شهروند ۱۲۶۶ – پنجشنبه ۲۸ ژانویه ۲۰۱۰
در سال های سیاهی که خلق ستم دیده ما در زیر چکمه های استبداد پهلوی و استعمار پنهان و آشکار اربابان انگلیسی و آمریکائی اش بسر می برد و خفقان سیاسی ناشی از شکست ۲۸ مرداد و تکان های اجتماعی ناپیگیر سال های ۴۰ فضای اندیشه و عمل را در جامعه روشنفکری ما به افسردگی و بیهودگی آکنده بود، در حالی که شاعران نسل پیشین (نه همگی)، رزمندگان نازپرورده ناآشنا به سنگلاخ راه آزادی، یک یک سلاح مبارزه را بر زمین مینهادند و به تاریک ترین زاویه های امن تنهائی خویش می خزیدند تا با افیون و الکل و عرفان خلاء آرزوهای گمشده را برای دستیابی به آرمانشهر آزادی و داد پر کنند، نسل من، نسل کوش آبادی، نسل گلسرخی و سلطانپور و…در پرتو پیروزی فیدل و چه گوارا و مقاومت قهرمانانه هم رزمان ویتنامی مان در دو سوی کره خاک که طلسم روئین تنی سرمایه داری جهانی را شکستند، پای به میدان مبارزه گذاشت. افق آزادی و داد در جاهایی بسیار دور درخشید و چه خوش. و ما عاشقان پاک باخته بر سر سوگند خود با توده ها ی رنج و کار پای فشردیم. پاره ای از ما جان برسر آرمان باخت، پاره ای گرفتار اوین و قزل قلعه و قصر شد، پاره ای به آنسوی افقها پرتاب شد، پاره ای ماند و شکست، پاره ای ماند و خم شد ولی نشکست. چنان که تا جهان ما به دو نیمه ستمگر و ستمکش شقه شده است، نباید در کناره این آوردگاه نشست و نظاره کرد. ما ماندیم تا سوگند شریف خود را با خلق پاسداریم، ماندیم تا که امروز دوباره سبز شویم. چنانکه می بینی هنوز در آغاز راهیم.
در سال های سیاهی که خلق ستم دیده ما در زیر چکمه های استبداد پهلوی و استعمار پنهان و آشکار اربابان انگلیسی و آمریکائی اش بسر می برد و خفقان سیاسی ناشی از شکست ۲۸ مرداد و تکان های اجتماعی ناپیگیر سال های ۴۰ فضای اندیشه و عمل را در جامعه روشنفکری ما به افسردگی و بیهودگی آکنده بود، در حالی که شاعران نسل پیشین (نه همگی)، رزمندگان نازپرورده ناآشنا به سنگلاخ راه آزادی، یک یک سلاح مبارزه را بر زمین مینهادند و به تاریک ترین زاویه های امن تنهائی خویش می خزیدند تا با افیون و الکل و عرفان خلاء آرزوهای گمشده را برای دستیابی به آرمانشهر آزادی و داد پر کنند، نسل من، نسل کوش آبادی، نسل گلسرخی و سلطانپور و…در پرتو پیروزی فیدل و چه گوارا و مقاومت قهرمانانه هم رزمان ویتنامی مان در دو سوی کره خاک که طلسم روئین تنی سرمایه داری جهانی را شکستند، پای به میدان مبارزه گذاشت. افق آزادی و داد در جاهایی بسیار دور درخشید و چه خوش. و ما عاشقان پاک باخته بر سر سوگند خود با توده ها ی رنج و کار پای فشردیم. پاره ای از ما جان برسر آرمان باخت، پاره ای گرفتار اوین و قزل قلعه و قصر شد، پاره ای به آنسوی افقها پرتاب شد، پاره ای ماند و شکست، پاره ای ماند و خم شد ولی نشکست. چنان که تا جهان ما به دو نیمه ستمگر و ستمکش شقه شده است، نباید در کناره این آوردگاه نشست و نظاره کرد. ما ماندیم تا سوگند شریف خود را با خلق پاسداریم، ماندیم تا که امروز دوباره سبز شویم. چنانکه می بینی هنوز در آغاز راهیم.
کوش آبادی یکی از همان یاران پایدار و ماندگار مردم بود که آرزوی رهایی از زنجیر جور و جهل شاهی و شیخی را همیشه در سینه گرم و گرامی داشت. در تمام سال های تیره دو رژیم دوقلو هرگز از راه توده ها نبرید. هرگز به آغوش دشمنان مردم نخزید. هرگز شاه و شیخ جلاد را نستود و مدح نگفت. کشاندن او و یارانش به نمایش تلویزیونی رژیم شاه، اگر چه در آن سال ها که تب قهرمان پروری بسیار داغ بود، لرزه ای گذرا بر تن رزمندگان جوان افکند ولی به زودی، هم او بر پایگاه راستین خود دوباره ایستاد و قد راست کرد، هم آغوش بخشنده و پذیرای خلق زحمت کش او را به خود فشرد.
شعر کوش آبادی ادامه ساده گویی و مردمی گویی ایرج میرزا، عشقی، پروین، فروغ و سیاوش کسرائی است با درونمایه غلیظ مبارزه از دیدگاه چپ. او از ابتدا تا به آخر از لحاظ تکنیکی به شعر نیمائی وفادار ماند بی آن که زبان روشنفکرپسند نیما را که در آن زمان پدیده ای نوظهور بود به شعر خود راه دهد. کوش آبادی در شعرش از هر نوع پیچیدگی اشرافی و روشنفکرانه دور بود و در برابر مخاطبان ساده و زحمتکشش بسیار خاکسارانه و بی تکلف از سیاست روز، راهیابی های مبارزه و آرمان طبقات فرودست سخن گفت. با آن که او (تا آنجا که من می دانم) به طور رسمی عضویت سازمان مشخصی را نداشت، به تمام معنی یک شاعر سیاسی با دارا بودن سبک ویژه شعری، بالنده به مرام سوسیالیسم و پایدار در آرزومندی به آزادی و عدالت بود.
درباره سبک شعری کوش آبادی و زمانه پدید آمدن او و سبکش و درگیری های سیاسی و اجتماعی پیرامون او بسیار بیش از این می توان نوشت و گفت که چه بسا برای آگاهی شاعران جوان امروز می تواند سودمند باشد. متاسفانه نه من مرد این میدانم و نه این جا مجال آن است.
تنها به این ویژگی مهم کار او همانطور که در بالا اشاره شد، می توان پای فشرد که در سال های بریدگی از آرمان حزبی و سیاسی که شعر افسرده مد روز بود و شاعران و نویسندگان سرشناسی چون اخوان ثالث، نادرپور، منوچهر آتشی، نصرت رحمانی و حتی احمد شاملو به آن ورطه غلتیده بودند و نویسندگان از آرمان و مردم بریده ای چون جلال آل احمد و ابراهیم گلستان پرچم داران تبلیغ شکست بودند، حضور شاعرانی شجاع و مردمی چون سیاوش و سایه و زهری و همین طفلکی جعفر کوش آبادی خودمان، غنیمتی بزرگ بود.
یادش گرامی باد!
نتوانستم دیگر
به تماشاى عبث خود را تخدیر کنم
نتوانستم در کنج اتاق
چون فلان آقا صیقلگر شعرم باشم ریزتراش
شعر در من فریادى بود
که درون توفان سر مىدادم
و به رغم دشمن
ره به گوش شنوا هم مىبرد
سخنى ساده و راست
همچو تیرى که نشیند به هدف
و بدین کارایى
چه غم از واژه سنگین و زمختم مىبود؟