فیلم  مینای شهر خاموش با این که در بیست و پنجمین جشنواره فجر نامزد هفت سیمرغ بلورین بود و سیمرغ بهترین کارگردانی و بازیگری و نقش مکمل را هم تصاحب کرد.
شهروند ۱۲۰۲ ـ پنجشنبه ۶ نوامبر ۲۰۰۸

گفت وگو با شهباز نوشیر بازیگر فیلم “مینای شهر خاموش”


فیلم مینای شهر خاموش با این که در بیست و پنجمین جشنواره فجر نامزد هفت سیمرغ بلورین بود و سیمرغ بهترین کارگردانی و بازیگری و نقش مکمل را هم تصاحب کرد ولی به مدت دو سال اجازه نمایش عمومی نگرفت تا اینکه با اعتراض تعدادی از سینماگران و عزت الله انتظامی اکران شد.
در حال حاضر فیلم در جشنواره ها و سینماهای خارج از کشور نمایش داده می شود.

داستان فیلم درباره دکتر بهمن پارسا (شهباز نوشیر) جراح مقیم هامبورگ است. این پزشک ایرانی به دعوت قناتی (انتظامی) دوست قدیمی پدرش، برای معالجه خواهرزاده او پس از۳۳ سال از آلمان به ایران برمی گردد. بعد از عمل جراحی، دکتر پارسا به اتفاق قناتی و راننده جوانی به زادگاهش بم می رود. پارسا در بم، یاد عشق سال های نوجوانی اش مینا می افتد و به طور پنهانی جست و جویش را آغاز می کند و به تدریج از رازی قدیمی آگاه می شود.

شهباز نوشیر بازیگر و کارگردان تئاتر و سینما مدت طولانی ساکن آلمان است، بازی او در فیلم مینای شهر خاموش بهانه ای شد تا با او گفت وگویی خودمانی و راحت در منزلش در هایدلبرگ داشته باشم .
م. نجف پور


از چه زمانی فعالیت های هنری خودتان را شروع کردید؟شهباز نوشیر

ـ اولین بار که روی صحنه تئاتر رفتم، تقریباً چهارده ساله بودم. در شهرستانی که زندگی می کردیم، نمایشی با نام عقرب را اجرا کردیم. در دوران نوجوانی به کلاس های تئاتر و سینمای آزاد می رفتم، اگرچه خانواده ام اطلاع نداشتند. پدرم مخالف کارهای هنری و نمایشی بود و تئاتر را مطربی تلقی می کرد. ناگفته نماند، خود من هم در آن شرایط سنی شناختی عمیق از هنرهای نمایشی نداشتم. مثل خیلی از جوان ها با تقلید از بازیگران سرشناس به نوعی ادای بازی را درمی آوردیم و فکرمی کردیم بازیگر شدیم. به هرحال با علاقه شدیدی که به کار بازیگری پیدا کرده بودم، راهی تهران شدم. در هنرکده آناهیتا به طورجدی و منظم نزد استادان زنده یاد تئاتر مصطفی و مهین اسکویی شیوه تئاتر استانیسلافسکی را آموختم . درسال ۱۳۶۴ به آلمان غربی رفتم و در برلین در مدرسه هنری رشته کارگردانی را تمام کردم. در کنارش پانتومیم کلاسیک را آموختم. درآن زمان شیوه جدیدی از تئاتر با نام Körpertheater به وجود آمده بود که نوعی بازی با حرکات بدن و موزون به همراه کلام است، آن را هم فرا گرفتم. به هرحال با تلاش و شور و شوق شیوه های مختلف تئاتر را آموزش می دیدم. سپس به مدت هشت سال در تئاتر دولتی شهر هایدلبرگ و هم زمان در آلمان شرقی در شهر ماینینگن بازیگر رسمی تئاتر بودم و نمایش های زیادی بازی کردم .
در سال ۲۰۰۲ اولین کار سینمایی ام را با ساختن فیلم “ترس روح را می خورد” شروع کردم. برداشتی تازه و یا تلنگری به فیلم “ترس او را می خورد” ساخته کارگردان آلمانی فاسبیندر بود.
هردو فیلم به مقوله ضد خارجی بودن می پردازند. نمایش اول فیلم در جشنواره ونیز بود و در آلمان چندین نمایش داشت و جوایزی هم به دست آورد. چندین فیلم کوتاه هم ساخته ام و این اواخر فیلم مستندی را به پایان رساندم .

شما کار هنریتان را با تئاتر شروع کردید، چطور به سینما و فیلم سازی علاقمند شدید؟

ـ در اوایل اقامتم در آلمان بیشتر درگیر کار تئاتر بودم. در کنارش علاقه زیادی به کارهای تصویری داشتم. احساس می کردم تصاویر ذهنی ام هرروز قوی تر می شود. به خاطر همین از سال های قبل کار عکاسی می کردم و هنوز هم انجام می دهم. با این انگیزه های تصویری علاقه ام به سینما روز به روز افزایش می یافت. در سمینارهای سینمایی زیادی در هامبورگ و برلین شرکت می کردم و با این تجربه ها امکان ساختن فیلم های کوتاه برایم فراهم می شد. تا این که پیشنهاد بازی در فیلم “مینای شهر خاموش” را از طرف تهیه کننده آلمانی فیلم دریافت کردم و با کارگردان فیلم یعنی آقای امیرشهاب رضویان آشنا شدم. بعد به ایران رفتم و مشغول بازی و فیلم برداری شدیم.
به هرحال کارها به این شکل روی غلتک افتاد.

دکتر پارسا در فیلم مینای شهر خاموش یک پزشک ایرانی ست که بعد از سال ها زندگی در مهاجرت به ایران می رود، ظاهراً برای معالجه یک فرد معلول جنگی، ولی در زادگاهش (شهر زلزله زده ی بم) به دنبال عشق گمشده دوران کودکی و نوجوانی اش است. با چه احساسی این نقش را بازی کردید؟ با توجه به این که خود شما هم تجربه ی مهاجرت را در زندگی شخصی لمس کرده اید

شهباز نوشیر و عزت الله انتظامی در نمایی از فیلم مینای شهر خاموش
ـ خیلی دوستانه و صادقانه بگویم، من بازی در فیلم را به خاطرحضور پُرارزش استاد عزت الله انتظامی قبول کردم. موضوع فیلمنامه و محتوای نقش من در فیلم اولویت بعدی را برایم داشت.
من هیچگونه شناختی از کارهای فیلم سازی آقای رضویان نداشتم. بعداً با فعالیت های او در زمینه فیلم های کوتاه و بلند آشنایی پیدا کردم . ولی درمورد نقش دکتر پارسا باید بگویم، از روز اول با این نقش مشکل داشتم. از چهره عبوس و خشک و همین طور نامفهوم بودن این شخصیت احساس خوبی نداشتم. در جریان مراحل مشاوره درمورد فیلم چندین بار به کارگردان دوستانه در مورد یک بُعدی دیدن این شخصیت توضیح می دادم. به طور مثال همین پزشک و یا هر شخصیتی دیگر به دلیل ۳۰ سال زندگی کردن در مهاجرت، چرا باید این قدر چهره گرفته و خشک و عبوس داشته باشد؟
در این جا تأکید بکنم، صرفاً فیلم آقای رضویان مد نظرم نیست. این یک بُعدی به قضایا نگاه کردن متاسفانه در اکثر فیلم های داستانی ما به شدت دیده می شود، البته در فیلم های کیارستمی، بهمن قبادی، مجیدی و یا پناهی از این چارچوب خارج است. به هرحال شخصیت دکتر پارسا در فیلم مینای شهرخاموش تصویر دقیق و درستی از یک فرد مهاجر نیست. ابعاد مختلف زندگی این آدم به نمایش درنمی آید و برای تماشاگر قابل باور نیست.

تقریبا منتقدان با دیدن فیلم اشاره کرده بودند نقش دکتر پارسا خیلی سرد و یکنواخت و عصا قورت داده اجرا شده و به نوعی اغراق آمیز و کسالت آور است. در این مورد چه نظری دارید؟

ـ مقوله ی اغراق درکار نیست. ممکن است چند مسئله اساسی داشته باشد، یکی این که برای بار اول من خودم را در فیلمی مشاهده می کنم، یعنی جلو دوربین ایستادم. شاید عده ای بگویند، شهباز نوشیر خوب بازی نکرده، این نظر برایم قابل احترام است، ولی با شخصیتی که من دراین فیلم بازی کردم، قبلاً هم اشاره شد، مشکل داشتم . نقش دکتر را واقعاً بیش از حد دکتر می دیدم . کت و شلوار و کراواتی رسمی، موهای مرتب و سشوار کشیده و شق و رق راه رفتن، واقعاً آدمی عصا قورت داده شده و غیرواقعی. در این نقش من توازنی منطقی به عنوان یک کاراکتر نمی دیدم .
به طورمثال، معمولاً یک فرد نظامی آدم خشکی است، ولی همین آدم وقتی به خانه اش میرود، دیگر نظامی نیست. هر چقدر هم جدی و خشک و عبوس باشد، مابین خانواده و بچه هایش به نوعی خودش را رها می کند. این رها کردن و باز بودن در دکتر پارسا یا کمتر بود و یا اصلاً نبود.
این آدم حتی یک دوست ندارد، انگار از خودش هم بدش می آید. تنها در زادگاهش در بم از این چهره و قیافه خارج می شود. با تأثیرگذاری شخص قناتی با بازی انتظامی رفتار و حرکات دکتر تغییر می کند. البته به نظرم در فیلم خیلی دیر این دگرگونی اتفاق می افتد . به هرحال باز هم تکرار می کنم، یک بُعدی دیدن این شخصیت به فیلم لطمه زده است.




قصه فیلم سرگذشت سه نسل را بیان می کند. نسل اول قناتی و نسل دوم دکتر پارسا که در مهاجرت است و نسل سوم بهرامی که بیانگر نسل امروز است. تا چه حدی این سه نسل از نظر شخصیت پردازی در فیلم جا افتاده است؟

ـ در فیلم سه شخصیت با تفاوت های سنی و سه داستان مختلف وجود دارد، ولی من این سه تیپ را از نظر شخصیت پردازی و توازن و یکدستی برابر نمی دانم. به طور نمونه نسل دوم یعنی دکتر پارسا به علت مهاجرت به خارج از کشور نمی تواند نمایندگی این نسل را به عهده بگیرد. مهاجرین کولبار دیگری دارند و بافت زندگی شان متفاوت است تا آن افرادی که درمیانسالی در ایران زندگی می کنند.
نمیدانم، به هرحال برای من این داستان سه نسل در فیلم با یک ابهام و تردید مواجه است.

شما می گویید مابین این سه نسل در فیلم توازن و یکدستی وجود ندارد. ولی بخش عمده ای از مهاجران ایرانی که در دوران انقلاب جوان بودند، درحال حاضر به سن میانسالی رسیده اند.
نمونه اش همین دکتر پارسا و یا خود ما، چرا یک فرد به علت مهاجر بودنش نسل دوم قلمداد نمی شود؟

نمایی از مینای شهر خاموش
ـ دکترپارسا مهاجرتش به چه شکلی بوده است؟ او به خاطراین که با یک دختر زرتشتی نتوانسته ازدواج کند، پدرش او را به خارج می فرستد. این کاراکتر چه نوع زندگی و بافت فکری دراین سال ها داشته است؟ بُعدهای زندگی این آدم، نه حالا به طورکامل، ولی در حد چندین اشاره باید شکافته می شد. تنها با یک چهره خشک و عبوس که به دنبال عشق گمشده اش به زادگاهش می رود، خوب این کافی نیست. برای من بیننده این آدم نامفهوم و ناشناخته است. هر نسلی از یک شرایط خاص خودش برخوردار است و اگر بخواهیم آن ها را به هم پیوند بدهیم و قصه خودمان را بسازیم، باید از یک ساختار محکم نمایشی برخوردار باشد. فیلم های داستانی ما در مورد شخصیت پردازی اشکال بزرگی دارند. نگاهی عمیق و ریشه ای به درون آن ها نمی شود. یک آدم کاراکترهای گوناگونی از خودش نشان می دهد، درخلوت و تنهایی یک رفتاری دارد و درمیان جمع و اجتماع رفتاری دیگر، در کار نمایشی ابعاد مختلف و چند لایه یک فرد را باید نشان داد، نه یک بُعدی .

در سال های اخیر در سینمای ایران مقوله ایرانیان مهاجر رواج زیادی پیدا کرده، یک شخصیتی در قالب یک پزشک و مهندس و امثالهم به ایران می رود. در دو حالت قرار دارند، یا نگاه نوستالژیک دارند و یا آدم های آلوده و منفی هستند. این نقش ها به شکل کلیشه ای تصویری مخدوش وگنگ از ایرانیان خارج از کشور نشان می دهد. خود شما چه دیدگاهی در این مورد دارید؟

ـ فیلم سازان ایرانی درون کشور تصویر نامفهومی از ایرانیان خارج از کشور دارند و به بافت واقعی زندگی آن ها آشنایی ندارند. یک مهاجر ممکن است مجرم و یا قاتل باشد، ولی او سمبل تمامی ایرانیان مقیم خارج نمی تواند باشد. مهاجرین در فیلم های ایرانی به شکلی کلیشه ای بی هویت و دارای مفاسد غیر اخلاقی و یا مشکلات روحی و روانی وغیره نشان داده می شوند. نگاه منفی و ناپخته ای به مهاجرین دارند. آیا ایرانیان درون جامعه از این مشکلات روحی و فکری برخوردار نیستند؟ من درهیچ یک از فیلم های ایرانی که به مقوله مهاجران می پردازند، هرگز ندیدم این افراد چهره واقعی و هویت اصلی داشته باشند.

به عنوان بازیگر و کارگردان که سالیان طولانی در خارج کشور زندگی کرده اید، فضای کارکردن در سینمای ایران برایتان چگونه بود؟

ـ تا این جای گفت وگو شاید زیاد به نقد و انتقاد پرداختم، ولی به عنوان یک دوست و همکار برای بهتر و پیشرفت کار اظهارنظر کردم. به هرحال یک تجربه گرانبها دراین فیلم آشنا شدن با دوستانی مثل استاد انتظامی بود. ایشان یک اسطوره بازیگری در سینما و تئاتر ایران است و درکارم خیلی تأثیر داشت. و با خود کارگردان رضویان پایه های خوب دوستی برقرار کردم. روابطم با دیگر دست اندرکاران فیلم خیلی گرم وخودمانی شده بود. چیزی که مایه خوشحالی ام بود. فیلمسازان ایرانی با تمام موانع و محدودیت ها و امکانات نامناسب با این حال خیلی با عشق و علاقه کار می کنند.

در فیلمی ساخته خانم شیرین نشاط در مراکش هم بازی کرده اید.

ـ در جشنواره ونیز با خانم شیرین نشاط آشنا شدم و بعد به اتفاق او وگروهش به مراکش رفتیم و فیلمی با برداشتی آزاد از کارهای خانم پارسی پور درحال و هوای کودتای ۲۸ مرداد را خانم نشاط ساختند من هم نقش کوتاهی دارم. کارکردن با شیرین و گروهش برایم خیلی جالب وآموزنده بود.

گویا فعالیت های سینمایی خودتان را بیش تر در زمینه کارگردانی متمرکز کرده اید. در این مدت چه کارهایی را تمام کردید و در حال حاضر آیا فیلمی در دست ساخت دارید؟

ـ فیلم مستندگونه ای با نام “تپش قلبم را سپاسگزار توام” را به مدت دو سال ساختم . اسم فیلم قسمتی از شعر ناظم حکمت شاعر سرشناس ترکیه است. با یک جوان ترک آشنا شدم، او دچار یک نوع بیماری خاصی شده بود. به تدریج ماهیچه های بدنش را از دست می داد. پزشکان امیدی به زنده ماندن او در درازمدت نداشتند. انگیزه من برای ساختن این فیلم بیماری او نبود، بیش تر عشق و علاقه و انرژی او به زندگی و دوست داشتن دیگران برایم اهمیت داشت .
در حال حاضر درگیر فیلمنامه ای هستم که از مدت ها قبل نوشتم که یک فیلم داستانی بلند است. فیلمنامه را حتی به ویم وندرس هم دادم و او تهیه کننده ای در برلین معرفی کرد، متاسفانه به خاطر بعضی مسایل آماده همکاری نشد. بازی در فیلم مینای شهرخاموش این پروژه مرا عقب انداخت، اکنون تهیه کننده جدیدی پیدا کردم. امیدوارم هرچه زودتر کلید فیلم زده شود.

۲۷ اکتبر۲۰۰۸