۱

و اما … یکی از فواید انتخابات آن است که مردم هر چهار سال یکبار از دست توپ و تشر و وعده های فراموش شده سیاستمداران رها شده و از ورای استرس هایی که با دیدن “بیل”های مختلف به آنان دست می دهد (در مملکت هردم بیلی مثل کانادا هرگاه صندوق پست را باز کنی با انواع و اقسام بیل و دسته بیل روبرو می شوی) می توانند لبخندهای تصنعی و”نمک فری” سیاستمداران از پشت دندان های مصنوعی را ببینند و در دل به ریشخند آنان پاسخ دهند، که عطار نیشابوری نیز فرموده: چو عیسی باش خندان و شکفته/ که خر باشد ترشروی و گرفته!

 یکی دیگر از فواید انتخابات این است که سیاستمداران پس از انتخابات بلافاصله به آلزایمر دچار خواهند شد! چراکه خوشبختانه تا چهار سال دیگر به مردم احتیاجی ندارند و تا آنموقع خداکریم است. اگر سونامی آمد که تمام بدبختی ها را به پای سونامی زبان بسته می نویسند که تنها جرمش ویرانی است! اگر هم تقی به توقی خورد و وضع کسب و کار روبراه شد که چه بهتر. و جورج باقر بوش پدر و پسر نیز می توانند با پول عراقی ها گرد و خاک کنند که بعله ما اینیم!

 ۲

فرق انتخابات کانادا اما با انتخابات جنجال برانگیز کشورهای غربی این است که کانادا مملکت بخور و نمیری است که تفاوت افراد در میزان بدهی هایشان است! به همین دلیل نه از کارافتادگان بلکه حتی روشنفکرها و “تحصیل کرده ها”  نیز با دعای بنگاه های خیریه زنده اند و بنگاه های خیریه هم با کمک بلاعوض دولت. در نتیجه می توان سر و ته پلاتفرم های مختلف سیاسی را با هزار دلار بالا و پایین به هم آورد. و یکی از دلایلی که می گویند مناظره های انتخاباتی در کانادا به چانه زدن در فروشگاه های فلی مارکت شباهت دارد شاید همین باشد، ولی اینکه گفته می شود فرضا لیبرال ها و ان دی پی برنامه ندارند، باید پرسید مگر محافظه کاران غیر از برگزاری میهمانی های باشکوه بین المللی مثل جی بیست از جیب تکّاسان (جمیع تکس دهندگان) به منظور بزک کردن چهره حضرت هارت و پورت و ضرب و شتم جوانان معترض به این اجلاس، برنامه دیگری که به رفاه قاطبه اهالی بینجامد ارائه کرده اند؟  و اضافه کنم که اگردور از جان شما، حزب سبزها در کانادا به آدم محتضر شباهت دارد به این دلیل است که  “سبز بودن” و سبز زیستن در همه جای جهان هزینه دارد!

 ۳

یک سال پس از آمدن به کانادا مثل چارپایی که از بالای وانت بار به محوطه کشتارگاه پرت می شود هاج و واج به اطرافم می نگریستم و به خودم می گفتم حالا خودت زیرآبی به اینجا رسیده ای، همسر و پسرت را چطور به کانادا می آوری؟ با چنین افکار مشعشعی و چون به قول کانادایی ها از حُسن اکسیدنت در منطقه استیلز و واردن زندگی می کردم، سر و کارم به دفتر جیم کری جیانیس افتاد. به خودم گفتم یا با اردنگی پرتت می کند بیرون و یا دست به سر خواهی شد، ولی آن روز برخلاف این روزها که به زمین و زمان بند می کنیم و خدا را بنده نیستیم، مثل زواری که با هزار و یک حاجت به پابوس امامزاده می رود با گردنی کج، خواسته خود را با جناب جیم در میان گذاشتیم و فی الفور جیم شدیم! و در راه خانه به خودمان گفتیم حالا کو تا کار بچه ها درست شود، فعلا ول می خوریم و ول می گردیم تا بعدا خدا کریم است، اما چشمتان روز بد نبیند، دو سه هفته بعد همسر جان زنگ زد که رفتیم مصاحبه و معاینه علاینه شدیم و احتمالا تا یکماه بعد در کانادا هستیم. تازه دوریالی ما افتاد که ای دل غافل امامزاده کانادایی را دستکم گرفته ایم!

 ۴

فردای روزی که با سلام و صلوات و تعهد کتبی و آیه و قسم، سیتی زنی را گرفتیم بی معطلی به الکشن کانادا رفتیم و اعلان کردیم که نظر مبارک مان اینست که در رای گیری شرکت کنیم و به جناب جیم کری جیانیس رای بدهیم. مامور مربوطه مثل اینکه فهمید ما بلانسبت شما هالو تشریف داریم با صدای بلند بگفت اخوی حالا کو تا انتخابات! پرسیدم: یعنی چی؟ پس چرا می گویند سیتی زن کانادا حق رای دارد؟ مامور مربوطه جواب داد، مگر هروقت هرجلمبری مثل سرکار سیتی زن شد به خاطر گل رویش انتخابات برگزار می کنند؟ و چون لب و لوچه آویزان ما را دید گفت مثل بچه حرف شنو برو خانه تا موقع انتخابات خبرت کنم! و آهسته درگوشم گفت فقط یادت نرود که موسم انتخابات سیتی زن کانادا به حساب می آیی و خیلی رویت را زیاد نکن! و چون دید ما ترش کردیم، داد زد تا مثل ماهر آرار که به سوریه دیپورت شد، تحویل دولت ایران ندادمت بزن بچاک!

 اوایل اینطوری به جیم کرجیانیس دخیل بستیم، اما بعدها پی بردیم که جناب جیم برخلاف محافظه کاران و دار و دسته نیویورکی “توری”که جیب پناهنده ها و سالمندان را می زنند و فقط بشر را سر صندوق رای بجا می آورند، نه تنها با بشر آشنایی دارد، بلکه هر جا حقوق بشر را نمی دهند سینه سپر می کند.

 گرچه علی الاصول رای باید مخفی باشد، اما برخلاف برخی ها که زیر علم ان دی پی سینه می زنند ولی به محافظه کاران رای می دهند، فاش می گویم که به چه کسی رای دادم تا اگر کسی تصمیم گرفت مثل آن دوست توده ای که در دنیای مجازی ما را سه طلاقه کرده از ما خوشش نیاید، تردید به خود راه ندهد! چون روزنامه نگاری مدل سید ضیایی نمی شود.

می نویسند علی جواهرکلام دوست سید ضیاالدین طباطبایی را برای سخن پراکنی بر ضد شوروی انتخاب کرده بودند! وی یک روز به حبیب یغمایی می گوید: کار من ناسزاگویی به روسیه بود حالا مناسبات ایران و روسیه بهبود یافته حقوق من قطع شده، به اداره رادیو رفتم و گفتم آقا وظیفه من ناسزاگویی و فحاشی است حالا روس نباشد، چین باشد، انگلیس باشد، چرا حقوق مرا قطع می کنید، آقا سید ضیاء توقع دارد که من هم چون دار و دسته قوام السلطنه چاقوکشی کنم. چه توقع بیجایی دارد، بیوه مائو هم پس از دستگیری فرمودند: من فقط سگ مائو بودم، اگر او دستور می داد که من کسی را گاز بگیرم، آن کار را می کردم.

 

* اسد مذنبی طنزنویس و از همکاران تحریریه شهروند است. مطالب طنز او علاوه بر شهروند، در سایت های گوناگون اینترنتی نیز منتشر می شود. اسد مذنبی تاکنون دو کتاب طنز منتشر کرده است.

tanzasad@gmail.com