غصه می خوریم. افسرده ایم. از زندگیمان، از خودمان، از همه چیزمان ناراضی هستیم.

شب ها بعد از این که همه خوابیدند، توی تاریکی به سقف (یا دیوار رو به رو) خیره می مونیم و هی فکر می کنیم و فکر می کنیم که چطوری می تونیم زندگیمون، شرایط مون را بهتر کنیم، چطور می تونیم از این چرخه یک نواختی که شده زندگیمون بیرون بزنیم. فکر می کنیم چی شد که اینجوری شد، ما که نمی خواستیم اینجوری بشه، ما که این همه نقشه کشیده بودیم، پس چی شد؟

 فکر می کنید چند نفر از ما شب ها با این فکرها به خواب می رویم؟ چند نفر صبح ها با کسالتی که این افکار به همراه می آورد بیدار می شویم، سر کار می رویم، خرید می کنیم، به کارهای خانه می رسیم، تظاهر می کنیم، لبخند می زنیم تا دوباره شب شود و با همان افکار تنها بمانیم و باز فکر کنیم و فکر کنیم؟

 جواب این است: خیلی. میلیون ها نفر هستند که مثل ما فکر می کنند. مثل ما خسته و ناراضی و کلافه هستند. یا از شرایط زندگی یا کار یا مشکلات خانوادگی یا اقتصادی.

ولی در مقابل این میلیون ها نفر، شاید انگشت شمار باشند کسانی که تصمیم می گیرند کاری در این باره بکنند.

جولیا رابرتز و خاویر باردم در نمایی از فیلم

 اگر فیلم Eat Pray Love  را ببینید، با یکی از این افراد انگشت شمار آشنا می شوید. زنی به نام الیزابت گیلبرت که همه چی در زندگی داشت و با این همه خوشحال نبود. ولی از این که چیزی از خدا بخواهد می ترسید چون احساس می کرد ناشکری است. هرچه باشد خونه بزرگی داشت و شغلی خوب و همسری که دوستش داشت، همسری که دلش می خواست بچه دار شوند و به خانه بزرگ تری بروند و زندگی معمولی و شادی داشته باشند. مشکل فقط این بود که او خوشبختی را در چیزهای دیگر می دید. مثل سفر کردن و دنیا را گشتن. آمادگی مادر شدن نداشت و احساس می کرد دیگر نمی تواند برای شوهرش همسر خوبی باشد و به خاطر همه این احساساتش خودش را محاکمه می کرد و فکر می کرد انسان بدی است که قدر داشته هایش را نمی داند.

 بالاخره بعد از مدت ها یواشکی گریه کردن و غصه خوردن و احساس بدبختی کردن، تصمیم می گیرد زندگی اش را عوض کند. از شوهرش جدا می شود و بعد از مدتی سردرگمی، برنامه سفری برای خودش می ریزد. ۴ ماه به ایتالیا می رود تا لذت های دنیا را بشناسد (Eat)، بعد از آن ۳ ماه به آشرامی در هند می رود تا آرامش و معنویت را بیابد(Pray)، و باقی سال را به بالی، اندونزی می رود تا بتواند توازن بین این دو، یعنی لذت مادیات و معنویات را پیدا کند (Love) .

 

فیلم ، داستان واقعی زندگی الیزابت گیلبرت است.

داستانش جالب است. منظره هایش قشنگ است و در یک عصر بارانی دیدنش می چسبد. حالا چه اشکالی دارد اگر باورش سخت باشد که یکی در زندگی اش آنقدر خوش شانس باشد؟

بعد از دیدن فیلم، بزرگترین سئوالی که برای آدم پیش می آید این است که ” آیا میشه؟ ” می شود زندگی رو تغییر بدهیم؟ بهتر کنیم تا آدم بهتری باشیم، خوشحال تر، راضی تر، سالم تر؟

 

تغییر سخت است، از هر نوعش که باشد فرق نمی کند.

اگر آدمی هستید که قدرت تغییر دارید، پس معطل چه هستید؟ هر چیزی که باعث ناراحتی تان می شود و مانع حس رضایت تان، عوض کنید. فقط کمی شهامت می خواهد.

اگر هم تغییر برایتان سخت است و یا از این که ندانید بعدش چه می شود می ترسید یا شهامتش را ندارید، زیاد غصه نخورید، همه ما همین طوری هستیم!

 

* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همراه ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست.  هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.