مقایسه جنبش های آزادیخواهی در آفریقا و خاورمیانه با جنبش سبز
این گفت وگو در روزهای اول ماه فوریه انجام شده است. زمانی که مردم تونس توانستند با خیزش پیروزمندانه خود به دیکتاتوری زین العابدین بن علی بعد از بیست و دو سال پایان دهند. مردم مصر در خیزشی کم سابقه میدان «تحریر» قاهره را در تلاش شبانه روزی خود برای به زیر کشیدن رژیم خودکامه و فاسد حسنی مبارک، به مرکز جهان تبدیل کرده بودند. جنبشی که دست کم به هدف نخستین خود که پایین کشیدن مبارک از قدرت بود، دست یافت. همزمان با این تحولات تاریخ ساز، اعتراضات مردمی در دیگر کشورهای منطقه هم در ابعادی چشم گیر آغاز شده است. این توفان سهمگین و قدرتمند، خیزش های عدالت خواهی مردمی به الجزایر، یمن، اردن و حتی به کشورهایی که مردم به درجاتی و در مقایسه با کشورهای فقیر نگاهداشته شده حداقل با مشکلات اقتصادی دست به گریبان نیستند، هم رسیده است. اکنون اعتراضات مردمی در عربستان سعودی، بحرین و کویت هم خبرساز شده اند.
خوب که بنگریم، می توان و باید گفت مردم ایران آغازگر این خیزش های مردمی بوده اند. جنبش سبز مردم ایران بیش از بیست ماه پیش آغاز شد. مبارزات مردم ایران برای رهایی از استبداد و حکومت تمامیت خواه مذهبی، هنوز به هدف های خود نرسیده، اما رستاخیز ۲۵ بهمن مردم ایران نشان داد، در نهایت به پیروزی خواهد رسید. در گفت و گو با دکتر هودشتیان، تلاش کرده ایم با بررسی جنبش های پیروزمندانه مردم تونس و مصر به تحلیل مقایسه ای بین این جنبش ها و جنبش سبز بپردازیم.
عطا هودشتیان فارغ التحصیل رشته فلسفه از دانشگاه سوربن پاریس و دارای درجه دکتری در رشته علوم سیاسی است. حوزه های اصلی و تخصصی وی جهانی شدن، مسائل بین المللی، مدرنیته و مسئله غرب و شرق است. وی از اوایل دهه نود میلادی تاکنون مشغول تدریس و پژوهش در دانشگاه های فرانسه و کشورهای مختلف بوده است. از وی مطالب گوناگونی درباره مدرنیته و جهانی شدن به زبان های فارسی فرانسه و انگلیسی به چاپ رسیده است. هم اینک وی پژوهشگر دانشگاه پاریس و مدیر مدرسه عالی مدیریت بین المللی کانادا در مونترال است. کتاب «مدرنیته ، جهانی شدن و ایران» به فارسی و «مدرنیته بدون غرب» به زبان فرانسه از آثاری است که تا کنون از دکتر هودشتیان منتشر شده است. ترجمه فارسی کتاب دوم او اکنون دارد آماده چاپ می شود. از این پژوهشگر تا کنون ده ها مقاله تحلیلی درباره مسائل ایران و بویژه جنبش سبز در رسانه ها منتشر شده است. او همچنین تاکنون سخنرانی ها و گفت وگوهای متعددی در همین زمینه داشته است. (۱)
در پی چه تحولاتی ما شاهد چنین جنبش هایی در آغاز دهه دوم هزاره سوم هستیم؟ جنبش هایی که همزمان در تونس، مصر، یمن، اردن، الجزایر، کویت، بحرین و سوریه، در شمال آفریقا و در خاورمیانه به شکلی کم نظیر به رخدادهای تاریخ سازی تبدیل شده اند و می رود که آغازگر تحولات تازه ای در این منطقه جهان شود. این جنبش ها و تحولات همزمان را چگونه می بینید و به لحاظ جامعه شناسی سیاسی چگونه می توان آنها را تشریح کرد و توضیح داد؟
ـ پاسخی یکدست به پرسش پیرامون همزمانی جنبش های اعتراضی و مدنی کشورهای شمال آفریقا و خاورمیانه نمی توان داد، زیرا هنوز مکانیزم و نتایج این واکنش ها به درستی و کامل قابل رویت نیست. باید زمان بگذرد تا داده های جدید و نهایی امکان برآوردی قطعی و دقیق از جنبش ها را ممکن کند. با این حال می توان به طور کلی و به اختصار به مقوله همزمانی نگاه کرده و تفسیر و توضیحاتی روشنگر، به دست داد. مقدمتاً اشاره کنم که ویژگی مشترک غالب این کشورها ارتباط بسیار قوی آنها با غرب است. همین عامل هم حرکت خنثی (بی طرفانه) ارتش ها را به عنوان مثال در تونس و مصر توضیح می دهد. دوم اینکه این کشورها، که در آنها تاکنون امکان هیچگونه عرض اندامی به جامعه، جوانان و سازمان های مدنی داده نمی شده، مردمانش اکنون یکی پس از دیگری، احساس می کنند که می شود فریاد زد و اعتراض کرد. بنابراین یکی از عوامل توضیح دهنده همزمانی، به وجود آمدن و انتقال حس شجاعت بی پروا در گستره منطقه ای ست.
پس از حرکت قهرمانانه مردم تونس و سقوط دیکتاتوری، برای دیگر مردم منطقه مسلم شد که آنچه تاکنون به کلی “ناممکن” می نمود، اکنون ممکن جلوه گر شده است. امروز این تصور همگانی در میان مردم منطقه ایجاد شده است که می توان برپاخاست و می توان صدای اعتراض را گسترده کرد و به پیروزی هایی هم دست یافت.
دلایل دیگری را، همچون عمق نفرت انگیز فساد مالی بالایی ها در همه این کشورها، تاثیر بسزای بحران مالی ۲۰۰۸ غرب – که نتیجه پیوست سیستم اقتصاد بومی این کشورها با سرمایه جهانی ست- و نقش آفرینی غیر قابل انتظار شبکه جهان مجازی، اینترنت را البته می توان و باید اضافه کرد. با این حال دلیل نخست که عنوان کردم بهتر مسئله همزمانی را توضیح می دهد.
بر اساس جزئیات و داده های بیشتری که در مورد این جنبش ها داریم، می توانید تا آنجا که امکان دارد تحلیل عمیق تری درباره نقاط اختلاف و نیز مشترک این کشورها ارائه دهید؟ اگر جنبش های پیروزمند مصر و تونس را با جنبش مردم ایران در این مقایسه بیشتر در نظر داشته باشیم.
ـ اساسی ترین نقطه ی مشترک بدیهی این کشورهای منطقه تمایل آشکار آنها به غرب است. ایران از این نظر استثناست و خواهیم دید که همین نکته، که برای بسیاری از ما بسیار ناخوشایند می نماید، بعدا به برگ برنده جنبش مدنی در فشار بسزای غرب روی این دیکتاتوری ها ،که خود غرب زمانی پشتیبان همه جانبه آنها بوده است، و خنثی شدن ارتش بدل شد.
تفاوت های مصر و تونس البته بسیارند، لیکن، در هر دو کشور مردمانش کم و بیش از عوامل مشترکی آزرده بودند: فساد فزاینده بالایی ها، فقر و بیکاری بسیار گسترده مردم طبقات پایین و بالاخره استبداد…. نقاط مشترک دیگر این که در هردوی این کشورها، مصر و تونس و جنبش های دیگر منطقه می بینیم که از شعارهای آشکار اسلامی و بازگشت به هویت اسلامی، از یک سو، و از سوی دیگر، از شعارهای ضد غربی و حتی ضد اسرائیلی خبری نیست. و این نشان آشکار از شکست همه جانبه اسلامگرایی مدل جمهوری اسلامی ست. هر دو کشور مصر و تونس تمایل آشکاری به غرب دارند. روشن است که تونس یک کشور بسیار نزدیک به فرانسه بوده و جوانان، دانشجویان و روشنفکران متمایل به مدرنیته در رشد چند دهه اخیر آن جامعه بسیار موثر بوده اند. در سالهای تحصیلم در پاریس دوستان بسیاری از این کشورها در دانشگاه داشتم. برخورد آنها به غرب آسانتر و بی مشکل تر از برخورد ایرانیان با ارزش های غربی بود.
اضافه کنم که حضور خنثای ارتش در تونس و مصر ـ با تفاوت هایشان ـ بسیاری ترسها و تردیدها را شکست و به شهامت جنبش مدنی افزود. البته ادامه عکس العمل ارتش در مصر هنوز ناروشن است. از میان بسیاری تفاوتها، یک تفاوت بین تونس و مصر این است:
در تونس در ابتدا طبقات فرودست و سندیکاهای کارگری به میان آمدند، و بعد طبقه متوسط عرض اندام کرد. بر عکس در مصر طبقات محروم به همراه سندیکاهای کارگری به حرکت پرقدرت جامعه مدنی طبقه متوسط که در خط مقدم بود پیوستند. در مقایسه با ایران، باید گفت که در هر دوی این کشورها، یعنی تونس و مصر، در واقع اتحادیه های کارگری و تشکلات اجتماعی این امکان را داشتند که حضور خود را، هر چند بسیار محدود و با ترس و لرز، نشان دهند. برعکس ایران، در این کشورها لایه ای از فعالان مدنی موثر، هرچند همواره زیر ضرب استبداد، در کشمکش میان دولت استبدادگر و جامعه وجود داشته است.
از سوی دیگر، در مصر، مطبوعات، رادیو و تلویزیون و نیز شبکه های خبر رسانی مجازی (اینترنت) قدرت مانور بیشتری داشته اند.
در تونس، تقریبا ۴۰۰ فرستنده رادیوئی وجود داشته و اینترنت بسیار همه جا گیر است. در مصر حدودا ۱۷ میلیون کاربر اینترنتی وجود دارد. و این یک فاکتور بسیار مهم است. هر دو کشور هم از سوی دولت هم از سوی مردم، ارتباط بسیار قوی و بی پرده با غرب دارند. اضافه کنم که این وضعیت شامل برخی دیگر کشورهای منطقه همچون کویت هم می شود، که نمونه ای تقریبا کم نظیر از آزادی مطبوعات و اینترنت، البته در حد یک کشور خاورمیانه ای و رابطه با غرب است.
همه حکمرانان این کشورها، در تونس بن علی، در مصر حسنی مبارک، در اردن ملک عبدالله و همچنین در کشور های یمن، الجزایر و سوریه، مادام العمر بوده و هستند. آیا مادام العمر بودن حکمرانان این کشورها، نقشی در برانگیختن مردم داشته و دارد؟ سرنوشت و آینده منطقه را به طور کلی چگونه می بینید؟
ـ حالا می توانیم اندکی بیشتر به قالب ماجرا نزدیک شویم. به نظر من کلیت این جنبش ها در کشورهای آفریقای شمالی و خاورمیانه را می توان از دو بعد دید. یکی بعد کلان (Macro) و یکی بعد خُرد (Micro). به صورت خیلی کوتاه بعد کلان را عنوان می کنم.
در منطقه چه چیزی از دیدگاه تاریخی در حال شکل گیری ست؟ مشاهده می کنیم که یک فصل مشترک، یک شبکه واحد از تلاشی همه فهم دارد در این کشورها شکل می گیرد و همین واقعیت نیز همزمانی این جنبش ها را از زاویه دیگری آشکار می کند.
تحلیل ما در بعد کلان چنین می گوید: کشورهایی که تاکنون “حاشیه ای” قلمداد می شدند، در دوران جدیدی از “جهانی شدن” قرار گرفته اند، دورانی که در ادامه فاز جهانی شدن اقتصادی و صنعتی جهان قرار می گیرد. من نام این دوران جدید، فاز جدید را «جهانی شدن آزادی» می گذارم در مقابل جهانی شدن اقتصاد و تکنولوژی. این «جهانی شدن آزادی» در واقع ادامه منطقی دوران نخست است.
منطق دوران نخست جهانی شدن تصورش این بود که اساس کار همانا جهانی کردن اقتصاد و تکنولوژی ست. شرکت های غربی در دهه های ۸۰ و ۹۰ به بازارهای کشورهای “جهان سوم” هجوم آوردند. شعار “آزاد کردن قیمت ها” و “اقتصاد آزاد بازار” را سر دادند. و تقریبا همه کشورهای تاکنون “حاشیه ای” منطق اقتصاد آزاد را پیاده کردند. غافل از آنکه زمانی که این رقابت آزاد و اقتصاد آزاد در چهارچوب بازار جهانی گسترده می شود، امواج “ناخواسته” آن به بازار خلاصه نمی شود و به تدریج سراسر جامعه و طبقات اجتماعی را در بر می گیرد.
حال مشکل کجا بود: مشکل درک این دولت ها از همان مسئله قدیمی “توسعه” است. در پی جهانی شدن اقتصاد و تکنولوژی در فاز اول، توسعه و رشد اقتصاد بازار در انحصار طبقات دولتی، حاکمان و فرادستان قرار گرفت و باز و دوباره طبقات فرودست بهره چندانی از این “آزادی” نبردند.
در طول سی سال اخیر، از دهه هشتاد یعنی از زمانی که رونالد ریگان در آمریکا و مارگارت تاچر در انگلستان جریان این جهانی شدن سرمایه را آغاز کردند، غالب کشورهای اروپای شرقی، آسیای مرکزی و آفریقای شمالی و خاور میانه و خاور دور، بیشتر بر توسعه اقتصادی توسط دولتها تاکید می کردند. این “اقتصاد آزاد”ی بدون آزادی برای مردم بود. مردم و طبقات محروم از بهره بری و سود و رفاه اجتماعی که می توانست احتمالا یک اقتصاد آزاد در حد معقول منصفانه ای ارائه دهد، بی بهره بودند.
مصر کشوری ست که در طول چند دهه گذشته درهای اقتصاد خود را به روی شرکت های غربی به سادگی گشود، و این شرکت ها به همراه دولت و حاکمان مصر سود سالانه هنگفتی را از این “آزادی” اقتصادی می بردند، لیکن بهره اندک و در حد حتی ناچیزی به مردم می رسید. گزارش روزنامه وال استریت چند روز پیش نشان می دهد که ۲۴ میلیون مصری با روزی کمتر از ۲ دلار زندگی می کنند. خوب این وضعیت تاکی می توانست ادامه پیدا کند؟ پس فرادستان از این “آزادی” بسیار سود بردند و بخش عمده فرودستان فقیرتر شدند. اینها همه بالاخره نتیجه شکست قطعی تئوری میلتون فریدمن و مکتب شیکاگو (۲) است. امروز با توضیحی که درباره چگونگی جهانی شدن سرمایه دادیم، «عصر خشم، فریاد و عصر آزادیخواهی مردم این کشورها رسیده است.»
اشاره ی شما به آزادی و آزادیخواهی، منظور آزادی های اجتماعی و سیاسی است؟
ـ چیزی غیر از این نیست. تاکنون این آزادی ها و تمام مواهب و آزادی های دیگر تنها برای طبقات فربه شده حاکم و یا وابسته به حکومت وجود داشت. مسلما روزنامه ها و مطبوعات در تونس و مصر بیشتر از ایران آزاد بودند. با این حال این به هیچ وجه کافی نبود اگر چه همین “آزادی” نسبی و محدود راه را برای افزایش و نمود تقاضاهای مردمی بیشتر کرد. این دوراهی همه رژیم های دیکتاتوریست.
در حوزه بازار، این طبقات بالا بودند که امکان پر کردن هر چه بیشتر کیسه خودشان را داشتند و از سودهای فزاینده ای که در واقع انتقال سرمایه، صنعت و تکنولوژی از غرب به شرق آورده بود، بهره ببرند.
غافل از اینکه پا به پای گسترش صنعت و اقتصاد پیشرفته مدل غربی، به تدریج در جوامعی چون آفریقای شمالی و خاورمیانه در طول سی سال گذشته دو مقوله در کنار اینها آمدند: آموزش و پرورش جدید و دنیای همه گیر، قدرتمند و اثر گذار اینترنت یا دنیای مجازی.
در چشم کسانی که فاز اول جهانی شدن را شروع کرده بودند مثل ریگان و تاچر و شرکت های سودبر غربی، این روند، و اثرات این دو مقوله آنقدرها قابل پیش بینی نبود. جهانی شدن دهه ۸۰ میلادی، تغییرات بنیادی و بزرگی را در شهرهای مرکزی این کشورها پدید آورد. من در طول این دهه برای ماموریت های دانشگاهی و تدریس به دفعات به این کشورها سفر کرده ام، زمانی که شرکت ها و صنایع جدید در این کشور ها رشد کردند، شهرها گسترده تر و پرجمعیت تر شدند، گسترش آموزش و پرورش جدید از یک سو و پای گیری دنیای جدید مجازی بسیار پر قدرت اینترنت از سوی دیگر، سبب شد جوانانی که به مدرسه و دانشگاه راه پیدا کرده بودند، به تدریج دریابند که چقدر جامعه آزاد خوب است، بهره بری از آن به چه معناست و چرا آنها آزاد نیستند.
این نسل تازه با دیدگان باز خود، از طریق اینترنت و دنیای مجازی اطلاعات راجع به واقعیت های جوامع غربی را گرفته و با این اطلاعات در آنها یک آگاهی جدید پدیدار شد. سرعت برق آسای انتقال اطلاعات، همه از جمله طراحان اولیه این تکنولوژی را شگفت زده کرد. جهان نمی توانست و نخواهد توانست به شکل سابق ادامه حیات دهد. این رشد آگاهی زلزله ای ناپیدا و زیرزمینی را در درونی ترین لایه های جامعه، فعال ترین و جوانترین و شهری ترین آنها شکل داده، تا اینکه اینها همه امروزه سراسری شده و می شود.
ادامه دارد
۲ـ Milton Friedman (1912-2006) اقتصاددان آمریکایی برنده جایزه نوبل اقتصادی سال ۱۹۷۶، فریدمان استاد اقتصاد دانشگاه شیکاگو و از تبیین کنندگان و نظریه پردازان«جهانی کردن سرمایه» و «بازار آزاد» بوده است. فریدمان رهبر مکتب شیکاگو، مکتب مشهور در امور اقتصاد جهانی و از مشاورین ارشد اقتصادی رونالد ریگان رئیس جمهوری ایالات متحده در آغازین دهه هشتاد بوده است.