اعلام تأسیس بنیاد سیامک پورزند در مراسم بزرگداشت او در تورنتو
یکشنبه ۸ می ۲۰۱۱ (۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۰)، در سالن بزرگ هتل دان ولی، صدها تن گرد آمدند تا همراه با همسر، دخترها و وابستگان نزدیک سیامک پورزند یاد او را گرامی بدارند.
سیامک پورزند، هفته ی گذشته (۹ اردیبهشت)، در سن هشتاد سالگی، در مرگی خودخواسته از دنیا رفت. او خود را از بالکن آپارتمانش در طبقه ششم به پائین پرت کرد.
گردانندگی مراسم را دکتر محمد تاج دولتی، روزنامه نگار، برعهده داشت که در آغاز از همه خواست یک دقیقه به احترام زنده یاد پورزند برخاسته و سکوت کنند.
در شروع با نمایش اسلایدهایی، زندگینامه سیامک پورزند مرور شد. سپس پیام ویدیویی شیرین عبادی، وکیل دادگستری و کوشنده ی حقوق بشر پخش شد. او در پیام ویدیویی، ضمن تسلیت، با اشاره به اینکه سیامک پورزند دوست خانوادگی آنها بوده، از سیامک پورزند گفت. از خلال خاطرات او درمی یابیم که در سیامک پورزند فرهنگ مردسالاری وجود نداشت و او به حقوق زن بسیار احترام می گذاشت. عبادی گفت، ظلمی که بر پورزند رفت و شرح شکنجه هایش آسان نیست. او جعفر ظفرقندی را هم قاضی، و هم ناظر بر بازجویی و شکنجه های پورزند خواند. قاضی ظفرقندی بعد از سیامک پورزند تعدادی از وبلاگ نویسان و روزنامه نگاران را دستگیر کرد که شیرین عبادی و کانون مدافعان حقوق بشر وکلای آنها بودند. عبادی گفت: سیامک پورزند کینه ای نداشت فقط می گفت مایلم حقیقت روشن شود و اینها بیایند و همانطور که مرا در تلویزیون بردند خودشان پشت تلویزیون به مردم بگویند. قاضی ظفرقندی باید بگوید چه بلاهایی سر من آورده.
عبادی در پایان پیامش ابراز امیدواری کرد که این خواست سیامک پورزند انجام خواهد شد.
در ادامه صدای سیامک پورزند پخش شد و پس از آن صدای احمد شاملو(پسر خاله سیامک پورزند) بر روی یک اسلایدشو سالن را پر کرد.
دکتر رضا براهنی، نویسنده و شاعر، دقایقی با حاضران از خاطرات خود با سیامک پورزند گفت. او با اشاره به تجربه های خودش از شکنجه های زندان، گفت باید وضعیتی که برای او به وجود آوردند درک کنیم.
پس از آن حسن زرهی، سردبیر نشریه شهروند، از همکارش پورزند گفت.
چندین پیام تصویری در مراسم پخش شد. مسعود بهنود، علیرضا نوری زاده، احمد باطبی، ناصر انقطاع، علیرضا میبدی افرادی بودند که پیام تصویری فرستاده بودند.
دو تن از دانشجویان دانشگاه های تورنتو متنی را به دو زبان فارسی و انگلیسی خواندند. و در ادامه سعید حریری شعرخوانی کرد و سپس مهرداد حریری از خاطرات گفت وگوی خود با سیامک پورزند گفت.
نوبت به فرزندان و همسر سیامک پورزند رسید. اول آزاده، کوچکترین دختر زنده یاد پورزند با جمع سخن گفت. سخنان او بسیار صادقانه و با احساس بود به طوری که تمام جمع حاضر را متأثر کرده بود. او از خاطره ی گذران یک روز با پدر، گردش در شهر، رفتن به گورستان خاوران، پیتزا و بستنی خوردن و به “بام تهران” رفتن، تا دیوارهای اوین که مادر در آن زندانی بوده، ببیند، آنهم زمانی که سیزده ساله بوده تمام روز حرف زده و با پدر درددل کرده.
آزاده با اینکه به سختی بغضش را فرو می خورد، به جوانان همسن خود گفت که من بیش از همیشه امیدوارم. بیایید ایرانمون رو نجات بدیم. همیشه بابا معذرت خواهی می کرد که پول نداشته خانه ای برای ما بگذاره، پدرم می گفت اما من برات یک چیزی گذاشتم، اسمش ایرانه. وقتی که باید، برمی گردی و می بینی که چقدر قشنگه!
فایل صوتی دیگری از پدر برای تبریک تولد سی سالگی لیلی پخش شد همراه با اسلایدشویی از عکس هایش با فرزندان و همسر.
در ادامه، خانم مهرانگیز کار، حقوقدان، وکیل و کوشنده حقوق بشر و زنان و همسر سیامک پورزند، از همسرش گفت.
او گفت برای خانواده نوع مرگ سیامک خیلی تلخه. ما دو سیامک داریم یک سیامک که عصبانی هستیم ازش که چرا اینگونه خودش را به دست مرگ داد و یک سیامک که جریان ساز شده و دیگه مال ما نیست و اون سیامک هست که در حال حاضر مطرح است.
او از دکتر براهنی تشکر کرد که اول بار انجمن قلم کانادا را برای موضوع سیامک پورزند فعال کرد. خانم کار همچنین از سازمان عفو بین الملل برای حمایت ها و اقداماتش تشکر کرد.
خانم کار گفت، ما گرفتار حکومت جهل هستیم و حکومت جهل منجر میشه به حکومت ظلم. او به عنوان نمونه ای از این حکومت جهل از دادگاه خود گفت که در آن نماینده دادستان برداشت خود را از تأسیس “سینه کلوب” توسط سیامک پورزند اینگونه گفته که پورزند کلوبی درست کرده که زنها سینه هایشان را برهنه می کردند و در معرض دید درباریان قرار می داده اند! مهرانگیز کار گفت، وقتی این را شنیدم به وکیلم خانم فریده غیرت گفتم لطفا دیگر از من دفاع نکن… اما فکر می کنم این حکومت جهل به انتهایش رسیده.
همسر سیامک پورزند، گفت سیامک زندگی را دوست داشت و خاطره ای را نمونه آورد: زمانی که سیامک در زندان های مخوف زندانی بوده، خانواده مرتب در مصاحبه ها می گفتند که این پیرمرد هفتاد و چندساله را گرفته اند و زیر شکنجه است تا توجه ها به او جلب شود… ولی بالاخره روزی او از زندان پیغام فرستاد که به چه دلیل می گویید یک پیرمرد؟ و به این قیمت او می خواست جوانی کند و من فکر می کنم امروز نامش جوان شده.
خانم کار گفت، این فقط حکومت نبود که به سیامک ظلم کرد، بخشی از فرهیختگان هم بودند که تنهایش گذاشتند و گفتند او شکنجه نشده و خواسته همکاری کنه. ما همانطور که از حکومت نقد می کنیم، از خودمان هم باید نقد کنیم. حالا همه هستند، اما دور جنازه!
آخرین سخنران، لیلی پورزند بود. او گفت، پدر رفت، آنطور که خود می خواست. ده سال شکنجه و زندان را نیزه ای کرد در چشم بدخواهان. او آخرین دیدار خود را جولای ده سال پیش به هنگام خداحافظی با پدر در فرودگاه مهرآباد خواند. سیامک پورزند را نوامبر ده سال پیش سازمان اطلاعات موازی ربود و پس از آن سالها در زندان و تحت شکنجه و بازجویی بود، و در نهایت ممنوع الخروج شد.
لیلی از خاطره ی شنیدن سه بار خبر مرگ پدر که دو بار آن واقعی نبود، گفت. اولین بار دوازده ساله بوده که پدر از زندان زنگ می زند که برای اعدام فردایش به او وصیت کند. دومین بار در تورنتو، و نهم اردیبهشت ۱۳۹۰ سومین بار بود که واقعیت داشت. این بار او پرواز کرد و رفت.
لیلی گفت، من می خواهم اعلام کنم که راه پدر ادامه دارد.
لیلی تاسیس بنیادی برای بزرگداشت نام سیامک پورزند را اعلام کرد. او گفت، ما تصمیم داریم باانرژی تر از همیشه برای حقوق بشر و برای آزادی و برای همه کسانی که به طریقی قربانی این حکومت شدند خالصانه کار کنیم.
لیلی از دوستانی که برای برگزاری مجلس تلاش کرده بودند، نام برد و از همه کسانی که به طریقی ابراز همدردی کرده بودند، تشکر کرد.
در پایان، دکتر تاج دولتی، از حاضران خواست تا برای بزرگداشت دستاوردهای زندگی سیامک پورزند، یک دقیقه برای او دست بزنند.
ویدیوهای سخنان آزاده، پیام شیرین عبادی و دیگر ویدیوهای مربوط به این مراسم را در لینک های زیر ببینید:
http://www.youtube.com/watch?v=08wrzJeOX54
http://www.youtube.com/watch?v=QQUcILVykn4
http://www.youtube.com/watch?v=aPYfw2LR9mU
http://www.youtube.com/watch?v=yi3NU8kmQNM
Although I don’t remember having met the legendary Siamak Pourzand formaly,yet we had a long telephone conversation exactly a year ago and were supposed to meet.Unfortunately he was admitted to hospital and I left Iran for Canada subsequently.I met his beloved wife Mehrangiz Kar and two lovely daughters Liely and Azadeh before the memorial and was overcome by their warmth and kindness.
Because of the similarity in name and proffesion,we were mistaken by many particularly the authorities in Iran after the revolution.
Rest in peace my namesake since your family will keep the tourch that you have ignited burning.