چند سالی است بحث است که آیا آیت الله خامنه ای دست بالا را دارد و احمدی نژاد مترسکی بیش نیست، و یا آقای احمدی نژاد با پشتوانه سپاه و نیروهای انتظامی خود قدرتی است که روزگاری روحانیون را برکنار و تکنوکرات ها را حاکم می کند. تا به حال شواهد بسیاری در رد یا قبول هر دو نظر گفته شده است، اما با گذر زمان می بینیم که در بسیاری از موارد آقای احمدی نژاد در مقابل آقای خامنه ای و یارانش می ایستد و لذا شبهه قدرت او مطرح می شود. از آن سو هم شاهدیم که تقریبا تمام سران پیشین و کنونی سپاه مثل علی شمخانی و محسن رضایی و محمدعلی جعفری علیه او موضع روشن می گیرند. این روزها شاهدیم که وزارت اطلاعات هم در دست او نیست و وزیر اطلاعات حیدر مصلحی به او تحمیل شده است.

یافتن پاسخ درست تری بر این سئوال در گرو فهم نوآوری و ابتکاری است که آقای احمدی نژاد و یارانش در صحنه سیاست ایران وارد کرده اند. ایشان با شناخت درست تفاوت قدرت (Power) و اقتدار (Authority) فصل نوینی در کتاب سیاست ایران باز کرده اند.  

در تعریف قدرت گفته می شود که توانی است که دیگران را حتی برخلاف میلشان مجبور به اطاعت می کند، ولی اقتدار بستگی به سمت دارد و تا فردی در آن سمت است آن قدرت را هم دارد، اما چون به طور تاریخی ما هرچه می شناسیم قدرت است، لذا با اقتدار به ویژه به شکلی که امروزه در جهان مطرح است آشنایی نداریم.

ماکس وبر اقتدار و مشروعیت آن را به سه دسته تقسیم می کند:

۱ـ اقتدار موروثی: که شکل سلطنتی آن در ایران سابقه ی دیرینه دارد. قدرت آن بر دو پایه استوار بوده یکی سنت سلطنت و دیگری نیروی نظامی. لذا شاهان همیشه بزرگ ارتشداران بوده اند و شاه اسماعیل حتی در سال های ظاهراً مستی و بی خبری ، پس از شکست در جنگ چالدران، همیشه قزلباشان را به دور خود جمع داشت، و شاهان قاجار هیچگاه قدرت نظامی را به نخست وزیران ندادند ،حتی به امیرکبیر که اصلاح قشون را از اهداف اصلی خود کرده بود.

۲ـ اقتدار کاریزماتیک یا فرهمند: قدرت این شخص در محبوبیت او نزد مردم و نفوذ کلام او است. به قول آقای محسنی اژه ای وقتی به آقای خمینی گفتند که عده ای از نظامیان قصد کودتا داشتند خندید و گفت که این احمق ها نمی فهمیدند بر فرض هم که سوار هواپیما شدند و چندین نقطه را بمباران کردند، بالاخره هواپیمای آنها باید به زمین بنشیند. آن وقت با مردم که به آنها حمله می کنند چه خواهند کرد؟ او می دانست که یک اعلام او میلیون ها انسان را به خیابان ها خواهد آورد، لذا برای حفظ قدرت خود به نیروی نظامی نیاز ندارد.

۳ـ اتوریته عقلانی :که از ویژگی های جامعه ی مدرن است، هرچند در گذشته هم در شکل صاحبان سمت رد پای آن را می بینیم. قدرت آن بر دو پایه استوار است: نخست باور به مردم به “قانون” و اطاعت از صاحب مقام قانونی، دوم که امروزه با آن در عمل بیشتر و بیشتر آشنا شده یا می شویم ،شبکه یاران وفادار است . یعنی حزب و دسته و شبکه ای از افراد که منافع آنان چنان به هم گره خورده باشد که تا آخرین نفس از آن شبکه قدرت یا حزب دفاع کنند.

احمدی نژاد: پدیده ای نو در سیاست ایران

وی با نظاره ی جامعه در این سالها با فراست دریافت که تصاحب مقام چندان مهم نیست . با مرگ آقای خمینی دوران اقتدار کاریزماتیک به سر آمده است. آقای خامنه ای هم با زیرکی راه سلاطین گذشته را در پیش گرفته و قدرت نظامی ـ امنیتی و بعدها قضایی را قبضه کرده است و توسط آنها هر روز بر قدرتش افزوده است و رقیبان را یکی پس از دیگری از صحنه بیرون می کند. و این اواخر هم در تلاش است که برای خود کاریزمایی هم دست و پا کند. آب دهانش شفا می شود، شعر هم می گوید. آیت الله های نوری و مصباح از ارتباط او با عالم غیب می گویند، و عده ای با رفتن او خود را روی زمین انداخته و جای پای او را می بوسند.

آقای احمدی نژاد مشاهده کرد که در این جامعه حتی نخبگان سیاسی هم فهمی از اقتدار عقلانی و قانونی ندارند، چه رسد به مردمی که اصلا تجربه ای در این زمینه ندارند. در این جامعه معمول است که هر کس قانونی را نمی پسندد از آن سر می پیچد و حتی به این تمرد خود هم افتخار می کند و آن را نشان پاکی و انقلابی بودن خود می داند. از این روی در کشوری که نه حکومتش و نه مردمش به قانون احترام نمی گذارند ،مقام اداری ظرفی است توخالی و بادکنکی که با سوزن صاحب قدرت اصلی خالی می شود، تنها راهی که بجا مانده است ایجاد شبکه ای از یاران وفادار یا “باند” است. و به نظر می آید این را از مطالعه و مشاهده عملکرد سیاست در غرب فراگرفته باشد. برای مثال در شهر واشنگتن با تعویض رئیس جمهور یک روزه حدود سه هزار و پانصد مقام از سمت خود برکنار شده و یاران رئیس جمهور جدید و فعالان حزب او بر سر این سمت ها گمارده می شوند و این امر در سراسر جامعه ی آمریکا تا پایین ترین رده سمت های سیاسی انجام می شود و آنچه که تا حدود زیادی ثابت می ماند بخش تکنوکرات ها و افراد فنی هستند. آقای صفارهرندی پس از انتخابات دوره ی نهم و برنده شدن آقای احمدی نژاد گفت ما شش سال است روی شبکه ی قدرتمان کار کرده ایم و قصد داریم همه سمت ها را به یاران خود بدهیم، و در طول این سالها دیدیم که چنین کردند ، نه تنها در سطوح بالای سیاسی بلکه در سطح مقامات دوم و سوم و چهارم مملکت نیز چنین کردند. آنان نه تنها رؤسای دانشگاه ها بلکه رؤسای دپارتمان ها، و حتی اساتید، نه تنها وزیر خارجه و سفرا، بلکه کارمندان ارشد و دیپلمات ها، نه تنها وزیر بهداشت، بلکه رؤسای بیمارستان ها و بخش های مختلف بیمارستانی ،و با محکم تر شدن شبکه ی قدرتشان و بهره گیری از فرصت بعد از انتخابات نه تنها وزیر اطلاعات که حدود چهل تن از مقامات بالای وزارت اطلاعات را تعویض کرد ند. و آقای احمدی نژاد این سیاست را حتی در حد نمادین هم اجرا کرد. از جمله برکناری ۱۴ مشاور رئیس جمهور در یک روز، مشاورانی که حتی برخی اصلا از اول آن سمت را نداشتند، یا سالها بود که در آن سمت کار نمی کردند.

اما شبکه ی “وفاداران” تنها به معنی انتصاب به سمت ها نیست، بلکه حمایت شدید از یکدیگر است. کاری که در فرهنگ سیاسی ما سابقه نداشته است. شاه آگاهانه و برطبق سنت سلطنت اجازه نمی داد که هیچ شبکه ای شکل گیرد، تا جایی که یکی از فرماندهان نظامی برایم گفت که ما می دانستیم شاه دوست دارد که ما از هم بد بگوییم و با هم رابطه ای نداشته باشیم ـ اوج سیاست تفرقه انداز و حکومت کن ـ لذا ما با توافق بین خودمان مطالبی را علیه یکدیگر به شاهنشاه می گفتیم، و چون می دانستیم چه گفته شده است خود را برای دفع آن از پیش آماده می کردیم. به طور کلی سیاست آن بود که مقامات افراد پراکنده ای باشند که سرنخ تمام آنها به دست شاه باشد. هم او با بالا گرفتن مبارزات انقلابیون نخست وزیر و رئیس ساواک و چند تن از گزیده ترین افسران ارتش خود را زندانی کرد .

همین سنت در اپوزیسیون هم بود. آقای شاپور بختیار بدون توافق یاران قدیم جبهه ملی اش نخست وزیری را پذیرفت و سران جبهه ملی هم از او حمایت نکردند. آقای سنجابی که وزیر امور خارجه شد، چنان یاران جبهه ملی اش تنهایش گذاشتند که یکی دو ماهی بیشتر دوام نیاورد. مهندس بازرگان مورد حمله همگان بود، و تخته هدفی که هر تازه به میدان رسیده ای تیری به سوی او پرتاب می کرد. آقای رفسنجانی قدیمی ترین یارانش را فدا کرد. حتی در کتاب خاطراتش به نشان صداقت انقلابی اش شرح می دهد که در کشته شدن آیت الله لاهوتی، پدر همسران دو دخترش ،سکوت کرد. همچنین دوست و هم سنگر سالیانش مهندس سحابی را دستگیر و زندان و شکنجه کرد. و در پاسخ آنکه چطور حرمت دوست دیرینه اش را نداشته، گفت می خواستم به او درسی بدهم . وی از این درس ها آنقدر داد که حال یارانش در حمایت از او بی رغبت هستند.

دوران آقای خاتمی که شهره است. بسیاری از خانواده ی دوستان قدیمش که زندانی شده بودند وقتی برای یاری نزد او می رفتند او یا روی نشان نمی داد، یا کاری نمی کرد. حتی وقتی وزرا و یارانش مورد حمله قرار گرفتند به دفاعشان همت نکرد و گذاشت گرگ ها یکی یکی یاران او را بدرند . در مجلس ششم که جمعی از وکلا به اعتراض تحصن کردند، نه دولت آقای خاتمی که حتی دیگر اصلاح طلبان هم آنان را تنها گذاشتند. آقای کروبی چه گلایه ها داشت که با تمام کمکی که به اصلاح طلبان کرده بود و بارها خود را به خاطر آنان به خطر انداخته بود ،در انتخابات دوران نهم او را تنها در کام گرگ ها رها کردند و حتی به او ضربه هم زدند.

ادامه ی این سنت را حال در جنبش سبز شاهدیم. تا رونقی بود هر کس می کوشید خود را به آن وصل کند. حتی کسانی که انتخابات را تحریم کرده بودند، یکباره وسط میدان پریدند و بدون هیچ توضیحی درباره ی نظر گذشته شان شعار “رأی من کو” را سر دادند و در حمایت از جنبش مقالات نوشتند و سخنرانی ها کردند و پیراهن و شال گردن سبز پوشیدند. اما جنبش که با سختی مواجه شد غرغر به موسوی و خاتمی ، و بعدتر کروبی، را آغاز کردند و گفتند اینان رهبران جنبش نیستند. و یا دست به افشاگری زدند که بله این سران خودشان با هم اختلاف دارند، و مثلا آقای خاتمی بیشتر از جنس آیت الله خامنه ای است تا موسوی ،و یا موسوی خود نخست وزیر دوران قتل عام ۶۷ بوده. و حال هم صحبت از مرگ جنبش سبز و عبور از آن می کنند، بی آنکه بگویند رهبران سبز چه کار بهتری را می شد بکنند که نکردند؛ کاری ممکن نه ایده آلی.

این شیوه ی عمل نه ویژه شخصیت های سیاسی که در حقیقت از ویژگی های فرهنگی ما است و من در مقاله ی “انشعاب: بیماری فراگیر ایرانیان” به تفصیل به آن پرداخته ام. من به ندرت جمعی را دیده ام که فهمی از حمایت از گروه داشته باشد. این تجربه را نه در جمع اهل سیاست که در میان اهل هنر، دانشگاهیان، بازاریان، هم اداره ای ها و حتی در سطح خویشاوندان شاهد بوده ام. به ندرت دیده ام که وقتی در غیاب فردی مخالفانش از او بد می گویند دوستانش به دفاع از او برخیزند، و  به خاطر حمایت از دوست حاضر به خرید دردسر شوند.

حال با این ویژگی فرهنگی و سنت سیاسیون ما اگر به عملکرد آقای احمدی نژاد توجه کنیم متوجه هوش سیاسی او و یارانش می شویم. وی برای نخستین بار راهی را رفته که هیچ یک از پیشینیانش با آن آشنا نبودند. از این روی پایگاه قدرت جدیدی را در صحنه ی سیاست ایران ایجاد کرد. شیوه ای در قدرت که حتی بزرگانی چون امیرکبیر و دکتر مصدق و دکتر بنی صدر از آن غافل بودند. آقای احمدی نژاد از یارانش در بدترین شرایط حمایت می کند. از آقای کردان متقلب رد صلاحیت شده ای که کوس رسوایی اش را بر سر بام زدند. از معاونش رحیمی متهم به فساد مالی ،در حدی که حتی دادستان کشور هم با مجلسیان همراه شد و او را گناهکار اعلام کرد. وقتی مجلس آقای بهبهانی وزیر راه و استاد آقای احمدی نژاد را استیضاح و معزول کرد آقای احمدی نژاد تا مدتها او را بر سر کار نگه داشت ، بعد هم که مقاومت ممکن نشد وی را سرپرست آن وزارتخانه کرد ، بعد هم اعلام کرد که آن وزارت خانه را منحل می کند و سمت دیگری به او داد. داستان حمایت او از آقای رحیمی مشائی افسانه شده. از او نه تنها در مقابل مجلس که در مقابل حوزه ی علمیه قم، شورای نگهبان و حتی مقام رهبری حمایت کرد. و این اواخر که فشار چنان بالا گرفت که حتی آیت الله مصباح یزدی و نوری همدانی و مکارم شیرازی هم آشکارا علیه آقای مشایی جبهه گرفتند، و کار بدانجا رسید که حمله به مشایی ورد زبان نوحه خوان ها هم شد تصمیم به عزل او گرفت، ولی وی را طرد نکرد، بلکه هم چنان با عزت و احترام در کنار خود نگه داشت، و بدینسان گفت که من خاتمی و رفسنجانی و شاه و غیره نیستم که یار خود را قربانی کنم.

 به این ترتیب او مفهوم “باندبازی” را به صورت واقعی وارد فرهنگ سیاسی ایران کرد و به جامعه در عمل نشان داد که هر کس که به این باند بپیوندد از حمایت کامل آن برخوردار می شود. همین سیاست سبب شد که باندی شکل بگیرد که در تمام سطوح جامعه و همه نیروها طرفداران سرسخت و مصمم خود را دارد. اعضاء این باند متعلق به یک نهاد مشخص نیستند. وی نشان داد که برعکس تصور عموم وی نماینده سپاه نیست، زیرا شاهدیم که بسیاری از سران سپاه چون شمخانی و محمدعلی جعفری علیه او موضع سخت گرفتند، اما از آنجا که بسیاری از سپاهیان جزو همین باند شده اند و از قراردادهای بسیار کلان پرسود بهره می گیرند، لذا این حملات موضع او را متزلزل نکرد، زیرا هم باندی های او مستقل از رهبری و مجلس و دیگر نهادها از این باند دفاع می کنند.

ویژگی بسیار مهم این باند آنست که چون شرط پیوست به آن فقط وفاداری به باند و حمایت بی چون و چرا از اعضای باند است، لذا بدنه ی اصلی آن افراد کم شخصیت، مهاجم، پررو، دروغگو و غیرمتخصص هستند؛ کسانی که شخصیت مستقل و نیرومندی ندارند و تنها با پیوستن به باند و حمایت باند امکان قدرت دارند. در این باند نه تکنوکرات های صاحب نام هستند، نه روحانیون شاخص، نه سیاسیون معتبر، نه هنرمند و کاسبکار و نه سپاهی و حفاظتی درجه اول. کافی ست نگاهی کنیم به خیل طرفداران او. روحانیون کم اعتبار و پایین رتبه ای چون سقا بی ریا، مرتضی آقاتهرانی، مشتی متخصص سیاسی هوچی مثل دکتر عباسی، مشتی نمایندگان کم مایه و ستیزه گر چون کوچک زاده و ستار هدایت خواه که وجه مشترک همه آنان بی مایگی، گستاخی، وقاحت، بی پروایی در دروغگویی و اتهام زنی ، و بالاخره اهل ستیز و ویرانی تا مدارا و سازندگی است.

 به عبارتی ویژگی این باند ویژگی نوحه خوان ها است. گروهی که در میان مذهبیون معروف به بی بندوباری، بیسوادی، عوام فریبی و خرافه پرستی هستند. لذا اگر وزیر باشند چون کامران دانشجو، یا نماینده مجلس باشند چون رسایی، یاهنرمند باشند مثل علی معلم و فرج الله سلحشور و نادر طالب زاده، یا سپاهی باشند چون رستم قاسمی، یا استاد دانشگاه باشند مثل محمد مرندی، یا دیپلمات باشند چون زاهدی و عبدالله سهرابی ،  یا از مسئولان تربیت بدنی کشور باشند چون محمد علی آبادی و علی سعیدی، همه نوحه خوان های گروه و حرفه ی خودشان هستند، با همان ویژگی های نوحه خوان ها، مذهبیون خرافی، زنجیرزن ها و قمه زنانی که نماز خواندنشان را جدی نمی گیرند، اما دهنی گرم دارند، عامه پسندند و چون دروغگویی را عیب نمی دانند هر وقت صلاح بدانند هر ادعای پوچی را می کنند. از جمله می گویند اگر پاسپورت ایرانی داشته باشید به هر کشوری که می روید مورد احترام خواهید بود و یا وزیر مسکن می گوید، سال آینده یک میلیون خانه می سازیم؛ کاری که از عهده ی پیشرفته ترین کشورها با تمام امکاناتش میسر نیست.

از آنجا که این جمع یک حزب نیستند، لذا به دور مرام و اصولی جمع نشده اند تا خط سیاسی معینی داشته باشند و بر سر اصولی در سیاست، مذهب، هنر و ادب، رابطه با جهان و غیره موضع یکدستی داشته باشند که بتوان آنان را در آن مورد پاسخگو دانست. سیاست بقا و حفظ قدرت ویژگی اصلی آنها است. کاری که تجلی کامل آن خود آقای احمدی نژاد است. مدعی رابطه با امام زمان و در عین حال دروغگویی بی پروا. با چنین ویژگی است که آقای دکتر عباسی به عنوان برنامه ریز سیاسی و متخصص سیاست جهانی مدعی می شوند که اقتصاددانان جهان به ایشان مراجعه می کنند تا فراگیرند که چگونه اقتصاد آمریکا را فلج کنند و آمریکا را تهدید می کند که اگر اراده کند در ظرف چند ماه تمام اقتصاد آن کشور را فلج می کند . دکتر مرندی به عنوان استاد دانشگاه آنقدر در مصاحبه های رادیو ـ تلویزیونی اش دروغ گفت و ادعاهای غیرقابل باور کرد که دیگر رسانه ای، حتی تلویزیون الجزیره، تمایلی به مصاحبه و شنیدن تحلیل ها و خبرهای او ندارد. 

با چنین پشتوانه وسیعی در دولت و شبکه ی قدرت در سراسر کشور است که آیت الله خامنه ای متوجه شده که این قدرت جدید با سیاست بدیع و تازه خود تبدیل به نیرویی شده که دیگر سرنخ آن کاملا به دست او نیست.

در بخش دوم به رویارویی ناگزیر آیت الله خامنه ای و روحانیت حاکم با این پدیده ی نوین در سیاست ایران پرداخته می شود.

 

 

 

 

سپاه پشت سر احمدی نژاد نیست

نمایندگان جلوی کوچک زاده را که لابد دارد فحش می دهد، گرفته اند

احمدی نژاد در کنار خامنه ای