغ رهی معیری و رضا محجوبی جزو مهمانان بودند که با شنیدن صدای من به جستجوی خواننده اش به بیرون از باغ می آیند.  استاد رهی معیری با اصرار فراوان من و دوستم آقای طباطبایی را می برد تو. آنجا بزمی برپا شده بود و جمعی از هنرمندان مشغول هنرنمایی بودند. تا سپیده دم رهی معیری شعر خواند، رضا ساز زد و من هم خواندم. این برنامه شب های بعد هم تکرار شد. همین حادثه سرپل امیربهادر باعث شد که من به جمع هنرمندان رادیو ملی ایران راه پیدا کنم. تا به سن ۱۹ سالگی رسیدم. برادر من علاقه زیادی به نواختن تار داشت و مشغول یادگیری تار بود، با آقایان عبادی و حسین یاحقی کار می کردند. من در جلسه ای که دوستان می گذاشتند شرکت می کردم مانند استاد عبادی و در این جلسات مهم می خواندم تا خدمت سربازی پیش آمد و به خدمت وظیفه رفتم و بعد از تمام شدن خدمت وظیفه با شخصی آشنا شدم به نام حسین قلی خان مستعان که در آن زمان رئیس رادیو بودند. ایشان شبی منزل ما مهمان بودند و گفتند صدای بسیار قشنگی داری و باید ادامه دهی و دوستانی مهم مانند مجید وفادار و حمید وفادار دارم که می توانند با تو همکاری کنند. بیا و در رادیو شرکت کن، ولی من چون وارد ارتش شده بودم، گفتم نمی توانم بخوانم، شاید برایم اشکال داشته باشد. آقای مستعان دستور داد همان شبانه از رادیو اعلام شود جوانی ناشناس روز جمعه برای شما برنامه اجرا می کند. من با آقایان مجید وفادار و حمید وفادار قرار گذاشتم تا به استودیو رادیو که به نام بی سیم قصر معروف بود، برویم. این برنامه اجرا شد و من آهنگ ابوعطا را خواندم. بعد از اتمام برنامه تلفن های زیادی به رادیو شد که حتی خود مرا صدا می کردند برای حرف زدن که تو کی هستی چقدر زیبا می خوانی. خواهش می کنیم ادامه دهید و بعد رئیس رادیو آقای مستعان گفتند دیدی چه اثر خوبی داشت، چقدر مردم استقبال کردند، ولی من به خاطر آنکه افسر ارتش بودم به من اجازه داده شد فقط روزهای جمعه برنامه اجرا کنم تا کم کم تا سال ۱۳۲۹ که ارتش به من گفت حالا که داری می خوانی بیا و در برنامه ارتش شرکت کن و بخوان که این برنامه فقط روزهای پنج شنبه پخش می شد و کلی شنونده داشت. در همان سال ۱۳۲۹ برنامه گلها توسط آقای پیرنیا شکل گرفت و به من گفته شد که در برنامه گلها شرکت کنم.

استاد قوامی در دوران سربازی

استاد قوامی ادامه داد: اسم فاخته ای را مرحوم خالقی برایم انتخاب کرده بود و تا سال ۱۳۴۲ با نام فاخته ای برنامه اجرا می کردم و بعد از آن مرحوم پیرنیا گفتند حالا که وارد برنامه گلها شدی نام مستعار را بردار و به اسم خودت بخوان که من به اسم قوامی برنامه اجرا می کردم که مردم گیج شده بودند که دو نفر شبیه به هم دارند می خوانند. یکی فاخته ای و یکی قوامی تا اعلام کردند که فاخته ای همان قوامی است تا سال ۱۳۵۳ که حسابی در رادیو جا افتاده بودم.

از اول کارتان تا سال۵۳ و ۵۴  چند برنامه گلها ضبط و نوار پر کردید؟

ـ حدود چهارصد نوار

این اواخر هم نوار  پر کرده اید؟

ـ بله. بهار عاشقان از کارهایی است که در زمان انقلاب اجرا کردم و در بازار هم موجود است. با حال مریضی که داشتم این را در یک استودیو خصوصی پر کردم و به وزارت ارشاد رفت و تایید شد که کاری از عماد رام است.

آیا خاطره ای از دوران خواندن داشته اید؟

ـ روزی در استودیوی بزرگ رادیو مشغول اجرا بودیم که از رادیو پخش می شد من مشغول خواندن بودم که گلویم کمی گرفت. ارکستر داشت می نواخت و من ته اتاق گلویم را صاف می کردم و نتوانستم بقیه آن را ادامه دهم. سریع اشاره کردم به آقای امان الله رشیدی که پشت در ایستاده بود گفتم بقیه کار را شما بخوانید. فردای آن روز همه پرسیدند این صدای خودت بود یا دو نفر بودید می خواندید؟ چون صدای من با آقای رشیدی خیلی فرق می کرد که به همه توضیح دادم که جریان از این قرار بود. (گفتنی ست من همین سئوال را از خود استاد امان الله رشیدی هم پرسیدم و گفتم آیا خاطره ای از استاد قوامی دارید که همین ماجرا را تعریف کرد و گفتند این خاطره با استاد قوامی همیشه به یادم هست)

آیا به جز این خاطره ی دیگری دارید؟

ـ خاطره ها زیاد است اگر بخواهم به تمامی آن ها اشاره کنم چند صفحه روزنامه می شود، ولی این خاطره را هم از خانم مرضیه می گویم. روزی به یکی از استودیوهای بزرگ و معروف در رادیو که الان میدان ۱۵ خرداد می گویند رفتیم. خانم مرضیه اولین ضبط آهنگشان بود که من به اتفاق همسرم خانم حشمت مشیری، خانم روشنک گوینده، جلیل شهناز، غلامحسین بنان و چند نفر دیگر از نوازندگان بنام آن زمان در استودیو رادیو بودیم. شروع کار خانم مرضیه بود و هنوز آنطور که باید مسلط به خواندن باشند نبودند. ارکستر می زد یا از اول یا از دو بیت وسط به بعد خراب می خواندند. اقلاً ۳۰ بار خراب کردند. من و بنان او را راهنمایی می کردیم. آخر هم این ضبط انجام نشد و به روز دیگر موکول شد. روز بعد استاد روح الله خالقی هم حضور داشتند. آن روز هم ۴ مرتبه خراب خواندند ولی بعد از آن به طور عادی و عالی کارشان را شروع کردند.

حال که از خاطره خانم مرضیه گفتید، آیا یادتان هست یک سال پیش در دوم شهریور ۱۳۶۷ استاد فریدون مشیری مهمانتان بود که بعدش خانم مرضیه آمد به دیدنتان. من یکی از آهنگ های بانو مرضیه را دو صدایی با خود او خواندم…

ـ  بله یادم است سنگ خارا را خواندی. دوست و همکار عزیزم فریدون مشیری هم بسیار خوشش آمد و گفت چقدر نوه برادرتان قشنگ می خواند. مشیری گفت چرا نوه برادرتان پیش شما تعلیم نمی بیند؟ خانم مرضیه هم کلی تشویقت کرد و بسیار خوشش آمد.

از ضبط اولین کارتان که در سال ۱۳۲۵ بود و به استودیوهای آن زمان وارد شدید و شروع به ضبط کردید مشکلی نداشتید؟

ـ استودیوها در آن زمان مثل حالا پیشرفته نبودند و مثل الان که کارها با کامپیوتر انجام می شود نبود. ما روی گرامافون اولین کارها را انجام می دادیم تا سال ۱۳۳۴ که دستگاه ریل آمد و آهنگها روی آن انتقال پیدا می کرد که بیشتر کارهای من روی ریل است و بعد از آن نوار به بازار آمد. یادآوری می کنم که استودیوها در سال ۴۷ تا ۱۳۴۹ کم کم شکل گرفتند.

با چه خوانندگانی دو صدایی خوانده اید؟

ـ با خانم الهه، خانم پروا، خانم پوران شاپوری، آقای غلام حسین بنان و چند خواننده آن زمان دو صدایی خوانده ام.

آیا با استاد شجریان هم دو صدایی خواندهاید؟

ـ فقط یک ترانه ولی بیشتر در مجالسی که بودم و ایشان هم حضور داشت دو صدایی با هم می‌خواندیم. آقای شجریان یا هر روز یا یک روز در میان منزل من بودند. با ایشان روزی ۵ ، ۶ ساعت در طبقه بالا کار می کردم و قسمت هایی را که ایشان نمی دانستند آموزش می دادم و سریع یاد می گرفتند.

از خوانندگان خارجی صدای کدامشان را قبول دارید؟

ـ موسیقی اصیل ایرانی با موسیقی خارجی بسیار فرق دارد و موسیقی پاپ و کانتری هر کدام ملودی های بخصوص خود را دارند. از لحاظ صدا بین خوانندگان قدیمی تر می توانم از فرانک سیناترا، خولیو اِگلِسیاس، باربارا استرایسند، دمیس روسوس و خواننده لبنانی خانم فیروز نام ببرم که صدای این چند تن مورد تأئید من است و بسیار لذت می برم. جدیدی ها را زیاد نمی شناسم فقط دو تا هستند یکی خانم ویتنی هوستون و آن خواننده آلمانی که خودت آهنگهایشان را می خوانی به نام گروه مدرن تاکینگ و خواننده‌اش که موهای بلندی دارد و شبیه سرخ‌پوستان است به نام توماس اندرس را می پسندم.

آیا تا به حال استادانی مانند رهی معیری و احمد شاملو به شما شعری دادهاند تا آن را بخوانید؟

ـ با هر دو آنها زیاد نشست داشتم. رهی معیری که خدا رحمتش کند شاعری بسیار مسلط در کارش بود که شعرهای خوانند‌گان قدیم را بیشتر ایشان می‌سرود برای من هم تعدادی شعر سروده، ولی همکار و دوست عزیزم که امیدوارم سلامت باشند احمد شاملو با ایشان کار نکردم.

از نظر شما چه خوانندگانی در خواندن تصانیف خبره بودند؟

ـ از جمله همکاران عزیزم که در خواندن تصانیف خبره بودند غلامحسین بنان، اکبر گلپایگانی، عبدالوهاب شهیدی و حسین خواجه امیری( ایرج) هستند.

آیا از فرزندان شما کسی هم صدای شما را به ارث برده ؟

ـ متأسفانه این اِرث در فرزندانم پیدا نشده برعکس در برادرزاده‌هایم و خود شما پدیدار شده.

از صدای برادرزاده ها گفتید صدای یکی از آنها خیلی قشنگ است و کمی هم مثل صدای شماست، آیا اسمش را می دانید؟

ـ بله همانکه هم اسم من است ـ حسین ـ که سالهاست ساکن آلمان است.

دیگر افراد خانواده هم در کار موسیقی بودند؟

ـ من پنج برادر و دو خواهر داشتم که همه آنها فوت کرده اند و به غیر از برادرم علی قوامی که تار می زد و علاقه به موسیقی داشت بقیه در زمینه موسیقی کار نمی کردند و آشنایی نداشتند.

تا به حال چه تقدیرهایی از شما به عمل آمده؟

ـ اوّلین تجلیلی که از من به عمل آمد از طرف رادیوی اهواز در سال ۱۳۲۶ در ارتش به عمل آمد. بعد از آن در سال ۱۳۲۸ در کاخ سعدآباد که بیشتر نظامی‌های آن زمان حضور داشتند. در سال ۱۳۳۵ از طرف پیرنیا در رادیوی خیابان ارک ۱۵ خرداد فعلی یک مراسم تجلیل برگزار شد. در سال ۱۳۳۷ از طرف کانون فرهنگیان برایم یک برنامه گذاشتند. باز در همان سال ۱۳۳۷ در شیراز تجلیلی به عمل آمد. در سال ۱۳۴۰ از  طرف شورای موسیقی آذربایجان از من و غلام‌حسین بنان تجلیل شد و تجلیل مفصلی که در سال ۱۳۴۳ کردند در خانه فرهنگ که تمامی هنرمندان و اساتید آن زمان حضور داشتند همکاران عزیزم همچون غلامحسین بنان، علی تابش، تجویدی، پرویز یاحقی، خانم روشنک گوینده و مرحوم خالقی بسیار از من تجلیل کردند. آخرین تجلیل در سال ۱۳۶۷ در تالار وحدت، رودکی سابق انجام شد که لوحی از طرف دوست و همکار عزیزم استاد عبادی به من داده شد.

در چه کشورهایی به غیر از ایران برنامه اجرا کرده اید؟  

ـ اولین برنامه ام به دعوت پادشاه افغانستان محمدظاهر شاه بود که به اتفاق گروه موسیقی بزرگ رادیو ملی ایران اردیبهشت ۱۳۴۳به آن کشور رفتیم و خانم پوران شاپوری هم همراه ما بودند و تعدادی از هنرمندان و موسیقیدان های برجسته خود افغانستان و کشورهای دیگر نیز در این مهمانی حضور داشتند. در ماه تیر ۱۳۴۳ سفری به کشورهای تاجیکستان و آذربایجان(باکو) داشتیم و برنامه اجرا کردیم.

همچنین ویولنیست فرانسوی یهودی منوحیم در شهریور ۱۳۴۴ به دعوت وزارت فرهنگ و هنر به  ایران آمد. در مدت یک هفته ای که در ایران بود چند برنامه بزرگ اجرا کرد و مرا به کشور فرانسه دعوت کرد. من به اتفاق استاد بهاری، استاد جلیل شهناز، حسین تهرانی و عده ای از موسیقیدان های برجسته ایران در فروردین ماه ۱۳۴۵ برای اجرای برنامه به فرانسه رفتیم. این برنامه یکی از مهمترین اجراهای من بود که در تمامی جراید راجع به این برنامه حرف می زدند. منوحیم راجع به من بسیار سخن گفت و مرا حنجره طلائی موسیقی اصیل ایران نامید و متوجه شدم راجع به من کتابی هم منتشر کرده به نام تارهای صوتی قوامی و سپس در جمع دست مرا بالا گرفت و بلندگفت “مرد حنجره طلائی موسیقی ایران حسین فاخته ای” و آن کتاب را به من هدیه کرد. بعد از آن آهنگ پری کجائی را بدون موزیک و با تمامی احساس خواندم که بسیاری از مهمان ها و از جمله خود یهودی منوحیم تحت تأثیر قرار گرفته و گریه می کردند و بعد از‌ آن پری کجائی را به اتفاق دوستانی که همراه من بودند و ارکستر بزرگ رادیو ملی ایران با موزیک خواندم. بعد هم آهنگ جوانی، شب جدائی، در کفت دارم دلی، و چند ترانه دیگر را اجرا کردم. بعد از اتمام برنامه تمامی هنرمندان حاضر در سالن ژان دومن یکی یکی به سوی من آمدند و با شاخه های گل از من و همراهان قدردانی کردند. صدای دست زدن ها و هورا کشیدن های مهمان ها بسیار زیاد بود. بعد از مراسم تمامی گلهای اهدائی را به اتفاق یهودی منوحیم برای سربازهای گمنام که در جنگ جهانی کشته شده بودند بردیم.

کمی از زندگی خصوصی تان بگویید.

ـ همسر من خانم حشمت الملوک مشیری که ایشان مشغول پرستاری از من است که بسیار کار سختی ست مریض داری و من از ایشان بسیار تشکر می کنم که در این چندسالی که من مریض هستم شدیداً از من مواظبت می کند و مراقب من است. در رابطه با فرزندانم چهار پسر دارم و یک دختر. دو پسرم و دخترم در آمریکا هستند. و دیگری در کانادا و یکی هم در ایران است به نام فرخ که  ۲۵ ساله است میخواهد به آمریکا برود که هنوز نشده و خیلی علاقه  دارد تا پیش خواهر و برادرش برود.

 

به سراغ خانم حشمت الملوک مشیری رفتم و از ایشان هم خواستم تا کمی در رابطه با همسر گرامیشان استاد قوامی بگویند. خانم مشیری گفت: پدر من ارتشی بود و با ازدواج من و قوامی مخالف بود، مدتها طول کشید تا قوامی پدر مرا راضی کرد و گفت بدانید که همیشه و در همه حال در کنار حشمت خواهم بود تا آخر پدر من قبول کرد و ازدواج من که ۱۵ سال داشتم با قوامی در سال ۱۳۲۰ سر گرفت که در همین منزلی که حدود ۶۰ سال است که هستیم در خیابان قلهک روبروی باغ سفارت انگلیس از طرف اقتدار نظام که دایی مادر من بود هفت شبانه روز عروسی مفصلی برایم گرفتند. زندگی هنرمند دست خودش نیست و مال مردم است. واقعاً هر شب یک جا مهمان بود و خیلی هم به دربار دعوت می شد و در کنار خانواده سلطنت بود و بارها هدایائی از طرف شاه برای وی می فرستادند ولی وی قبول نمی کرد فقط یک نشانه دربار از هدایای شاه و رضاشاه بود که در سال ۱۳۳۰ که قوامی در ارتش بود از طرف شاه وقت به وی داده شده که یک سینی تمام برنز ساخت ایتالیا بود با تاج شیر خورشید.

خانم مشیری از زندگی در کنار استاد قوامی راضی ست و می گوید، تا الان که قوامی ۸۰ سال سن دارد از گل نازکتر به من نگفته و دراین مدت همیشه در کنار هم بودیم. قوامی هیچ وقت به مال دنیا اهمیت نمی داد. در این سال های زندگی نه یک بار به کاباره قدم گذاشت و نه در مجالس خصوصی آواز خواند. کسی بود که خوش نداشت با هنرش کاسبی کند. بسیار بلند طبع بود. غرور خاصی داشت، یک بار چند نفر برایش هدیه فرستادند از سکه طلا تا قالیچه  ابریشمی برای دعوت کردنش به مهمانی ولی قوامی گفت پس بفرستید اگر این چیزها را نمی فرستادند شاید می رفتم. ناگفته نماند من از طرف خانواده ام وضع مالی بسیار خوبی داشتم و این خانه را هم پدرم برایمان خرید.

 

از استاد می پرسم، اگر بخواهیم یکی از آهنگ هایتان را برای شنیدن انتخاب کنیم، کدام را انتخاب می کنید؟

ـ البته من آهنگ سرگشته که به پری کجائی معروف است و بیشتر مردم به این اسم می شناسند که آقای ابتهاج (سایه) شعر آن را گفته اند و آهنگ آن را هم مهندس همایون خرم ساخته اند ـ که یکی از بهترین همکاران و دوستان عزیز من است ـ بیشتر می پسندم.

 

در پایان استاد قوامی برای خانم فخری نیک زاد و خانم آذر پژوهش پیامی فرستاد و گفت، امیدوارم این دو عزیز صدای دیکلمه ی ایران هر جا که هستند سلامت خوب و موفق باشند. (گفتنی ست دیکلمه ی شعر اول ترانه ی پری کجایی را خانم فخری نیکزاد انجام داده است)

مصاحبه ی من با استاد قوامی شش ساعت طول کشید. در پایان صورت عزیز استاد را بوسیدم و در آغوشش گرفتم. بدن ضعیفش می لرزید و من تحت تأثیر این حالت گریه ام گرفت.

مصاحبه ام که تمام شد، شهرام ناظری آمد. دستهای استاد قوامی را بوسید و استاد هم صورت آقای ناظری را بوسید. هر دوی آنها همدیگر را در آغوش گرفتند. استاد قوامی گفت، شهرام جان آخرهای عمر من است. آقای ناظری گفت انشاالله ۱۲۰ سال عمر کنید. آقای ناظری خطاب به من گفت، در مقابل استادی نشسته ام که شاگردان زیادی زیر دست این استاد بزرگ بودند و بسیار خوشحالم که خدمت یک همچنین استادی هستم و در مقابل ایشان نشسته ام.

 

استاد قوامی چهارماه بعد در ۱۸ اسفندماه ۱۳۶۸ ساعت ۴:۳۰ در بیمارستان ایرانمهر تهران درگذشت. مراسم بسیار با شکوهی چه از طرف هنرمندان خوب کشورمان و چه از طرف مردم برای خاک سپاری انجام شد و درامامزاده طاهر کرج قسمت هنرمندان درکنار دوست و همکارش که همیشه در کنار هم بودند استاد بنان و استاد حنانه و سایر هنرمندان خوب کشورمان به خاک سپرده شد. خانم حشمت الملوک مشیری همسر گرامی استاد حسین قوامی در تاریخ ۱۹ تیرماه ۱۳۸۹ در لس آنجلس آمریکا در سن ۸۵ سالگی درگذشت و درکنار هنرمندانی چون ویگن و جهان به خاک سپرده شد. روحش شاد و یادش همیشه گرامی باد!

 

استاد قوامی (چپ) در کنار کامی مالکی

استاد حسین قوامی