برای نگاهی دقیق تر به آنچه در منطقه رخ می دهد و مقایسه ی آن با حوادث و جنبش آزادی خواهی در ایران، باید تعریفی معین و مشخص از واژه هایی که به کار گرفته می شوند، داشته باشیم. در غیراین صورت هر کسی از ظن خود یار جنبش خواهد بود و چه بسا که چوبی باشد لای چرخ پیشرفت جنبش آزادی خواهی مردم ایران. وقتی از کلمه ی جنبش سخن می گوییم که چتری است رنگارنگ بالای سر گونه های مختلف فکری اما با هدفی مشترک، باید برای حرکت به پیش این جنبش هم تعریف های مورد قبول همه به عنوان ارکان کار ارائه شود. آیا در جنبش مردم ایران، که موسوم است به جنبش سبز، و هنوز هم معلوم نیست که رهبر دارد یا رهبری آن را مردم به عهده دارند، چنین ارکانی معین و تعریف شده اند؟ علیرغم گرفتاری هایی که وجود دارد و سلیقه های گوناگونی که در گستره ی جامعه موجود است، آیا هرگز آن هایی که این سو و آن سو به عنوان رهبری معرفی می شوند و یا خود مردم که با استفاده از شبکه های اجتماعی اینترنتی در به هیجان آوردن مردم تلاش می کنند، می دانند که کف تقاضاهای مردم طی نزدیک به دو سال بعد از انتخابات قلابی و سراسر تقلب ریاست جمهوری، همانی است که فردای بیست و دو خرداد اعلام شد یا تغییر کرده است؟ با گذشت این مدت، آیا چنانچه خانم “زهرا رهنورد” می گوید، شکل مبارزه از سطح به زیرزمین رفته؟ آیا جنبش آن گونه که “منصور کوشان” در گفتگویی گفته است، اگر همین روال امروز را ادامه دهد، محکوم به شکست است؟ آیا آن طور که نگارنده ی این سطور در مقاله ای دیگر نوشته است، به علت عدم تداوم و پیگیری در دام چاله ی سکوت گرفتار آمده و به همین علت هم نیروهای دولتی و نظامی جمهوری اسلامی هار شده اند و هر کار که می خواهند می کنند. و آیا … این پرسش ها را می توان ادامه داد اما پاسخ را چه کسی باید بدهد؟ من و شما؟ مردمی که جان به کف می گذارند و با همه ی خطرها به خیابان می آیند؟ یا کسانی که چه بخواهند و چه نخواهند، پیش قراول های این جنبش به حساب آمده اند؟ نزدیک به دو سال از موج بزرگ جمعیت میلیونی تهران می گذرد و اعلامیه های زیادی هم منتشر شده اند که بعضی از آنها محدود کننده و بعضی هم راه کارهای تازه ای که مبتنی بوده اند بر خواسته های رو به جلو مردم ارائه داده اند. اما با نگاهی به کلیت آنچه گذشته است، گویا سکوت و ناپیگیری جنبش را در دام خود گرفتار آورده است.
اعلام راهپیمایی بیست و پنج بهمن به حمایت از مردم تونس و مصر، خود نیز ایده ای در خور ستایش بود و بار دیگر طبل توخالی رژیم را رسوا کرد که حامی جنبش های مردمی منطقه است. این حرکت ثابت کرد که رژیم تنها زمانی پا به میدان می گذارد که جیره خواران اش در خطر باشند یا مثل حزب الله در لبنان حرکت به پیش را در دستور روز داشته باشند. وگرنه حمایت از جنبش یا انقلاب مردم تونس و مصر مگر نیاز به اجازه و از آن بدتر سرکوب داشت که حتا چندین نفر را هم به کشتن بدهند؟ اما همین فراخوان آیا نمی توانست و یا نمی بایست، چنان برنامه ریزی شده می بود که با توجه به شور و هیجان ناشی از انقلاب مردم مصر در جهان، میدان آزادی تهران را تبدیل به میدان “تحریر” قاهره کند؟ دریغا و دریغا که چنین نشد و این ناکامی را هم من ناشی از بی برنامه گی جنبش می دانم. جنبش آزادی بخش فلسطین در سال های دور را نگاه کنید و یا ده ها جنبش رهایی بخش دیگر را. چتری رنگارنگ بر سر جنبش است، اما ستون اصلی را همه با هم مشترک هستند و حول محور آن می چرخند. قرار است که تا قله بالا بروند و زان پس هر کس در پناه آزادی و دموکراسی به دست آمده برنامه های خود را تبلیغ کند تا بتواند مردم را به سوی حزب یا سازمان سیاسی شان جلب کند. البته که این حرکت با، همه با هم، خمینی یکی نیست که هر یک از گروه های شرکت کننده زیر چتر می داند چه می خواهد و با پیش شرط های خود زیر چتر و در کنار دیگران قرار گرفته است. یعنی برنامه ای مشترک دارند و برای دستیابی به این برنامه ی فراگیر، منافع و برنامه های گروهی و حزبی را طوری تنظیم می کنند که ضربه به برنامه مشترک نزند. به این معنا می شود برای جنبش ساختاری معین داشت و برنامه ای که بر اساس آن همه در کنار هم حرکت کنند. اگر چنین نباشد که تا امروز نیز متأسفانه بوده، هر کسی ساز خود را می زند و به این ترتیب بذر ناامیدی و یأس به خاطر شکست های پیش آمده، پاشیده می شود. این بذر اگر در خاکی خوب افشانده شود، که مباد آن روز، سایه شوم ترس و هراس و دلهره چتری می شود بر آسمان امیدهای مردم و به آرامی ریشه ی خوف را تقویت می کند؛ خوف از اعدام، خوف از زندان، ترس از دستگیری، هراس از تجاوز و بیم شکنجه. به باور من این ترس و هراس و بیم، اکنون در دل بسیارانی جوانه زده و رژیم هم به نیکی می داند که هر هشت ساعت یک نفر را اعدام می کند و در روزی نامه ها و رسانه های دیداری و شنیداری اش تبلیغ آن را می کند. با این کار از یک طرف ریشه ی بیم و هراس را تقویت می کند و از سوی دیگر چتر رنگارنگ جنبش را نه تنها سیاه که جایگزینی برای آن پیدا می کند که همان چتر ترس و دلهره و بیم است. برای رهایی از این دام باید بر ترس فائق آمد و نگذاشت حرکت های ایضایی حاکمان بی رحم، ریشه ی ترس و بیم را در دل هامان بکارد. به مردم مصر نگاه کنید، اگر از کشته شدن هم رزمان شان در روزهای اول ترسیده بودند، اگر روزی که با شتر و انواع حیله ها، با نام هواداران مبارک، مردم را مورد تعرض قرار دادند، اگر نبود پیگیری و مداومت مردم، مردمی که حتا در میدان تحریر، چادر زدند و برای رسیدن به آزادی از ترک میدان تحریر خودداری کردند، آیا امروز مبارک هنوز بر اریکه ی قدرت تکیه نزده بود؟ آیا اگر جوانان مصری که از شبکه ی اجتماعی برای خبررسانی و فراخوان استفاده می کردند، تنها یک روز را برای اعتراض انتخاب می کردند، امروز این چنین پایدار در مقابل رژیم نظامی تا بن دندان مسلح می توانستند استقامت کنند و هر روز هم بر میزان خواسته های شان بیفزایند؟ این که باید برای آرامش و دست یابی به حداقل های دموکراسی، جایی و مکانی را نقطه عطف قرار داد و فرصت داد تا آن هایی که قول می دهند، بتوانند به آنچه می گویند، عمل بکنند یا زیر قول خود زده و ضد آن وارد عمل شوند، امکان به وجود آورد، شکی نیست. اما حضور مدوام موجب می شود که شورای نظامی مصر هم بداند که با مردم طرف است و نمی شود با آنها معامله کرد. مردم گرسنه و تشنه ی آزادی اند و حقوق پایمال شده ی سالیان درازشان را می خواهند. پس با نام خدا و به کارگیری واژه های دلفریب نمی شود آنها را راهی خانه هاشان کرد و باز در را بر پاشنه ی سابق چرخاند. این مردم بر ترس خود از مرگ، زندان، شکنجه و اعدام پیروز شده اند و همین هم دلیل موفقیت و کامیابی شان شده است. آخر مگر می شود هر روز صدها نفر را دستگیر کرد و به زندان برد؟ مگر می شود هر روز چندین نفر را در خیابان های شهر کشت؟ مگر می شود هر روز دستگاه تفتیش عقاید در زندان ها به شکنجه و اعتراف گیری مشغول باشد؟ آری می شود، اگر اعتراض فقط یک روز باشد و تعداد دستگیرشدگان هم کمتر از شکنجه گرها باشد. آری می شود اگر نتوانیم جامعه ی جهانی را همراه خود داشته باشیم. آری می شود اگر برنامه معینی برای رسیدن به قله، نداشته باشیم. اما نه، نمی شود، اگر چتر رنگارنگ جنبش را با برنامه ای مدون و معین به چرخش در آوریم و همه یک حرف بزنیم تا چندگانگی به وجود نیاید. وحدت کلمه، چنانچه گفتم به معنای همه با هم نیست که این وحدت کلمه مقطعی است و پیشاپیش همگان می دانند که آنچه همه با هم برای دستیابی اش تلاش می کنند، کف خواسته های مردم است. نه نمی شود اگر ترس، ترس از زندان، شکنجه و اعدام بر ما مستولی نشود و اجازه ندهیم که فرصتی برای این کار داشته باشند.
در تحلیل های رسانه های غربی، در تفاوت دو جنبش مردم ایران و مصر، می گویند: مردم مصر وقتی شعار می دادند مرگ بر دیکتاتور، نوک تیز پیکان این شعار را بر قلب مبارک نشانه رفته بودند که نماد حکومت نظامی، زور و جبر بود. در ایران اما هنوز معلوم نیست شعار مرگ بر دیکتاتور چه کسی را نشانه رفته است (البته در تظاهرات روز دوشنبه، ولایت فقیه نشانه اصلی بود). اما اگر این حرکت تداوم داشت، آیا لاریجانی و همکاران بی کفایت اش در مجلس شورای اسلامی این جرأت را پیدا می کردند که فردای همان روز خواستار بررسی پرونده ی سران فتنه که موسوی و کروبی منظورشان است، را طرح کنند؟ انگار رژیم هم می داند که این هیجان یک روز است و می شود برای جلوگیری از آن برنامه ریزی کرد؛ دستگیر کرد، کتک زد، زندانی کرد، شکنجه کرد و اگر لازم باشد، برای افشاندن بیشتر ویروس ترس در جامعه، کسانی را اعدام کند. این چنین است که رژیم تا امروز توانسته است بر جنبش سبز مُهر بی عملی بزند و در رسانه های جیره خوارش تبلیغ کند که چندصد نفر بیشتر نبودند و سران فتنه کاملا فاقد حمایت و پشتیبانی مردم اند. دستگاه اختناق و تمامیت خواه برای پیشبرد هدف هایش برنامه دارد و در عوض جنبش سبز، هنوز و تا امروز از برنامه ی معینی پیروی نمی کند. پاشنه آشیل جنبش و چشم اسفندیارش را رژیم هم که دشمن سیمرغ است، با حیله گری و در لباس فرشته درآمدن، از زبان سیمرغ کشیده و مدام بر آن می تازد که همانا بی برنامه گی و چند نگاهی از همان پایه است. حتا کف خواسته های سران اصلاح طلب هم شبیه هم نیست، خاتمی، موسوی و کروبی آیا مثل هم فکر می کنند و از برنامه ای شبیه به هم حمایت می کنند؟ باورم نمی شود که اختلاف فاحش آنها در سخنرانی و اعلامیه هاشان مشخص است. نقطه ی مشترکی اگر باشد فقط حرکت در چارچوب قانون اساسی است. آن هم نه برای اجرای دقیق آن که از نظر مهندس موسوی همین قانون اساسی باید اصلاح شود در حالی که خاتمی معتقد است همین قانون اساسی ظرفیت زیادی برای اجرای دموکراسی و آزادی دارد. برای رسیدن به برنامه ای معین و همه گیر باید چه کرد؟ باز هم می رسیم به پرسش بزرگ تاریخ در مقاطع مهم که “چه باید کرد”؟
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اسلو ـ نروژ است که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.