بعد از ظهر یک روز زمستان بود که دوست عزیزم، آقای محمد کمالی با من تماس گرفت و گفت که کانون دوستداران گیلان می‌خواهد امسال آقای ناصر مسعودی را برای کنسرت به کانادا دعوت کند و گروه سرو با ایشان همراه باشد و این به نوعی تجلیلی باشد از استاد.

 وقتی اسم مسعودی را شنیدم به ناگاه یاد دوران کودکی افتادم، پدرم همیشه تصنیف‌های او را زمزمه می‌کرد یا از روی صفحه‌های گرام، به صدای گرم او گوش می‌دادیم. برای من شلمان لاکوی و بنفشه گل و… ترانه‌هایی‌اند که با آنها بزرگ شده بودم.

شاهین فیاض در تمرین با استاد ناصر مسعودی

وقتی این خبر را به دوستانم در گروه «سرو» رساندم، خوشحالی به جمع‌مان گسترش پیدا کرد. شوق کنسرت که همیشه در بین گروه ما هست از یک طرف اما از طرف دیگر، این کنسرت با کسی قرار بود باشد که سالها در کنار اساتیدی چون کسایی، بهاری، ورزنده، عبادی و شهناز بوده و همه این اشخاص برای ما اسطوره‌های موسیقی هستند. و انتظار آغاز شد…

 یک روز قرار شد که من به نمایندگی از طرف گروه با استاد تماس بگیرم تا در مورد آهنگ‌ها صحبت کنم. وقتی‌ تلفن زدم با گفتن این جمله که: «شما همه اولاد من هستید»، یک‌دفعه احساس آرامش عجیبی‌ به من دست داد و به ناگاه احساس کردم که با استادی قرار هست کار کنیم که فراتر از هر چیز به عنوان یک انسان برای ما ارزش دارد. وقتی آقای ناصر مسعودی آمد و به دیدارشان رفتیم با نگاهی‌ مهربان و شوخ‌طبعانه از ما پرسیدند آهنگ‌ها را حفظ کردید. پاسخ این بود که تمرین کردیم ولی‌ ترجیح می‌دهیم که با ایشان تمرین کنیم تا حس کار را بهتر بگیریم.

گروه سرو در کنسرت مونترال با استاد ناصر مسعودی

استاد از زیر عینک نگاه خاص خودش را به ما انداخت و با شوخی گفت: «پس تازه داستان ما می‌خواد شروع بشه.» و رو کرد به همسر مهربانش و گفت: «من ۶۰ سال‌ست که دارم با این نوازنده‌ها کار می‌کنم، چه داستانی خواهیم داشت…» این جمله و آن حرف اول احساسی ایجاد کرد که اگر بگویم با دلهره همراه بود اغراق نکرده‌ام اما نگاه آرامش‌بخش او نگذاشت این وضع زیاد طول بکشد، باز با یک جمله آرامش را به ما برگرداند: «شما همه اولاد من هستین…»

 

اولین تمرین ما در بیات ترک بود. وقتی‌ استاد آواز بیات ترک را با تحریرهای مخصوص‌شان می‌خواندند باز مرا به دنیای کودکی‌ام برد و خاطراتی برایم تصویر شد که به سختی می‌توانستم اشکم را مانع شوم. تلاش بی‌فایده بود. سعی کردم دست‌‌کم دوستانم متوجه نشوند… به تمرین قطعه سردار جنگل که رسیدیم دیدم که من تنها نیستم، آرش و حماسه نیز چهره‌شان تغییرکرده و سعی دارند صورت‌شان را پنهان کنند…

 

استاد با انرژی آهنگ‌ها را برای ما می‌خواند و هرجا که اشتباه می‌کردیم با صبر و حوصله تصحیح می‌کرد… وقتی‌ خسته می‌شدیم و می‌خواستیم استراحت‌کنیم، امین نوازنده سنتور در «سرو»، از استاد می‌خواست که از خاطرات زیبایش با دیگر بزرگان موسیقی برای ما بگوید. این خاطرات برای ما بسیار زیبا و دلنشین بود، چون وقتی‌ صحبت از استادانی چون کسایی یا عبادی می‌شد چهره‌ی بروبچه‌ها تابناک می‌شد و همه به وجد می‌آمدیم. به این ترتیب بخش استراحت هم برای ما جالب و لذت‌بخش و آموزنده شده ‌بود و استاد خوب این حس ما را می‌فهمید. به ما می‌گفت: «این همدلی گروه رو حفظ کنید. گروه رو از دست ندین…» بعد از ۲-۳ ساعت تمرین وقتی‌ می‌آمدیم خانه، هنوز با کوشا و آرش صحبت‌ از تمرین بود. احساس می‌کردیم و می‌دانستیم که دل‌مان برای استاد تنگ شده. واقعاً استاد برای ما حکم پدر را پیدا کرد. روز اجرا در تورنتو خیلی‌ پرانرژی آواز می‌خواند و طوری صمیمی و زیبا می‌خواند که فضای کنسرت بسیار خودمانی شده بود…

بعد از اجرا به من گفت: «من بیش از ۵۰ سال است که دارم می‌خوانم. مردم را دوست دارم و حس می‌کنم که آنها هم من را دوست دارند…» و این کاملاً درست بود. و ما این افتخار را داشتیم که کنار استاد ساز بزنیم… احساس خوبی بود، آخر او برایمان پدر شده بود، در این غربت و دل‌تنگی، و یادآور روزهای کودکی…

 

*شاهین فیاض فارغ التحصیل رشته موسیقی از هنرستان عالی‌ و دانشگاه در تهران،  از سال ۲۰۰۵ در کانادا ساکن است و از سال ۲۰۰۸ در تورنتو مشغول فعالیت موسیقی ست. در سال ۲۰۱۰ با چند نفر از دوستان، گروه سرو را بنیان گذاشت و هم اکنون نیز در تورنتو مشغول تدریس تار و سه تار است.