چند سال پیش، منوچهر محمدی جوان دانشجویی که همراه با برادر زنده یاد خود در پی قیام دانشجویی ۱۸ تیر ۱۳۷۸ در چنگال دژخیمان نظام ولایت مطلقه فقیه اسیر شد و سرانجام نیز اکبر محمدی براثر شدّت شکنجه های نیروهای امنیتی جنایتکار به قتل رسید، رنجنامه سرگشاده ای در شرح شکنجه های وحشتناکی که خود و برادرش تحمل کرده بودند منتشر کرد. منوچهر محمدی به جای آنکه آن رنجنامه را خطاب به “ملّت بزرگ ایران” بنویسد، آن را خطاب به “ملّت ایران بزرگ” نوشت. در توضیح این تغییر خطاب، منوچهر محمدی (نقل به مضمون) نوشت که چون رنجنامه های پیشین اش خطاب به “ملّت بزرگ ایران” به قول پستچی ها مهر “گیرنده شناخته نشد” خورده و پژواک و پاسخی نیافته، این بار آن را خطاب به “ملّت ایران بزرگ”، که در هر حال به عنوان ساکنان یک واحد جغرافیایی وجود خارجی و واقعیت دارد، نوشته است.
بیش از شش ماه از زمانی که جوان میوه و سبزی فروش دانشگاه دیده تونسی با خودسوزی خود آتشی را برافروخت که به سرعت دارد ریشه دیکتاتورها را در شمال افریقا و خاورمیانه می سوزاند و خاکستر می کند، گذشته است. این آتش تاکنون ریشه دیکتاتورهای تونس و مصر را سوزانده و دیگران یعنی خودکامگان دیوانه و جنایتکار یمن، لیبی و سوریه نیز در صف نوبت قرار گرفته اند. در این شش ماه و اندی، به استثنای تظاهرات ۲۵ بهمن در تهران و چند شهر بزرگ، سکوت سنگین و تماشاچی وار مردم ایران پرسش هایی بسیار از جمله پرسش های زیر را برانگیخته است:
۱ – آیا شدّت سرکوب و رعب و وحشتی که حکومت در سطح جامعه پراکنده، چنان بوده که توش و توان و رمق هرگونه مقاومت و اعتراض را از بین برده است؟
۲ – آیا فقری که حکومت به جامعه تحمیل کرده، مردم را چنان اسیر و گرفتار پرداخت پول گاز و برق و بنزین کرده و یا شدت نیازمندی به چندرغازی که حکومت به عنوان “هدفمندی یارانه ها” به حسابشان می ریزد آنقدر زیاد است که در خود توان به خطر انداختن آنرا نمی بینند؟
۳ – آیا خرد جمعی موجب بزخو و کمین کردن مردم شده تا در بزنگاه مناسب با حرکتی تعیین کننده تومار عمر حکومت اسلامی را درهم بپیچند و شیشه عمرش را برزمین زده و بشکنند؟
۴ – آیا دلیل سکوت مردم این است که به باندهای مافیایی درون حکومتی فرصت کافی دهند تا با بیشترین اثر تیشه به ریشه هم بزنند و یکدیگر را نابود یا دستکم از میدان بدر و تضعیف کنند؟
۵ – آیا گناه سکون و سکوت و بی حرکتی مردم را نباید به حساب بی عملی و سترونی نخبگان و روشنفکران، که همواره نقشی تعیین کننده در ایجاد امواج حرکت های اجتماعی دارند – یا باید داشته باشند – نوشت؟
پاسخ پرسش های ۱ تا ۴ می توانند مثبت یا منفی یا برآیندی از این دو باشند. برای رفتار یک جامعه می توان انگیزه های متفاوت برشمرد و تحلیل های گوناگون ارائه کرد. هر تفسیر یا تحلیل نیز می تواند گوشه ها یا درصدی از واقعیت را دربر داشته باشد.
یک روزنامه نگار اصلاح طلب به نام فریبا داودی مهاجر، که از محکومیت و دربند بودن همکارانش در سیاه چال های حکومت دل پرخونی دارد، در تاریخ ۸ نوامبر ۲۰۱۰ می نویسد: «آیا می توان برای گذران دنیا، نان در خون جوانان این مملکت زد و خورد و شب راحت خوابید؟ این چه باور به اسلامی است که به نام اسلام هر جنایتی می شود و دین داران به دفاع از اسلام بر نمی خیزند؟ شما در کدام جبهه هستید؟ جبهه ای که شعار اسلام می دهد و دین را نابود کرده یا جبهه ای که آزادی را برای همه اعم از مسلمان و غیر مسلمان می خواهد؟». درخور توجه است که فریبا داودی مهاجر این پرسش ها را در زمانی کرده که هنوز رهبر و مراد اصلاح طلبان یعنی سید شیاد محمد خاتمی پیشنهاد شگفت انگیز خود در مورد عذرخواهی مردم از رهبرمعظم، به خاطر ظلمی که به او کرده اند را عرضه نکرده بود!
در آستانه ۲۵ بهمن ۱۳۸۹، زمانی که تارنمای “کلمه” میرحسین موسوی شعار: “چه قاهره چه تهران، مرگ برظالمان” را مطرح کرده بود، یکی از کاربران این تارنما، که خواسته بود “ناشناس” بماند، نوشت: «پس از مقایسه رفتار دلیرانه و افتخارآمیز ارتش مصر مبنی بر عدم تیراندازی به جمعیت تظاهر کننده مخالف رژیم مبارک، به این واقعیت تلخ و آزاردهنده می رسیم که قوای مسلّح رژیم کودتا در ایران اعم از بسیج، نیروی انتظامی و سپاه و غیره چقدر پست و خائن و جنایتکار بوده اند. درخلال تظاهرات اعتراضی به نتیجه انتخابات ۱۳۸۸، قوای مسلّح و لباس شخصی ها با ددمنشی و وحشیگری تمام از هیچ جنایتی برای سرکوب مردم اجتناب نکردند. این قوای بی غیرت و ضدمردمی ضمن حمله وحشیانه به مردم آنها را در بازداشتگاه های مخوف مانند کهریزک مورد شکنجه، تجاوز و آزار قرار دادند. من امروز از ایرانی بودن خودم شرم دارم که در مقایسه با مصری ها چنین نیروی مسلّح بی غیرتی در کشورم وجود دارد».
درمورد پرسش ۵ یعنی بی عملی و سترونی روشنفکران، یافتن پاسخ دشوارتر است، زیرا ابتدا باید ثابت کرد که چنین قشری وجود موثر یا حتی وجود خارجی دارد تا بعد بتوان درمورد عملکرد آن به داوری نشست. برای کندوکاو در یافتن پاسخ، شاید بد نباشد به نتیجه مطالعات و پژوهش های کسی که سالها درمورد جریان روشنفکری در ایران کار کرده سربزنیم و از چکیده آن آگاهی یابیم. این پژوهشگر دکتر چنگیز پهلوان است که سالها پیش در جریان کنفرانس معروف برلین با سخنرانی در مورد “بحران گفتار در ایران” پته اصلاح طلبان حکومتی را روی آب ریخت و شیّادی هایشان را برملا کرد. چنگیز پهلوان ۴ سال پیش کتابی با عنوان “در عزّت و خفت روشنفکران” منتشر کرد که در آن سیر جریان روشنفکری در ایران را با هوشمندی و نکته سنجی وامی کاود. او در صفحه ۱۴ کتاب می نویسد: «هنگامی که جلال آل احمد کتاب دوجلدی “در خدمت و خیانت روشنفکران” را جمع و جور کرد، هر چشم بینایی باید می دید که این روشنفکری سخنی برای گفتن ندارد، یا به دامان مذهب می غلتد، یا در منجلاب لنینیسم روسی می افتد. همین هم شد و دنبالچه هایش هم در خارج کشور سرنوشت بهتری پیدا نکردند… گویی در وجود اینان تمام تاریخ ایران با همه بغرنجی ها و پیچیدگی هایش در یکجا به بدترین وجهی درهم فشرده و درهم تنیده شده است… همزاد این موجود هزارپا و چندسر همین اصلاح طلبان درون ساختاری جمهوری اسلامی اند… چگونه است که چنین موجوداتی در جامعه ی ما سربرمی کشند و گهگاه هواخواهانی نیز برای خود دست و پا می کنند؟ اقتدارگرایی و خودکامگی را می توان بی تردید از خصوصیات این روشنفکری و این اصلاح طلبی دانست، امّا نباید به همین اندازه اکتفا کرد. این جریان ها در ضمن تمامت طلبند و همه چیزخواه. در هرعرصه ای عرض اندام می کنند و همه امکانات جامعه را برای خود طلب می کنند».
“شورای هماهنگی راه سبز امید” را شاید بتوان به عنوان نمونه وضعیت اسفبار جریان روشنفکری در ایران نگاه کرد. این شورا که از فرط جسارت و شجاعت هم مجهول المکان است و هم اعضاء آن مجهول الهویه هستند، به جای آنکه بنابر وظیفه روشنفکری روح جسارت و شهامت را در کالبد جامعه بدمد، ترس و بزدلی و زبونی به آن تزریق می کند. به گزارش تارنمای “کلمه” وابسته به میرحسین موسوی: «شورای هماهنگی راه سبز امید بیانیه ای در پاسداشت خاطره زنجیره سبز انسانی و روزهای فراموش نشدنی خردادماه صادر کرد. شورای هماهنگی در این بیانیه ضمن دعوت مردم به پیوستن به راهپیمایی سکوت در پیاده روهای خیابان ولی عصر حدفاصل میدان ولی عصر تا میدان ونک ساعت شش تا هشت بعدازظهر روز ۲۲ خرداد، تأکید کرده است: سکوت مطلق در طول برگزاری راهپیمایی حاکم خواهد بود و به هیچ شعاری پاسخ داده نشود. راهپیمایان با لبان بسته، آزادی رهبران جنبش و زندانیان سیاسی، برگزاری انتخابات آزاد و اقدام موثر و فوری برای حل مسئله گرانی و بیکاری را فریاد خواهند زد»!
آیا مردمی که از بخت بد یا خودکرده های بی تدبیر، روشنفکران این چنینی دارند سزاوار سرنوشتی بهتراند؟ آیا مردم تونس و مصر و یمن و لیبی و سوریه نیز اگر چنین روشنفکرانی داشتند، هزگز می توانستند حتی خواب رهایی از بند استبداد و دستیابی به آزادی را ببینند؟ آیا با چنین موجوداتی به عنوان روشنفکر، که تنها قابلیت شان نمایش انحطاط یک ملت است، همه پرسش های آغاز این نوشتار اصولا بی مورد نیستند؟!
با وجود چنین دوستان، هیچ ملتی نیاز به دشمن ندارد. به خلاف آنچه که بوق های تبلیغاتی حکومت اسلامی تبلیغ می کنند، ولایت مطلقه فقیه نظامی نادان و فاقد درایت است. اگر حتی از ضریب هوش اندک نیز برخوردار بود، باید درمی یافت که با در اختیار داشتن به اصطلاح روشنفکرانی چون اعضاء خودباخته – اگرنه خودفروخته – “شورای هماهنگی راه سبز امید” لازم نیست که خود را به ننگ سرکوب وحشیانه، تجاوز، کشتار و جنایت بیالاید و پیامدهای رودررویی با مردم را به جان بخرد.
حکومت اسلامی اگر از حداقل ذکاوت برخوردار بود، باید نه تنها اجازه می داد بلکه حتی تشویق می کرد که اعضاء شورای هماهنگی راه سبز امید آشکارا نام های خود را اعلام و در برنامه های مبارزات دلاورانه و جانانه خود طرح هایی چون بالا انداختن ابرو و تکان دادن انگشت کوچک را نیز به “فریاد با لبان بسته” بیفزایند!
* شهباز نخعی نویسنده در حوزه ی مسائل سیاسی و ساکن مونتریال کانادا و از همکاران شهروند است.
Shahbaznakhai8 (at)gmail(dot)com