شهروند ۱۱۸۳
دوره هائى در تاریخ هست که بشریت نمایندگى نمیشود. مبارزه هست، همیشه مبارزه هست، مردم معترض هستند، آرمان آزادى هست، آرمان برابرى طلبى و عدالت و رفاه هست، ولى زیرنویس تاریخ است، در متن نیست، به سیاست ترجمه نمی شود، در فرهنگ و هنر رسمى از کنارش می گذرند. و هر چه هست تباهى و سیاهى است. یک دوره نمونه این تاریخ دوره قرون وسطى است، و نمونه دیگر زمانه ماست اگر منصور حکمت نبود.
ما دهه هاى آخر قرن بیستم را زندگى می کردیم. دهه هائى که از آرمانهاى انسانى اول قرن دیگر در آن خبرى نبود. در سیاست ایران و در سیاست دنیا. دوره اى که، قرنى که با انقلاب اکتبر شروع شد، و با تاچریسم و ریگانیسم ختم شد. قرنى که با جنبش سوسیالیسم بین الملل شروع شد، و با اسلام سیاسى ختم شد. درست در این دوره است که منصور حکمت پا به تاریخ میگذارد و میگوید نه، نباید اینطور باشد.
منصور حکمت زندگى سیاسى اش را با انقلاب ۵٧ شروع میکند. این چه نوع انقلابى است؟ این انقلابى است در پایان یک دوره فترت در تاریخ ایران. دوره اى که حتى آرمانهاى ابتدائى که در انقلاب مشروطه داشتیم، مثل عدالتخانه، مثل آموزش و پرورش، مثل برابرى، مثل بهداشت و علم که باید از غرب آورده شود، اینها همه محکوم شده و جاى خودش را داده است به شرق زدگى. طالبوف و دهخدا جاى خودشان را داده اند به آل احمدهاى پلاستیکى. آرمان جنبش چپ آن دوره، که خود جزئى است از یک جنبش ضدشاهى، اینست که باید در مملکت سوزن بسازیم. اعتراضش اینست که نفتمان را بردند، گویا، به قول دوستى، پولش را نمیدادند، و میخواست صنایع خودش را خودکفا کند، و آرمانش این بود که روى دوش و گرده طبقه کارگر آهن را از خاک پاک آن مملکت بیرون بکشد و اتومبیل را در خاک پاک آن مملکت بسازد. این آرمانى بود که جاى آزادیخواهى بلشویکى اوایل قرن را گرفته بود و حتى جاى آزادیخواهى طالبوف ها و دهخداها و صادق هدایت ها را.
انقلاب ۵٧ در آخر یک دوره فترت اتفاق افتاد و آرمان جنبش چپ آن دوره، آرمان جنبش ضدشاهى آن دوره – با غرولندهایش به اینکه سرمایه دارى در ایران خوب نیست، عقب مانده است، وابسته است، ما سرمایه دارى بهترى میخواهیم – ایرانى بودکه فوقش از ترکیه و یا فرانسه آن زمان فراتر نمی رفت. تمام ادعاى ترقیخواهى و انساندوستى اش همین بود. در همان دوره در سطح جهان چپ ایران در کنار راست فرانسه قرار میگیرد. شما اگر افکار چپ ایران را به ایتالیائى ترجمه میکردید، می دیدند شبیه موسولینى حرف میزند. وقتى راجع به فرهنگ خودمان و نژاد پاک خودمان و آهن خودمان و آفتابه مسى خودمان و پیکان خودمان صحبت میکند. زمانه فترت بود، زمانه قهقرا، در ایران و آنطور که خواهیم دید، در تمام جهان.
اما انقلاب ۵٧ یک خصیصه کاملا ویژه و متمایزى داشت با آنچه قبلا اتفاق افتاده بود، با مثلا جنبش ملى کردن نفت و اتفاقات سالهاى سى و یا جنبش مشروطه. این تمایز نقش طبقه کارگر بود.
انقلاب با جنبش خارج از محدوده شروع شد، و این کارگران صنعت نفت بودند که گلوى رژیم شاه را فشردند و این جنبش کارگرى بود که با اینکه زدندش و به شکست کشاندندش رنگ خودش را به جامعه زد؛ همه دموکراسى را با شورا تعریف میکردند در ایران و هنوز هم دارند میکنند. حتى مزورانى که خواستند انقلاب را به نام انقلاب بکوبند و کوبیدند، مجبور شدند نام شورا را از لنینیسم، از بلشویسم، از کارگرانى که در خیابانها بودند، بگیرند. این کارگران جوابشان سوزن نمیتوانیم بسازیم و نفتمان را بردند، و آهنگ دوتار عاشیقهاى آذرى نبود. کارگران می خواستند دنیا را زیر و رو کنند، کارگرانى به خیابان آمده بودند که رفاه میخواستند، آزادى میخواستند، برابرى میخواستند. و آن جنبش دوران فترت، آن جنبش عقب مانده و پوسیده طبقات غیر کارگر، خرده بورژواها و بورژواهاى ایران که لاى فشار امپریالیستها و دیکتاتورى شاه له شده بودند و به قول خود منصور حکمت در تمام عمر زیر شنل سلطنت ناخنهایشان را جویده بودند و به :”اسلام رهائیبخش” آوانس هاى خودشان را داده بودند، آنها میخواستند به کارگر جواب بدهند. کارگر گفت نه! تو نماینده من نیستى! من صداى تو را نمیشنوم! انقلاب نماینده می خواست، صدا می خواست، انقلاب بلندگو می خواست و منصور حکمت آن بلندگو بود. ( کف زدن حضار)
به کارگران می گفتند بخشى از بورژوازى معذور است، چون مترقى است، ملى است، حاجى برخوردارها هستند، کبریت سازى هاى تبریز هستند، مال خودمانند، و کارگران را از جلوى کارخانه ها بر می گرداندند، می گفتند اعتصاب نکنید. می گفتند خمینى مترقى است، جنبش خودمان است، می خواهد آفتابه مسى بیاورد، پول نفت را قرار است قسمت کند، خانمش پیانو میزند. در استراتژى و تاکتیک آن جنبش چپ خمینى جا داشت، اسلام “رهائیبخش” بود. آن جنبش راستش خمینى بود و چپش چریک فدائى. ولى همه از نظر آرمان و افق یک چیز را می خواستند. می خواستند ایران مستقل و خودکفا بشود، سرمایه دارى روى پاى خودش بایستد، و فرهنگ خودمان و آداب و رسوم خودمان را داشته باشیم. طبقه کارگر، کارگران بنز خاور، کارگران بیکارى که تحصن کردند، و منصور حکمت پلاتفرمشان را نوشت و به دستشان داد، کارگرانى که در اصفهان بلند شدند و کوبیده شدند؛ اینها دیگر به این صداها گوش نمیکردند. آنها منصور حکمت را می خواستند. ضرورت زمانه بود منصور حکمت. صداى بشریت در انقلاب ۵٧ بود. انقلابى که شکستش دادند ولى بدون منصور حکمت آبرویش را می بردند، افقش را کور می کردند، سروشها و خاتمى ها ادعاى نمایندگیش را می کردند. بدون منصور حکمت تاریخ شکست نخوردگان را کسى نمى نوشت و کسى نمیساخت این تاریخ را.(کف زدن حضار)
ژوبین رازانى، جوانى که با مارکسش و با کتاب کاپیتالش راهى ایران شد در سال ۵٧، آغاز انقلاب، پشتش به این جنبش فترت نبود. از چپ جبهه ملى انشعاب هشتمش جدا نشده بود، از انشعاب پنجم حزب توده هم جدا نشده بود، شاخه دوم چریکیسم آمریکاى لاتین هم نبود. او اومانیست بود، شور بود، زندگى بود، و نقد کاپیتال مارکس بود. او آمد و گفت بورژوازى ملى نداریم، ثابت کرد نداریم. ایران سرمایه دارى است. چرت است می خواهید این سرمایه دارى را رشد بدهید. همین است که هست. یا سوسیالیسم یا بدبختى و فترت و قهقرا. آزادى را به جنبش کارگرى بست. گفت این دیکتاتورى را می بینید، بخاطر اینست که می خواهند تسمه از گرده کارگر بکشند و تمام جامعه را باین خاطر در محاق قرار داده اند، در اختناق و خفقان قرار داده اند. این علت دیکتاتورى شاه است، این بخاطر بدجنسى شاه و یا سگ زنجیرى نیست. این ضرورت سرمایه است. آزادى می خواهید، سرمایه را بزنید. آن طبقه اى که می گفت اینطورست در خیابانها بود. این دیگر جنبش ملى نبود که جبهه ملى چى ها و حزب توده چى ها و فدائى چى ها ببرندش و بخورندش و به یغمایش ببرند. جنبش کارگرى بود که میگفت آرى، تو راست میگوئى. مارکسیسم انقلابیش به کارخانه ها رفت. خواندندش، دورش جمع شدند، حزب درست کردند و به وسیله آن جنگیدند.
بدون منصور حکمت جنبش فترت آن جامعه را به اعماق جهنمى می برد که حتى تصورش امروز براى ما ممکن نیست. آن سیاهى که جمهورى اسلامى در ایران برقرار کرده و تمام آن اختناقى که ٢۴ سال است در ایران حکمفرماست، و یکى از وحشى ترین و عقب مانده ترین دیکتاتوریهاى بشرى است، یک نفر، یک جریان در مقابل آن ایستاد و هنوز هم ایستاده است؛ و در مقابل تمام آن خیل جنبش فترت که امروز زیر عباى خاتمى و دو خرداد جمع شده، مارکسیسم انقلابى و کمونیسم کارگرى منصور حکمت ایستاد و گفت مذهب ضد انسان است، حقارت انسان است. آخوند خوب و آخوند بد نداریم. آخوندى هم که با عباى حریر به دنبال شاپرکها می دود همان آخوندى است که با قیافه عبوس حکم سنگسار و اعدام را می دهد. اینها سروته یک کرباسند. بورژوازى را نه تنها در رژیم شاه بلکه در تمام جنبش ضد شاهى دوران فترت، درجنبش ناسیونال مذهبى آن دوره، افشا کرد و تا روز آخر عمرش همین کار را کرد. دوم خردادیها از دست منصور حکمت خواب راحت نداشتند. هر کسى که می خواست بشریت را تحریف کند، هرکسى که قیافه اپوزیسیون بخودش می گرفت تا رژیم اسلامى را تثبیت کند، هرکسى که می خواست استحاله کند، هرکسى که می خواست سرمایه دارى نوع ترکیه را بایران بیاورد، هرکسى که می خواست اسلام به اصطلاح لیبرالیزه شده را به جاى اسلام سرکوبگر بیاورد، در مقابل همه اینها منصور حکمت ایستاده بود و خفه شان می کرد. این کرکس هائى که دور انقلاب جمع شده بودند را منصور حکمت پراند و نگذاشت میراث انقلاب را بخورند. مشعل آن انقلاب در دست منصور حکمت بود، تا زنده بود، و امروز آن مشعل در دست ماست. ( کف زدن حضار).
منصور حکمت در ایران حرف می زد، در انقلاب ایران پا به عرصه سیاست گذاشت، ولى ایرانى نبود، مارکسیسم ایرانى نبود، انساندوستى مرز ندارد، منصور حکمت مرز نداشت. به فارسى مى نوشت ولى حرفهایش جهانى بود. آن مارکسیسم و چپى هم که در ایران داشتیم در آنجا زاده نشده بود.
سر رشته اش در جنبش چریکى و جنبش مائوئى و جنبش کمونیسم روسى بود که ترجمه اش در ایران آن گروهها شده بودند و در تمام دنیا همین بساط بود. ما این دوره قهقرا را در دهه هاى هفتاد و هشتاد و نود، در دهه هاى آخر قرن بیستم، در تمام دنیا داشتیم. از اواخر دهه هفتاد، از همان موقعى که انقلاب در ایران شروع شد، در تمام دنیا دوره فترت آغاز شده بود. جهان منصور حکمت را میطلبید و نه فقط یک جامعه در یک کشور. تاچریسم و ریگانیسم آمد و گفت همین است که هست. زندگى همین است. برابرى طلبى محکوم شد، مطرود شد. آرمانگرائى به پوزخند گرفته شد، مارکسیسم را پائین کشیدند. مجسمه لنین را بهمراه همه آرمانهاى بشرى به خاک کشیدند، گفتند همین است که هست. این دنیاست، دنیائى که ما ساخته ایم و شما راه بجائى ندارید. و بعد از فرو ریختن دیوار برلین چپها اسم و رسم عوض کردند، مارکسیسم دیگر مد نبود. جنبشهاى دیگرى که به مارکسیسم دست انداخته بودند آنرا کنار گذاشتند، و آزادیخواهى جرم شد، برابرى طلبى جرم شد، آرمانگرائى جرم شد، حرف از انسان و انسانیت زدن جرم شد. ارزش و معیار همه ارزشها شد رقابت و سرمایه دارى بازار آزاد. و دنیا به دموکراسى آقاى بوش و آقاى ریگان تعظیم کرد. و چپها ناگهان کشف کردند که دموکراسى مارکسیسمشان گویا کم بوده. همان مارکسیسمهائى که منصور حکمت گفت مال طبقه ما نیست. مال کسان دیگر است. همان مارکسیسمهائى که میخواستند با آل احمدهاى پلاستیکى در ایران انقلاب صنعتى کنند و در ایران سرمایه دارى ملى را رشد بدهند. آنها در تمام دنیا داشتند همین کار را می کردند. منصور حکمت گفت اینها مال ما نیست، مال طبقه کارگر نیست.
در این دوره منصور حکمت حزب کمونیست کارگرى را ساخت. در زمانى که کمونیستها پرچمها را پائین کشیده بودند، داس و چکشها را پاک کرده بودند، رنگ سرخ را رویش رنگ سفید زده بودند، اسمشان را عوض کرده بودند. همه دموکراسى شده بودند، همه پارلمان شده بودند، همه کشف کرده بودند که شوروى شکست خورده و جز بازار آزاد راهى نیست. منصور حکمت در برابر همه اینها گفت نه! من حزب کمونیست کارگرى را می سازم و تازه برمیگردم به مارکس، به کارگر تکیه می کنم و شد صداى آزادیخواهى بشر زمانه ما. از انقلاب ۵٧ بلند شد تا به تمام دنیا بگوید که دموکراسى پوچ است. دموکراسى بر سر آزادى انسان نیست، دموکراسى بر سر حاکمیت یک طبقه است. پارلمانتاریسم آزادیخواهى نیست. بشر یک فرد نیست که یک روز می روید راى اش را می گیرید. بشر کسى نیست که شما مثل بوکسورها در رینگ بوکس مى اندازیدشان بجان هم و می گوئید ببینید رقابت جزء ذاتشان است، این ذات بشر نیست. دونفر را میگذارید جلوى هم و میگوئید بکش و یا کشته شو، خب مجبورست بکشد. کشتن جزء ذات بشر نیست، رقابت جزء ذات بشر نیست. منصور حکمت گفت بشر می خواهد آزاد زندگى کند و آزادى می خواهد، رهائى می خواهد. او انسان را به مارکسیسم برگرداند و مارکس را به کارگر برگرداند و سوسیالیسم و آزادیخواهى را به دنیا برگرداند. ” دموکراسى، تعابیر یا واقعیات” را نوشت. نقد آن ناسیونالیسمى را نوشت که بعد از فروپاشى شوروى از یوگسلاوى بلند شد و همه جهان را گرفت. و امروز در ایران دارند طرح فدرالیسمشان را علم می کنند، و دارند تکه پاره کردن جامعه را خواب می بینند. منصور حکمت نقد ناسیونالیسم امروز را نوشت و گفت این ناسیونالیسم دوره مارکس نیست، ناسیونالیسم دوره لنین نیست، این قوم پرستى است، این فاشیسم است. این انداختن همسایه ها به جان یکدیگر است، همانطور که در سراسر یوگسلاوى چنین کردند و فردا می خواهند در ایران همین کار را بکنند. اگر منصور حکمت در مقابلشان نبود مانعى براى این کار نداشتند.
او در مقابل اسلام سیاسى که دنیا را گرفت ایستاد. در دوره قهقرائى که دنیا را داشتند به قعر تاریخ می بردند و همه لجن تاریخ را رو می آوردند، و مذهب می شد پرچم آزادیخواهى، اسلام در سیاست جا باز می کرد و اسلام سیاسى را حتى در غرب هم احترامش را داشتند، اگر گوشه تروریسمش به منافع غرب برنخورد چه اشکالى دارد؛ بگذار سر مردم خودش را ببرد. جزئى از نظام سیاسى دنیا شد اسلام سیاسى. اگر اسلام سیاسى منصور حکمت را در مقابل خود نداشت، دنیاى ما بسیار تاریک تر میبود. اگر منصور حکمت در مقابل اسلام سیاسى نمى ایستاد، اگر در مقابل دموکراسى پارلمانى و ناسیونالیسم نمى ایستاد، و اگر در مقابل سرمایه دارى بازار آزاد منصور حکمت را نداشتیم، آنوقت باید تاریخ شکست خوردگان را می نوشتیم.
در ١١ سپتامبر وقتى این اسلام سیاسى با معماران گذشته اش شاخ به شاخ شد و دنیا را آقاى بوش تقسیم کرد به دو جبهه ” یا با ما هستید و یا با تروریسم” منصور حکمت گفت نه، جهان دیگرى هست، جهان متمدن. و پرچم جهان متمدن را بلند کرددر مقابل تروریسم ناتو و در مقابل تروریسم اسلامى. ( کف زدن حضار).
منصور حکمت را از تاریخ معاصر بگیرید، به قرون وسطى می رسید. لنین را از این تاریخ پاک کردند، مارکس را پاک کردند، به دستاوردهاى انقلاب اکتبر خندیدند؛ اگر منصور حکمتى نبود، بشریت دنیا، کارگران دنیا، نمایندگى نمی شدند، در زیرنویس ها هم نمى آمدند. امروز حزب ما در متن تاریخ ایران است و جنبش منصور حکمت در متن تاریخ جهان است. ( کف زدن حضار).
و چه خوشبخت بودیم ما که همدوره او بودیم و همسنگر او بودیم و همرزم او بودیم. ما تاریخ شکست نخوردگان منصور حکمت را به تاریخ پیروزمندان تبدیل می کنیم. ( کف زدن حضار).
منصور حکمت زنده است در نوشته هایش، در یک یک ما، در جنبشش و در حزبش، ولى قبل از هر چیز منصور حکمت زنده است چون زندگى با اوست.
زنده باد منصور حکمت.