وقتی که در خیابانهای زیبا و سرد آمستردام قدم میزنم و در کوچه پس کوچه هایی گام میسپرم که روزگاری “رامبراند” و “ون گوگ” و “ایان ورمیر” قدم زده اند…

شماره ۱۲۱۰ ـ پنجشنبه ۱ ژانویه ۲۰۰۹


The Prince Claus and me!



واقعاً نمیدانم که چگونه به اینجا راه پیدا کرده ام. وقتی که در خیابانهای زیبا و سرد آمستردام قدم میزنم و در کوچه پس کوچه هایی گام میسپرم که روزگاری “رامبراند” و “ون گوگ” و “ایان ورمیر”(۱) قدم زده اند، میخواهم که از شوق فریاد بزنم و به راستی که چه سخت است سکوت….


برای مراسم “شاهزاده کلاوس”(۲) هلندی به آمستردام دعوت شده ام و قرار است که در این چند روز، چیزهای دیگری را نیز به تماشا بنشینم… بیست و یک ساعت پرواز از سیدنی ـ استرالیا تا آمستردام ـ هلند را با دیدن فیلم میگذرانم و وقتی به هتل میرسم حدود بیست ساعت میخوابم. وقتی بالاخره بلند میشوم، بسته ای انتظارم را میکشد که در آن لیستی از فعالیتهای جنبی جایزه ی “شاهزاده کلاوس” است. وقتی که کاغذها را زیر و رو میکنم، می بینم که حدود پنجاه مهمان بین المللی به این مراسم شکوفه کاوانی (دوم از چپ) در کنار برنده امسالدعوت شده اند که شخصیتهای مهم فرهنگی و ادبی کشور خودشان محسوب میشوند و در کنار آنان اسامی آقای رضا عابدینی ـ گرافیست ایرانی برنده ی این جایزه در سال گذشته و خانم هنگامه گلستان، همسر کاوه گلستان عکاس ایرانی که در عراق کشته شد، نیز حضور دارند که البته قرار است نمایشگاهی هم از کارهای آقای گلستان نیز برگزار شود.


صبح روز اول را به کشف شهر آمستردام میگذرانم که آفتابی است اما سرد. میروم به موزه ی “ون گوگ” و چنان حالی به من دست میدهد که گویا به نیایش خداوند در تنهاترین لحظه ی تنهاییش آمده ام… تو ای هنر؛ ای ذات مقدسی که چنین رهروانت را به رنج دچار میسازی و در عین حال نامشان را نیز جاودان میسازی. نفسم بند می آید و دیگر بیشتر از این طاقت ماندن ندارم. میزنم بیرون و میروم به سراغ موزه ای که در جنب موزه ی “ون گوگ” قرار دارد یعنی موزه “ریک – ویک” که جمجمه ی معروف “دیمین هرست” که سراسر با الماس پوشیده شده است؛ در اتاقی تاریک قرار دارد و همچنین صد اثر از آثار نقاشی معروفترین نقاشان هلند … وقتی که جلوی تابلوی نقاشی “دختری با گوشواره ی مروارید”(۳) اثر ماندگار “ایان ورمیر” می ایستم، درست مثل موشی هستم که در برابر ماری، از ترس یخ زده است. آن نگاه مرموز به تمامی وجودم هراسی میافکند که به کلام درنیاید. دوباره میزنم بیرون تا روزی دیگر برگردم و بقیه ی آثار را ببینم و همچنین یک جفت گوشواره ی مروارید بخرم که کپی گوشواره های دخترک نقاشی است و مرا به یاد این شعر فروغ میاندازد که :

به گوشهایم

گوشواری می آویزم از دو گیلاس همزاد


بعد از ظهر برنامه ای برگزار میشود به نام “کافه ی کنجکاوی”(۴) که قرار است مصاحبه ای باشد با آقای “داراووت لی”(۵) از کشور کامبوج توسط خبرنگار مشهور هلندی آقای “باس هین”(۶) در یک کافه ی کامبوجی. خود این آقای لی داستان بسیار جالبی دارد؛ جوانی است سی و هفت ساله که گویا هزار سال عمر کرده است. به عنوان یک پناهنده در دوران “پول پوت” به فرانسه رفته است و در آنجا از دانشگاه سوربون، دکترای هنر گرفته است و دوباره به کامبوج بازگشته و دست به کار عظیمی زده است؛ یعنی درست کردن یک تاریخ مصور برای کامبوج از راهی بسیار ساده و اما بس هوشمندانه .

به این صورت که از مردم عادی خواسته است که بیایند و از آنچه در همه ی این سالهای بحرانی کشور کامبوج بر سرشان آمده است، به صورت نقاشی، رقص و هر شکل هنری دیگر ارایه دهند و حتی از ابزار و آلاتی که استفاده میکردند و نحوه ی لباس پوشیدنشان، نمایشگاه ترتیب داده است و همه ی اینها دارد تبدیل میشود به یک مجموعه ی ارزشمند برای تاریخ کامبوج؛ یعنی کشوری که تاریخ مدون ندارد!


از راست رضا عابدینی و شکوفه کاوانی

هوا در زمستان آمستردام، پنج بعد از ظهر تاریک میشود و خیابان پر است از آدمهای مست و روان پریش و دوچرخه سوار. شهر جالبی است که روی کانالهای زیادی بنا شده است و خیابانها سنگفرش و باریک است و رانندگی کردن در آنها دیوانگی محض. از اینروست که بخش وسیعی از پیاده روها به دوچرخه سوارانی تعلق دارد که آن را بهترین وسیله ی نقلیه در این شهر زیبا و تاریخی که به دهه ی سیزدهم میلادی باز میگردد، یافته اند.


روز دوم، در زیر باران ریزی که گاه به برف هم تبدیل میشود میروم به بازار گل آمستردام که تنوع لاله ها و رنگهای دلربایشان مسحورم میکند و برای ناهار در میدان رامبراند توقف میکنم که مجسمه اش متفکرانه بر فراز عده ای موزیسین ایستاده است. چیزی که در این شهر جلب توجه میکند، میزان آشنایی بسیار زیاد مردم با ایران و فرهنگ آن است و اینکه آنها هستند که برای من از ایران سخن میگویند و من مدام مشغول سخنرانی در باب فرهنگ و ادب پارسی نیستم و این را باید مدیون فعالیتهای بسیار و سخت ایرانیان مقیم اروپا در این سالهای اخیر دانست که بسیار جای سپاس دارد. بعد از ظهر میروم به دیدار ساختمان “شاهزاده کلاوس” که در خیابان وسیعی قرار دارد. خود این “شاهزاده کلاوس” هم داستان بسیار جالبی دارد. ایشان همسر فقید ملکه ی فعلی هلند، یعنی “ملکه بیاتریس”(۷) بوده که بسیار مرد فرهیخته ای بوده و اهل ادب و هنر و به جهانی یک طبقه معتقد بوده که همه در آن حق نفس کشیدن و پیشرفت کردن و مورد احترام قرار گرفتن دارند. چیزی که در دنیای امروزی، امری است بسیار غریب.


و این مرد بزرگ، بنیانگزار موسسه ای شده است به نام خودش که حالا البته همسرش و دو پسرش “شاهزاده فریسو”(۸) و “شاهزاده کنستانتین”(۹) امورات آن را برعهده دارند و جوایز را اعطا میکنند. سایه لطف و عنایت شاهزاده کلاوس، اینقدر گسترده بوده است که حتی شامل حال من هم در دورترین نقطه ی زمین نیز شده است.





 

 

دیدار از ساختمان “شاهزاده کلاوس” همزمان بود با گشایش نمایشگاه عکس عکاس نیجریایی به نام “جیمز ایروها اوچه کووو”(۱۰)که عکسهایش شاهکار بودند و تولد خشونت در آفریقا را از کشتارگاه های آن ثبت میکردند. آقای رضا عابدینی هم آنجا بود و تابلوهای گرافیکش در سراسر ساختمان به نمایش درآمده بود که وجودم را سرشار از غرور و خوشحالی میکرد و همچنین خانم هنگامه گلستان که قرار بود نمایشگاهی هم از عکسهای همسر فقیدش به نمایش درآید. بعد همگی با هم رفتیم به اقامتگاه مجلل شهردار آمستردام، جناب آقای”جوب کوهن”(۱۱) و بعد از سخنرانی ایشان و معرفی برنده ی اصلی جایزه ی امسال، یعنی خانم”ایندیرا گوسوامی”(۱۲) از کشور هند، همگی در کنار خانواده ی سلطنتی هلند به صرف شام پرداختیم.


روز سوم دسامبر ۲۰۰۸، مصادف بود با مراسم اصلی اهدای جایزه ی “شاهزاده کلاوس” که فرش قرمز برای ورود مهمانان گسترده شد و خبرنگاران بسیاری برای گرفتن عکس و تفصیلات حضور داشتند. خانواده سلطنتی هلند که بسیار محبوب مردم است، مراسم را افتتاح کرد و شوی لباس یکی از ده برنده جایزه امسال یعنی دختر خانمی از کشور چین به نام “ماکه”، آغازگر مراسم بود. لباسها همه به رنگ خاک بودند و مضمون اصلی آن زمین و شکوفه کاوانی در کنار شاهزاده کنستانتیناحترام به آن بود. مراسم با سخنرانی “شاهزاده کنستانتین” که از شوخ طبعی خاصی راجع به سیاست بخصوص نوع آمریکایی آن برخوردار بود، ادامه یافت.

سپس ده هنرمندی که جایزه ی اصلی را گرفتند، به ترتیب معرفی شدند. جایزه ی اصلی به نویسنده هندی، خانم”ایندیرا گواسمی”داده شد و بقیه هم به هنرمندی در آسیا؛ آفریقا و آمریکای لاتین.


مراسم با اجرای مراسم نفس گیر رقصهایی از آفریقا به پایان رسید و همه برای صرف شام به سالن اصلی رفتند.

فردای آن روز را به گشت و گذار در آمستردام گذراندم و دیدن بقیه ی آثار هنری ای که روز اول، طاقت دیدنشان را نداشتم و گوش بدهم به سخنان مردمی که همه از مراسم دیروز حرف میزدند در حالی که به عکسهای صفحه ی اول روزنامه ها که از مراسم اصلی”شاهزاده کلاوس”بود، نگاه میکردند، و من هم در خیابانها زیر برف راه میرفتم و به این فکر میکردم که وقتی به سیدنی برگردم، تابستان شروع شده است.

۲۸ دسامبر ۲۰۰۸

سیدنی استرالیا


۱ـVan Gauge , Johannes Vermeer Rembrandt, سه تن از نقاشان معروف هلندی.

۲ – The Prince Claus of the

Netherlands

۳ـ اثر ماندگار “ایان ورمیر” نقاش هلندی با نام The girl with the pearl earring که فیلم معروفی هم با این نام با بازی “کالین فرت” و “اسکارلت جوهانسن” ساخته شده است.

۴ – Cafe Curiosite

۵ – Mr. Daravuth Ly

۶ – Mr. Bas Heijne

۷ – HM Queen Beatrix of the

Netherlands

۸ –
HRH Prince Friso of the

Netherlands

۹ –
HRH Prince Constantijn of the

Netherlands

۱۰ – Mr. James Iroha Uchechukwu

۱۱- Mr. Job Cohen, the Mayer of

Amsterdam

۱۲ – Mrs. Indira Gowasmi