ذهنم پرسه می زند و تک تک برنامه های اولین کنفرانس پژوهش های فرهنگ وتاریخ ایران (تورنتو، کانادا) را از زیر نظر می گذراند. سخنرانی ها، برنامه های هنری، موسیقی ها و اجتماعی تقریبا هزار نفره از ایرانیان که شاید هم به نوعی نمادی از ایران ِ در تورنتو یا بهتره بگم ایران ِ خارج از کشور است؛ که روی نمایشنامه منصور تائید متوقف می شود.
این بار هم مثل گذشته منصور برای درد دل با بینندگانش زبان گزنده، اما خوشایند طنز را به کار می برد. و بخش سرخوش کودکانه مخاطبان را به بازی می گیرد، شاید که از این طریق به دل آنان راهی پیدا کند و منشاء تغییر و تحولی در فرهنگی که از عمق وجود ایرانیان ریشه می گیرد. موضوع کنفرانس “تحولات اجتماعی”است، به عبارتی تحولات اجتماعی در فرهنگ ایرانی، چه که کنفرانس کنفرانس ایرانیان است.
حامل پیام ِ منصور در این نمایشنامه رسانه هاست. تلویزیونی با نام “سن ن ن”، شاید کنایه ای از یکی از بزرگترین شبکه های اطلاع رسانی جهانی CNN . در قالبی از شوخی و زبان های گوناگون قومی ایران، در عین حال مقصد و هدف رسانۀ خبری “چه خبر؟” به زبان آذری است.
او دوربین و بلندگوی شبکه جهانی اش را از موقعیت های جغرافیائی شروع می کند. نه از کشورهای مطرح دنیا بلکه از تانزانیا و جزائر کارائیب و امثالهم تا نقاطی که معمولا ً در صدر اخبار قرار دارند. نقاطی که معمولا ً خبرهای بسیاری از آن برمی خیزد و منشاء تحولات است، اما کمتر در رسانه ها مطرحند. از همین جا پیرایه های رسانه ای را به نقد می کشد؛ اظهار اشعار بی ربط، نکاتی که زیاد به مسائل روز مربوط نیست، اما در رسانه ها وصله پینه می شوند تا برنامه ای سرهم شده و جذاب را برای بیننده دست و پا کنند.
اما همه اینها مقدمه ای است برای به چالش کشیدن هویت و فرهنگ ایرانی امروز که تکیه بر کوروش و منشور حقوق بشر و شکوه و جلال گذشتگانش زده ولی دستهایش به نوعی از آنچه داشته خالی است. وی بازنگری این هویت را از پرچم ایران، بارزترین و اولین سمبل هویت یک کشور آغاز می کند. مخاطب را با شوخی و خنده و گزینه های نامربوط به فکر وامیدارد، پرسشی طرح می کند، و در جستجوی پاسخ به آن است. نه از لابلای تحقیقات و تاریخ و افکار روشنفکران بلکه از میان تودۀ مردم. آن پاسخ اینکه: “چگونه هویت ملی خود را در قالب یک پرچم، یک نماد بیان می کنیم؟ ” هویتی که گواه آن عمل است و آنچه می کنیم و در زندگی روزمره از خودمان نشان می دهیم، نه شعار و ادعا. او می پرسد که اگر بخواهیم به جای شیروخورشید چیزی بگذاریم چه می گذاریم؟ زیرا همین شیرو خورشید بسیار مهم است؟ علام “الله” ( کنایه از اهمیت مذهب)؟ “علامت شیرو خورشیدِ شمشیر به دست” (کنایه از تکیه برشکوه گذشته)؟ جمله “خوش آمدید” (زیرا مهمان نوازی برایمان مهم است، به هرقیمتی)؟ علامت “آشغال را در سطل زباله بریزید” (زیرا تمام درو دیوارهای شهر پُر از این جمله است {لعنت بر پدرو مادر کسی که در این محل آشغال بریزد} (انگار که هیچ واقعه ای مهمتراز این هویت ما را نمی سازد و هیچ زبان بهتری برای تشویق مردم به عمل کردن آن نیست)؟ علامت “شیری که اعتیاد همه چیز او را از او گرفته” (وطنی که یکی از بالاترین ارقام معتادین را به خود اختصاص داده است)؟ و گزینه های بسیاری از این قبیل. واقعاً هویت ما چیست؟ اگرچه همه اینها را توهین آمیز می دانیم ولی عمل مان غیر از این را می گوید؟ آیا “چلوکباب” برایمان مهمترین چیز و نماد هویتمان نیست؟ هویتی که تکیه بر سرزمینی غنی و بارور دارد؟ هویت ما چیست؟ و این شوک چه بسا برای بسیاری خوشایند نیست و نباشد اما حکایت از چه دارد؟
او در تکه ای دیگر ذهن خرده گیر و مظنون دائی جان ناپلئون، فرهنگ ایران به طنز را زیر ذره بین می برد. حتی در مکالمات و مراودات روزمره مان. ذهنی که به اساسی ترین امور شک می کند حتی به محترم ترین شخصیت ها، شیرین عبادی، نلسون ماندلا، و غیره. و در بخش پند و اندرز سیاق این شک و تردید را در مغالطه ای از سخنرانی مارتین لوتر کینگ در لباسی از تردید بیان می کند. با زیرنویس و ترجمه های وارونه خصلت تحریف را به چشم مان می آورد. او در این نطق امیدی عمیق در دل همه ایرانیان به آزادی و بنای ایرانی جدید را طرح می کند اما با زیرنویس های تحریف شده که نشانه ای از گول زدن خودمان است و ندیدن واقعیت آنطور که هست. اهل آنیم چیزی را ببینیم که دلمان را خنک کند، نه چیزی که احتیاج به حرکت داشته باشد. دلمان بروس لی را می خواهد اما ظاهراً دم از آزادیخواهی مارتین لوترکینگ می زنیم.
این تحریف حتی در آشپزی هم هست، چلوکباب را به نمایش می گذاریم اما ادعا داریم گیاهخواریم و دستور طبخ چلوکباب گیاهخواران را می دهیم!
در آگهی های تجارتی از علامتی که نماد بزرگی مان است برای فروش هرچیزی استفاده می کنیم. به عبارتی آن نماد و ارزش ها را به معامله و تجارت می کشانیم. برای فروش هر چیزی از دندۀ ماشین گرفته تا شلوار دین و غیره مارک “فَروَهر” می زنیم. به جای آنکه ریتم تحولاتمان را با تحولات جهانی همآهنگ کنیم ملغمه ای عجیب و غریب پدید می آوریم که هم میراثمان را آلوده می کند و هم محصولاتمان را به ابتذال می کشد.
نمایش منصور تائید دیدنی است. این بار او هویت را به سئوال می کشد، هویت ایرانی را و مرا در برابر این پرسش می نشاند که “کیستم؟” و “کجا ایستاده ام”؟ “هویتِ منِ ایرانی چیست”؟ زبانی گزنده. به تعبیر بعضی ها کلامی توهین آمیز.
من با نوشتن این نقد خودم را تکرار و تعریف می کنم، منصور با ارائه این نمایش خودش را تکرار و تعریف می کند، و جامعه ایرانی با آنچه می کند خودش را تکرار و تعریف می کند. شاید هویت همان چیزی است که در عمل تعریف و تکرار می کنیم و به چالش کشیدن آن نقطۀ آغازین فرآیند حرکت و تحولات اجتماعی در یک جامعه.
شاید یکی از زوایای شناسائی و بازسازی این هویت، شکافتن آن و انداختن طرحی نو در آن، زبان شیرین و طنزی که خاص ایرانیان است و بس. “فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم”
واقعاً چه علامتی را می خواهیم به جای شیرو خورشید و شمشیر پرچممان بگذاریم؟