شهروند ۱۲۴۲ پنجشنبه ۱۳ آگوست ۲۰۰۹
برای نژاد سبز

پیکر خشک و خیس و تلخ ات

روبروی ما

از تو میلرزد

اعتراف کن

ما گوش نمی دهیم

اعتراف کن

ما گول نمی خوریم



بیا تا فوت کنم روی زخم ات

بیا تا بوس اش کنم

نگاهت کنم

تو را

خودت را



لای عقربه ها می مانیم

می شکنیم ـ با هم ـ اگر بشکنیم



این تکه گوشت های لهیده

توی سردیِ خانه

یا سردخانه ها

چه می کنند؟


صندلی تنهایش را مگر آنقدر می پرستد،

که روی چنارها و رُس و گندم و سیب، روی شهر،


قرمز بپاشد

و توی ذهن قیر؟

مگر راه بهشتِ طلاکوب تان

آنقدر تنگ و تاریک

خسیس و باریک است؟

*

چراغهای کوچه

زرد

۳۰ سال سوسو زدند

امروز

یک سیل ـ مرد و زن

سبز

پس از سالها چرتِ دزدکی

با برگهای سوخته

شاخه های خود چیده

و ساقه های سرخ

کم کم از لای آجرها می رویند:

آجرها کم کم می ریزند

“وای به مزدوری که تک پا تکیه داده به دیوار”



تورنتو ۲۰۰۹ ـ تابستان



شریان


مثل مورچه در شکار

مثل ماهی افتاده در کنار آب

سبز شد.


مثل آفتاب در مقابل شام

بی تقابل با شاهنشاه و یا خدا

مثل چرخهای تند ماشین

که انگار سرگیجه نمی گیرند

و خشم جیب های خالی

که انگار ته نمی گیرند

سبزِ ایران آبیاری شد.


چه فرقی دارد پیکان یا بنز

پراید یا پرادو

روسری یا چادر

پسر یا مادر

“مرگ بر دیکتاتور”

در دهان خون شد


این دیکتۀ همان ماهی ایست

که می داند تا چشمه راهی نیست.


تهران ۲۰۰۹ ـ تابستان