متن سخن‌رانی کایلاش ساتیارتی* برنده جایزه‌ی صلح نوبل ۲۰۱۴ در شهر اسلو

فرزندان دلبندم در سراسر جهان، اعلیحضرت، خانواده پادشاهی، عالی‌جنابان، اعضای کمیته صلح نوبل، برادران و خواهران گرامی و دختر عزیزم؛ ملاله:

افتخاری است که از میز خطابه صلح و انسانیت بخش حکیمانه‌ای از سرودهای ودا که از دوران کهن به ما رسیده را بازخوانی کنم؛ این سرود دعای خیر، آرزو و راه‌گشایی با خود دارد که می‌تواند انسان را از بحران‌های خودساخته برهاند.

“بیایید باهم گام برداریم. به دنبال پیشرفت‌های جهانی گام برداریم. در این گام زدن مشترک؛ در هیچ پیچی نه کسی جلو می‌زند و نه عقب می‌ماند؛ از شرق تا غرب، شمال تا جنوب را با هم خواهیم پیمود

کایلاش ساتیارتی

کایلاش ساتیارتی

.

بیایید با هم گپ بزنیم و ذهن و درونمان را یکی کنیم! بیایید از تجربه‌های پیشینیان‌مان بیاموزیم؛ بیایید با هم حکمتی را بیافرینیم که به سود همه باشد.

در برابر پدر و مادر مرحوم‌ام، سرزمین مادری‌ام، هند و مادر همه‌ی زمان‌ها و مکان‌ها؛ زمین، تعظیم می‌کنم.

با دلی گرم به یاد می‌آورم که چگونه هزاران مرتبه آزاد و رها شده‌ام؛ هر بار که کودکی را از شر بردگی نجات دادم، خود نیز احساس آزادی کردم. در نخستین لبخند آزادی آن‌ها در چهره‌ی زیبای‌شان، لبخند خدا را شاهد هستم.

افتخار این جایزه را به جنبش «کالو کومار»، دهون داس، آدراش کیشور از هند و اقبال مسیح از پاکستان تقدیم می‌کنم. این‌ها و جنبش نام‌برده، جان خود را فدای نجات کودکان کار کردند تا آزادی و معرفت انسانی را به آن‌ها بازگردانند. من، فروتنانه از طرف شهیدان آزادی، همکارانم در سراسر جهان و هم‌میهنانم در هند، این جایزه را می‌پذیرم.

سفر من از سرزمین بودای بزرگ، گورو ناناک و ماهاتما گاندی؛ از هند تا نروژ پیوندی است بین دو سوی جهان؛ جهان کهن و دنیای مدرن، سفری برای پیوند صلح و برادری.

دوستان، کمیته نوبل از من خواست که در این‌جا سخنرانی کنم. اما من، از ایراد سخنرانی عاجزم. چراکه اکنون و اینجا من آوای خاموش، فریاد بی‌گناهی و چهره‌های پنهان را نمایندگی می‌کنم. من آمده‌ام تا صدا و آرزوهای فرزندان‌مان را به گوش و دل شما برسانم، که همه‌ی آن‌ها فرزندان همه‌ی ما هستند.

در چشمان هراسناک و خسته‌شان نگاه کرده‌ام. من پرسش بی‌درنگشان را در نگاه‌های وحشت‌زده شنیده‌ام

کایلاش ساتیارتی در کنار کودکان آفریقایی

کایلاش ساتیارتی در کنار کودکان آفریقایی

:

بیست سال پیش در کوه‌پایه‌های هیمالیا، پسری لاغر، رنجور و کوچولو را دیدار کردم. او از من پرسید: “جهان آیا این‌قدر فقیر هست که به ‌جای تفنگ و افزارکار نمی‌تواند لباس و کتاب در اختیار من بگذارد؟”

کمی بعد، کودک-سرباز سودانی را دیدم که توسط شبه‌نظامیان تندرو ربوده شده بود. اولین آموزش و تمرین او این بود که دوستان و افراد خانواده‌ی خود را به قتل برساند. او پرسید: “گناه من چیست؟”

دوازده سال پیش کودک-مادری را دیدم اهل کلمبیا که به ‌عنوان روسپی قاچاق شده بود، مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بود، به کار بردگی واداشته شده بود. پرسش او این بود: “من هرگز رؤیا و آرزویی نداشته‌ام، فرزندم آیا یک آرزو و رؤیا خواهد داشت؟”

هیچ خشونتی بزرگ‌تر از ندیده انگاشتن آرزو و رؤیای کودکان‌مان نیست. هدف اصلی من در زندگی این است که هر کودکی آزاد باشد که:

کودکی کند.

رشد و نمو داشته باشد.

بخورد، بیاشامد، بخوابد و سحرگاهان را ببیند.

بخندد و بگرید

در کنار کودکان هند

در کنار کودکان هند

.

بازی کند.

بیاموزد، به مدرسه برود و پیش از همه‌ی این‌ها،

رؤیا و آرزو داشته باشد.

همه‌ی دین‌ها از ما خواسته‌اند که مواظب کودکان باشیم؛ مسیح می‌گوید: “بگذارید کودکان نزد من بیایند؛ مانع آن‌ها نشوید، چراکه سرزمین الهی از آن آن‌ها است.”

قرآن مقدس می‌گوید: “فرزندان‌تان را به‌خاطر فقر و نداری نکشید.”

من نمی‌پذیرم که معبد‌ها، مسجدها، کلیساها و هر نمازخانه‌ و عبادتگاهی، جایی در رؤیاهای کودکان ندارند.

من از پذیرش فقر جهان سر باز می‌زنم. چراکه هزینه‌ی نظامی یک هفته جهان کافی است که همه‌ی کودکان را در کلاس‌های درس نشاند.

من این قول که قانون، آیین‌نامه، دستگاه قضایی، پلیس و مقام‌های سیاسی، توان حفاظت از کودکان ندارند را نفی می‌کنم و نمی‌پذیرم.

نه ‌تنها نمی‌پذیرم که زنجیرهای بردگی قوی‌تر از در جستجوی آزادی بودن، بوده است، بلکه آن را مردود می‌دانم.

کایلاش ساتیاراتی در کنار ملاله یوسف زی

کایلاش ساتیارتی در کنار ملاله یوسف زی

***

من افتخار همکاری با کسانی دارم که نه‌تنها شجاع هستند که قلبی پُر مهر نیز دارند و از پذیرش آنچه در بالا آمد نیز سر باز می‌زنند. هرگز در برابر هرگونه تهاجم و تهدید سر تعظیم فرو نیاورده‌ایم و هیچ‌گاه نیز چنین کاری نخواهیم کرد. بی‌تردید، در چند دهه‌ی گذشته، پیشرفت‌هایی رخ داده است. شمار کودکانی که به مدرسه راهی ندارند نصف شده است. میزان مرگ‌ومیر کودکان و مشکل سوء‌تغذیه کاهش یافته و از مرگ میلیون‌ها کودک نیز جلوگیری شده است. شمار کودکان کار سی درصد کاهش یافته است و … اشتباه نکنید، هنوز راه درازی در پیش است پر از خار و سنگلاخ. چالش‌های پیشرو را نباید فراموش کرد.

دوستان، بزرگ‌ترین بحرانی که اکنون بر در خانه‌ی انسانیت می‌زند، ناشکیبایی است.

ما به ‌طور کامل در ترویج آموزش‌وپرورش کودکان‌مان دچار اشتباه بوده‌ایم. آموزشی که به آن‌ها هدف زندگی و معنای آن را چنان بنمایاند که آینده‌ای امن را رقم بزند. آموزشی که در آن‌ها احساس شهروند جهانی بودن را بسازد. در هراس آن هستم که برآمد انباشته شده اشتباه اکنون ما در روزهایی نه‌چندان دور به‌صورت خشونت بی‌سابقه‌ای نمایان شود که خودکشی انسانی نام خواهد گرفت.

با این‌ وجود، جوانانی مانند ملاله به‌ پا می‌خیزند و صلح و آرامش به ‌جای خشونت و جنگ، مدارا در برابر نا خویشتن‌داری و شجاعت در برابر ترس را انتخاب می‌کنند.

باور کنید، راه‌حل این‌همه چالش تنها در برگزاری فراهمایی‌ها و صدور بیانیه‌ها، آن‌هم از راه دور نیست. از دور دستی بر آتش داشتن، مشکل‌گشا نیست. راه‌ حل این دشواری نزد گروه‌های کوچک، نهادهای محلی و حتا افراد مستقلی ست که هر روز با این مشکلات درگیر هستند.

کلید این قفل نزد همین‌ها است حتا اگر در مقیاس جهانی نه شناخته شده باشند و نه مورد تأیید.

هیجده سال پیش، میلیون‌ها برادر و خواهر من در صد و سه کشور دست به راهپیمایی زدند که در مجموع هشتاد هزار کیلومتر راه پیمودند. برآمد آن تصویب پیمان جهانی علیه کار کودکان بود. ما باهم این کار را انجام دادیم.

شاید شما بپرسید، یک نفر چه می‌تواند بکند؟ پس اجازه بدهید داستانی که از دوران کودکی به یاد دارم را برایتان تعریف کنم: آتشی مهیب همه‌ی جنگل را به کام خود کشیده بود. همه‌ی حیوان‌ها و ازجمله شیر؛ سلطان جنگل نیز از آنجا فرار می‌کردند. شیر در بین راه، پرنده‌ای کوچک دید که به ‌سوی آتش در پرواز است. از او پرسید: “کجا می‌روی و چه می‌کنی؟” پرنده گفت: “می‌روم تا آتش را خاموش کنم.” شیر خندید و گفت با قطره‌ای آب که به منقار داری، شعله‌های مهیب آتش را خاموش کنی؟ پرنده در پاسخ گفت: “می‌روم تا به سهم خود در خاموش کردن آتش شرکت کنم.”

من و شما در دوران سرعت جهانی شدن زندگی می‌کنیم. با اینترنت سریع در ارتباط هستیم. کالا و خدمات را در بازار جهانی به‌ سادگی مبادله می‌کنیم. هر روز هزاران پرواز هواپیما، ما را به چهارگوشه‌ی جهان می‌برد.

با این‌ همه، انگار یک جای این پیوند جهانی شکاف وجود دارد. کمبود محبت و مهربانی آشکار است. اجازه دهید مهربانی افراد به‌ تنهایی را کنار بگذاریم و آن را تبدیل کنیم به مهر و محبت جهانی. بگذارید مهر و مهربانی را به جنبش جهانی تبدیل کنیم. عشق و محبت نمی‌تواند در انزوا باشد. بدیهی است که مهر و محبتی باید به جنبش جهانی تبدیل شود که منتهی شود به عدالت، برابری و آزادی.

مهاتما گاندی گفته است: “اگر خواهان آموزش صلح واقعی هستیم … باید این کار را با آموزش کودکان شروع کنیم.” من هم فروتنانه به این نقل می‌افزایم که بیایید با مهربانی به کودکان، جهان را متحد کنیم.

کودکانی که توپ فوتبال را می‌سازند اما خود هرگز با توپی بازی نکرده‌اند، کدام‌اند؟ آن‌ها فرزندان ما هستند. کودکانی که در معدنی کار می‌کنند و دل سنگ را می‌شکافند تا خانه ما گرم باشد و … چه کسانی هستند؟ آن‌ها فرزندان ما هستند. کودکانی که کاکائو را درو برداشت می‌کنند اما هنوز حتا یک شکلات به دهان نگذاشته‌اند و مزه‌ی آن را نمی‌شناسند، چه کسانی‌اند؟ آن‌ها فرزندان ما هستند.

«دولی» در خانواده‌‌ی کارگری هند متولد شد. او فرزند فقر، بدهی و نداری است. در عملیات نجات او از بردگی در سن هشت‌سالگی، آن‌گاه که سوار ماشین من می‌شود، بی‌درنگ می‌پرسد: “چرا زودتر نیامدید؟” پرسش سراسر عصبانی او هنوز هم مرا می‌لرزاند و فکر می‌کنم از چنان قدرتی برخوردار است که بتواند همه‌ی جهان را بلرزاند. پرسش او تنها از من نیست که از همه‌ی ما است. چرا ما پیش از آن دست به کار نشده‌ایم؟ منتظر چه هستیم؟ چند «دولی» دیگر باید بدون عملیات نجات در بردگی بمانند؟ چه تعداد دختر دیگر باید ربوده شوند، محدود شوند و با آن‌ها بدرفتاری روحی، فیزیکی و جنسی شود؟ کودکانی مانند «دولی» در سراسر جهان، بی‌عملی ما را به پرسش می‌گیرند و چشم ‌براه کنش ما هستند.

اکنون زمان کنش جمعی است و ضرورت فوری آن حس می‌شود. اکنون هر دقیقه نقش بازی می‌کند، کودکی ممکن است از دست برود و کودکی فرزندانمان بر آتش بی‌ عملی ما خاکستر شود. من بی‌عملی، انفعال و بدبینی که کودکان را در محاط خود دارند به چالش می‌کشم. من فرهنگ سکوت و فرهنگ بی‌تفاوتی را به چالش می‌کشم.

بنابراین، من همه‌ی دولت‌ها، نهادهای نیمه‌دولتی، بخش صنعت و تجارت، رهبران مذهبی، شهروندان جامعه‌های متمدن و هر یک از ما را فرامی‌خوانم که بر همه‌ی اشکال خشونت علیه کودکان نقطه‌ی پایان بگذارند. بردگی، قاچاق انسان، ازدواج زودرس کودکان، کار کودکان، سوءاستفاده جنسی و بی‌سوادی، جایی در جامعه‌ی متمدن امروز ندارند.

دوستان، ما می‌توانیم این آرزو را عملی کنیم.

دولت‌ها باید سیاست‌های کودک دوستانه پیشه کنند و سهم آموزش جوانان را بیشتر کنند و سرمایه‌گذاری در امور آموزشی را بیفزایند.

بخش تجاری باید مسئولیت بیشتری بپذیرد و برای نوآوری و همکاری بیشتر درهای خود را به‌سوی جوانان بگشاید.

نهادهای بین‌دولتی در همکاری با هم گام‌های مؤثر خود را سرعت ببخشند.

جامعه‌ی مدنی جهانی از نگاه تجاری فرا رفته و زاویه دید خود را بازتر از معمول کند.

رهبران مذهبی، نهادهای دینی و همه‌ی ما باید در کنار فرزندانمان باشیم.

حضور ما باید پررنگ باشد، باید پشتکار داشته باشیم و سرانجام باید اراده‌ای برای نجات کودکان داشته باشیم. باید بر سر قولی که داده‌ایم باشیم و آنچه می‌گوییم سنگی بر یخ نباشد که از حرف به عمل تبدیل شود.

بیش از پنجاه سال پیش، نخستین روز مدرسه، دیدم که کودکی هم‌سن خودم به‌جای مدرسه، کنار در مدرسه نشسته است و کفش واکس می‌زند. از آموزگار پرسیدم: “چرا آن کودک بیرون از مدرسه کار می‌کند؟ چرا آن کودک به مدرسه نمی‌آید و کنار من نمی‌نشیند؟” آموزگار سر در گریبان، پاسخی برای این پرسش نداشت. سرانجام روزی، همه‌ی جرئتم را جمع کردم و از پدر آن پسرک پرسیدم. او گفت: “آقا، هرگز به این پرسش فکر نکرده‌ام. ما زاده شده‌ایم تا کار کنیم.” این پاسخ مرا بیشتر عصبانی کرد. هنوز هم مرا از خود بیخود می‌کند. بعد، این موضوع را به چالش کشیدم که هنوز هم آن را به چالش می‌کشم.

به ‌عنوان یک کودک، تصوری از فردا داشتم. پسر واکسی، همیشه در کلاس درس کنار من درس می‌خواند. اکنون، آن فردا، امروز شده است. من امروز هستم، شما هم امروز هستید. امروز زمانی است که همه‌ی کودکان حق زندگی کردن دارند، حق آزادی دارند، حق برخورداری از بهداشت مناسب دارند، حق آموزش‌وپرورش دارند، حق امنیت دارند، حق سربلندی دارند، حق برابری با دیگران دارند و حق دارند که در صلح و آرامش زندگی کنند.

امروز، ورای تاریکی، شاهد چهره‌ی خندان فرزندانمان هستیم در پرتو نور ستاره‌ها. امروز درون هر موج از امواج اقیانوس، فرزندانمان را می‌بینم که می‌رقصند و بازی می‌کنند. امروز، در هر سیاره‌ای، در هر درختی و در هر کوهی، حضور پسرک واکسی در کلاس درس و در کنار خودم را حس می‌کنم.

می‌خواهم که شما هم «امروز» را درون خود حس کنید. برادران و خواهران عزیز، از شما خواهش می‌کنم که چشمانتان را ببندید و دست را برای لحظه‌ای روی قلب بگذارید. می‌توانید کودکی را درون خود احساس کنید؟ اکنون به حرف او گوش کنید. ایمان دارم که شما می‌توانید این کار را انجام دهید.

امروز، شاهد رژه‌ی هزاران مهاتما گاندی، مارتین لوتر کینگ و نلسون ماندلا هستم که ما را فرامی‌خوانند. همه‌ی پسرها و دخترها نیز به آن‌ها پیوسته‌اند. من هم. از شما می‌خواهیم که شما هم به ما بپیوندید.

بگذارید دانایی و شناخت را دموکراتیزه کنیم.

بگذارید عدالت را جهانی کنیم.

بگذارید باهم، مهر و محبت را برای فرزندانمان جهانی کنیم.

همه‌ی شما که در اینجا هستید و همه‌ی مردم جهان را فرا‌می‌خوانم؛ فرامی‌خوانم به گذار از استثمار به آموزش، از فقر به رفاه عمومی، از بردگی به آزادی و از خشونت به آرامش و صلح.

بگذارید از تاریکی به روشنایی و نور سفر کنیم. بیایید از اخلاق به الوهیت سفر کنیم.

بیایید سفر کنیم.

*Kailash Satyarthi

منبع: سایت رسمی کمیته صلح نوبل نروژ