من “داستان های واقعی” را دوست دارم.
فیلم هایی که بر اساس داستانی واقعی ساخته شده باشند را بیشتر دوست دارم.
“دوست داشتن” البته نمیتونه احساسم را کامل بیان کنه . باید بگم لذتی وسواس گونه می برم از این جور فیلم ها . اینکه بدونم همه این چیزهایی که دارم می بینم وجود داشته یا دارد، مکان ها، آدم ها، رابطه هاشون، همه چی… انگار وقتی جمله “این فیلم بر اساس داستانی واقعی ساخته شده است” را در ابتدای فیلمی می بینم، آدرنالین خونم بالا میره و دل توی دلم نیست تا فیلم تموم بشه و بدوم برم پای لپ تاپم و دو ساعتی بگردم عکس و مقاله نگاه کنم و بخونم و با فیلم مقایسه کنم.
اگر فیلم خوب ساخته شده باشه، آنقدر تحت تاثیر قرار می گیرم که تا مدت ها توی سرم با کاراکترها یا سوژه فیلم درگیر می مونم. در حدی که به خودم اجازه می دم بشینم و ساعت ها این آدم های واقعی را قضاوت کنم.
وقتی برای بار اول فیلم motorcycle diaries را دیدم (که نشون می داد چه جوری یک ارنستو گوارای جوان و سرخوش، تبدیل به “چه گوارا” یی شد که چهره اش سمبل شورش و عصیان در جهان است) منی که اهل بحث های سیاسی نیستم، همش دلم یک جفت گوش می خواست تا بشینم و راجع به جنبشهای انقلابی حرف بزنم.
حتی لازم نیست سوژه خیلی درام یا تاریخی و سیاسی باشه، مثلا بعد از دیدن فیلم خیلی شاد و خوشمزه julie and julia که درباره زندگی جولیا چایلد، سرآشپز معروف آمریکایی ست، یادمه بعد از فیلم تا ساعت ها توی گوگل دنبال عکس های جولیا چایلد گشتم و چه کیفی کردم از اینکه فیلم آنقدر شبیه به واقعیت درست شده بود. تا آن جا که حتی آن کارت پستال معروف که جولیا و شوهرش از خودشون در وان حمام گرفته بودند هم در گوگل پیدا کردم و هنوز هم هر بار یک قالب کره می بینم، یاد این فیلم میافتم.
(اگر هرکدوم از این فیلم ها را ندیدید، خواهش می کنم عجله کنید.)
همه را گفتم که بگم این هفته فیلم conviction را دیدم.
اولین بار پاییز بود که درباره اش شنیدم.
تلویزیون روی کانال CNN بود و برنامه لری کینگ پخش می شد. موضوع برنامه سیستم قضایی افتضاح آمریکا بود و اینکه چقدر آدم بی گناه اشتباهی توی زندان ها می پوسند یا کشته می شوند. سرم به کارهایم گرم بود که یک دفعه گوش هام تیز شد سوژه آنقدر برام جالب بود که تا یک ساعت لبه مبل نشستم و تکون نخوردم.
درباره فیلمی صحبت می کردند به اسم conviction داستان واقعی خانمی که برادرش را به جرم قتل می گیرند و به حبس ابد محکوم می کنند. خواهر که عمیقاً باور دارد برادرش بی گناه است، با اینکه دبیرستان را هم تمام نکرده، برای اثبات بیگناهی او، به سختی درس می خواند و به دانشگاه می رود و زندگی اش را وقف خواندن حقوق می کند تا دکترای حقوقش را می گیرد، همه اینها در حالیکه به تنهایی دو پسرش را بزرگ می کند و نیمه وقت هم در رستورانی کار می کند. او بعد از ۱۸ سال موفق می شود بیگناهی برادرش را ثابت کند و از زندان نجاتش دهد!
برادرش سال ۱۹۸۳ به زندان افتاد و خواهرش توانست سال ۲۰۰۱ آزادش کند.
یعنی باور نکردنی بود برام .
یعنی از این به بعد یادم بمونه که”کار نشد نداره” یعنی این!
یعنی بهتره از این به بعد برای توصیف کلمه”پشتکار” این داستان را تعریف کنیم .
فیلمش خیلی خیلی خوب بود. ایکاش شما هم ببینید. حالا هم دنبال یک جفت گوشم که بشینم و درباره سیستم قضایی آمریکا سخنرانی کنم:)
بالاخره Rabbit Hole و دیدم.
به نظرم فیلم آرام و غمناکی بود.
دوست داشتم ببینمش چون خیلی نقدهای خوبی درباره فیلم خوانده بودم و نیکول کیدمن هم برای بازیش در این فیلم کاندیدای اسکار بود.
خوب بود و واقع گرایانه و اصلا هم پایان هالیوودی نداشت و اینشو دوست داشتم. تنها مشکل این بود که روز مادر آفتابی و قشنگمون با دیدن فیلمی درباره زوج جوانی که سعی دارند با مرگ کودک ۴ ساله شان کنار بیایند، تموم شد که شاید ترجیح می دادم به جای اینکه با شانه های آویزان به تخت بروم، یک فیلم کمدی نگاه می کردم .
راستش از بعد از به دنیا آمدن دخترم، کمی به اینجور فیلم ها حساس شده ام و دیدم کاملا عوض شده است و دیدن فیلم هایی که سوژه شان کودکان هستند برایم سخت تر شده. شاید برای اینکه الان مسئله ای مثل از دست دادن فرزند، یا کودک آزاری و یا داشتن بچه ای با معلولیت ذهنی یا جسمی برایم خیلی ملموس تر است. به همین دلیل هم اصلاً تحمل دیدن فیلم های ترسناکی که سوژه، بچه ها هستند را ندارم. مثل فیلم Orphan که تنها فیلمی ست که نتونستم تا آخرش نگاه کنم آنقدر که وحشتناک بود به نظرم !
در عوض اگر می خواهید یک فیلم قشنگ و لطیف که سوژه اش بچه ها هستند ببینید، فیلم فرانسوی The Chorus را پیشنهاد می کنم. از اون فیلم هایی که وقتی تموم میشه، با لبخند و روحی سبک از جاتون بلند می شید. برای من که اینطور بود .
پ.ن. نمی خواهید تا دیر نشده سری به High Park بزنید و شکوفه های گیلاسو ببینید؟