از یک موسیقی آرام و حزن انگیز افغان- تاجیک دالانی زده می شود به دیسکوتکی که در میان دود تریاک و حشیش و بوی زحم نفس های آلوده …

شهروند ۱۲۴۶ پنجشنبه ۱۰ سپتامبر ۲۰۰۹


فیلم دیدنی گراناز موسوی



از یک موسیقی آرام و حزن انگیز افغان- تاجیک دالانی زده می شود به دیسکوتکی که در میان دود تریاک و حشیش و بوی زحم نفس های آلوده، به جنون کده می ماند. این جا تهران است. تهران پناهندگان ناچار افغان و جوانان گریزان از قوانین دست و پاگیر حکومت اسلامی. “تهران من، حراج” با در هم آمیزی این دو نوع موسیقی به بیننده رخ نشان می دهد.

مرضیه و سامان دو جوان از ده ها جوان مشغول رقص و پایکوبی نزدیک به مرز جنون، به گوشه ای در بیرون پناه می برند و در این جاست که اسب ها دیده می شوند و معلوم می شود که دیسکوتک اصطبل است. اسب نر و ماده با کشیدن شیهه تمایل جنسی به هم نشان می دهند و مرضیه و سامان هم به گوشه ای از اصطبل می خزند و در کنار هم دراز می کشند. در همین هنگام ماموران سر می رسند گروه موسیقی افغان را دستگیر می کنند و به جوانان در دیسکوتک هجوم می برند و بساط شان را در هم ریخته و آنها را همراه خود می برند تا جریمه کنند و شلاق بزنند و اگر خوشبخت باشند از زحمت زندان برهند و تعهد بدهند که دیگر شادیشان تکرار نشود.

این حوادث بارها رخ می دهد، آن قدر که هر وقت مرضیه به سامان می گوید امشب میهمانی دعوت داریم، سامان که تازه از استرالیا آمده می پرسد “شام و شلاق؟”

مرضیه وفامهر در نمایی از فیلم

دوست روانشناس مرضیه، دختر جوان هنرمندی که خانواده اش از کارهای او به ستوه است تا آن پایه که حتی اجازه تلفن کردن به خانه را ندارد، به او وعده می دهد که با جوانی شهروند استرالیا به نام سامان آشنایش کند که بخت رفتن از ایران به استرالیا را پیدا کند. همین هم می شود و سامان و مرضیه دوست می شوند. و این دوستی تا آن جا پیش می رود که سامان به مادرش اطلاع می دهد با دختری هنرمند که بسیار دوستش می دارد نامزد کرده است. فیلم به همه جای شهر سرک می کشد، به صف های دراز ویزا برای استرالیا، به دلالان ویزا، به شب های شعر و موسیقی و مواد مخدر زیرزمینی جوانان در تهران، به رویای گریز از تهران و رفتن به جایی که آدمی برای هر کارش مجبور به جواب گویی به دیگران از خانواده گرفته تا رژیم نباشد.

و حالا مرضیه که برای دوستی با سامان، که می تواند ناجی او از این خراب آباد باشد، حرمت بسیار دارد، او را به کوچه پس کوچه های تهران می برد. به ظهیرالدوله و سر خاک فروغ و ایرج میرزا و دیگران و می خواهد بداند سامان آیا می داند فروغ کیست؟ و سامان فروغ را از چشم مادرش که شیفته اوست می شناسد.

سامان نیز از غصه هایش می گوید: از جدایی پدر و مادرش، از رویاهایش که در غربت با گذشت زمان رنگ می بازند و آدم دچار چندگانگی ماندن و رفتن و بازگشتن می شود، از خبرهایی که از میهن می رسد و بخت هایی که برای پولدار شدن یک شبه آدم هست.

سامان که به تهران آمده تا رویاهایش را در کوچه پس کوچه های کودکی به بار بنشاند، شده است امید رویای مرضیه برای رفتن از ایران. فیلم، هم از منظر قصه و روایت های قصوی و هم از لحاظ اجرای سینمایی موفق است.

گراناز موسوی غربت و میهن را منصفانه دیده است. به کمبودها و نبودها و امتیازات هر دو طرف آشناست. هر دو محیط را با همه خوب و بدهایشان پیش روی بیننده می نهد و نمی خواهد نقش قاضی را بازی کند. او قضاوت نمی کند هر چند چیده مان درست سینمایی او خود قاضی خویش می شود. گراناز اما نمی خواهد اثر هنری او رنگ بیانیه بگیرد و یا در کلیشه ی میهن پرستی افراطی و یا خارجی پسندی یا گریزی بی منطق گرفتار آید و این همه هم در زبان و بیان سینمایی و سرعت و حرکتی که در تندی ریتم “تهران من، حراج” با فیلم های دیگر کارگردانان ایران قیاس کردنی نیست، ثبت تاریخ می شود.

گراناز شاعر است و درس خوانده ی ایران و استرالیا. ادبیات و سینما می شناسد و دیالوگ نویس زبردستی ست. دیالوگ ها هر کدام چنان از دل آدم ها برمی خیزند که بیننده چاره ای غیر همدلی با حکایت و روایت و حوادث فیلم ندارد. و البته حضور مرضیه وفامهر هم از امتیازات چندگانه ی فیلم است. مرضیه نقش مرضیه را بسیار موفق بازی می کند.

از حسن های دیگر “تهران من، حراج” دقت کارگردان در جزئیات است. مثال آن که، زننده شلاق به دختران و پسران مرد قوی هیکل ترسناکی است که بچه ها از سالن انتظار مرکز انتظامی صدای خشن شلاق زدن او را بر پیکر دوستانشان می شنوند و چون بید بر خود می لرزند و هر بار که صدای شلاق قطع می شود ترسشان افزایش می یابد، زیرا که نشانه آن است که دیگری باید به پستوی شلاق خوری برده شود و این همه به روایت سینما شرح شده است.


از برش های موفق دیگر فیلم صحنه ای است که مرضیه از سامان جدا می شود تا برود به تمرین نمایشی که پنهانی آماده ی به صحنه رفتن می شود. در یکی از صحنه های تمرینی بیننده شاهد شکنجه شدن یک محکوم است، از شکنجه فیزیکی گرفته تا بازی آزار جنسی. در جایی که شکنجه گر می کوشد لبهایش را به لبان محکوم نزدیک کند، و این همه در برش های تند قصه فیلم در رشته روایت ریخته می شود. مرضیه که با یک استاد تئاتر دولتی و حزب اللهی آشنایی دارد و هم اوست که اجازه نمی دهد نمایش های مرضیه و امثال او مجوز اجرا بگیرند، در حالی که دختر خواهرش هم همراه مرضیه است، استاد از او می خواهد که برای معاشقه به دفتر کارش بروند و مرضیه که سامان را دوست می دارد از رابطه ی پیشین خود با استاد سرباز می زند. فیلم سرشار است از ناگفته هایی که به درستی به تصویر کشیده می شوند. حکایت جوانان بی آینده و سرخورده و زندگی سراسر تناقض آنان، شب های شعر و موسیقی و تئاترهای زیرزمینی که ابزارهای تصویری می شوند که کنار هم قرار می گیرند تا فیلمی به یاد ماندنی به نام “تهران من، حراج” را رقم زنند.

به گراناز موسوی شاعر و خالق کلمه که نشان داد تصویرگر خوبی از زندگی نیز هست دست مریزاد می گویم و دیدن فیلم او را به علاقمندان فیلم و سینما توصیه می کنم.