حتی نگذاشتند پدر ندا گریه کند. حتی نگذاشتند مادر ندا داغی را که بر دل داشت بگرید. نه این که نگذاشتند رای هایمان را بشماریم، که حتی نگذاشتند شهدایمان را بشماریم.

شهروند ۱۲۳۵  پنجشنبه ۲۵ جون  ۲۰۰۹


 

محسن مخملباف: حتی نگذاشتند پدر ندا گریه کند. حتی نگذاشتند مادر ندا داغی را که بر دل داشت بگرید. نه این که نگذاشتند رای هایمان را بشماریم، که حتی نگذاشتند شهدایمان را بشماریم.

ما که تاریخ مان تاریخ عزاست، به نام قانون از عزاداری منع شدیم.

ای خدا این جا کجاست؟ ای خدا این چه غربتی است؟ این چه شام غریبی است؟ ای خدا از تو اجازه گریه می خواهم. از تو اجازه عزاداری می خواهم. ای خدا می خواهم جمعه شب، وقتی خورشیدت غروب کرد، شمعی برای شام غریبان ایرانم روشن کنم. شمعی روی بام خانه ام ، شمعی پیشاپیش در خانه ام، شمعی در مساجدت، شمعی در کلیساهایت، شمعی در معابدت، شمعی در همه دنیا.

ای خدا این جمعه شب به من اجازه بده ، به وقت غروب، برای ندا، برای ندای ایران که پرپر شد، برای شهدای ایران که پرپر شدند شمعی روشن کنم. ای خدا آیا آنها که نام ترا گروگان گرفته اند، با قانون تفنگ شان، این یکی را به مردم ایران اجازه می دهند؟

برای همدردی با خانواده شهداء، از کلیه ایرانیان سراسر جهان می خواهیم تا جمعه شب، هنگام غروب آفتاب، در سراسر جهان، در خیابان ها، در مساجد، در کلیساها، در معابد، در جلوی سفارتخانه های ایران، و در ایران در پشت بام ها با روشن کردن شمع به شام غریبان شهدای آزادی ایران بنشینیم.

هر ایرانی جمعه شب در غروب آفتاب برای شهدای آزادی یک شمع روشن خواهد کرد.