در جهان هنر و ادبیات درآمیزی با سیاست خطر بزرگی است. هنگام که خبر درگذشت گونترگراس را شنیدم، یکبار دیگر به این موضوع اندیشه کردم که نکند در این وادی نیز باید حساب استثناها و یا استثنائی ها را از دیگران سوا کرد. آمیزه ی ادبیات بویژه با سیاست، در دنیایِ این همچنان محبوب ترین هنر جهان، قربانی کم نداشته است. اگر نویسندگانی مانند گورکی و برشت به جای این که دغدغه ی نخستشان، اگر نه دغدغه ی توأمانشان، سیاست و ادبیات نبود و مانند بسیار سرشناسان دیگر این هنر تنها از منظر ادبی به انسان و جهان نگاه می کردند، ممکن بود هم آثار بهتر و ماندگارتری بیافرینند و هم برای دردهای مردمان درمان بهتری بشود آفریده هایشان!
این ها که می گویم برای نگاه به این نویسندگان و یا بررسی موضوع ادبیات و سیاست در منظر عام او نیست، بیشتر می خواهم نقبی بزنم به موردی که این هر دو را تجربه کرد و استثنائن، هم از اعتبار ادبی جهانی که به دست آورده بود کاسته نشد، و هم در اوج شهرت و محبوبیت جهانی از منظری که به دنیا و انسان می نگریست دست نشست. گونتر گراس را می گویم. او چنین نویسنده ای بود
.
گونتر گراس با انتشار رمان ستودنی طبل حلبی که در دوران اقامتش در فرانسه و پاریس نوشته بود در جهان ادبیات چهره کرد، رمانی که به تنهایی و بی پناهی انسان نظر داشت، و به قول اسکار قهرمان کودکش: “ما انسانها تنها هستیم، به تساوی تنها هستیم.”
این سخن را نویسنده ای می گوید که کمیته ی اهدای نوبل ادبیات به او باور دارد: “او با رنگ های سیاه و زنده چهره ی فراموش شده ی تاریخ را ترسیم کرده است.” اما در میهن خویش آلمان به انواع اتهام ها متهم شد و مهمترین رسانه های این کشور نویسنده و کتاب را مورد حمله و سرزنش قرار دادند. “تسایت” از رسانه ها ی اصلی نوشت: “طبل حلبی وقایع نگاری بیشرمانه ای بیش نیست، که پر از شوخی های ناخوش آیند است.”
نشریه “دویچه تاگزپست” نیز طبل حلبی را “شورش ابلهان و نشانه ی ناتوانی بیان معرفی کرد.”
و “دی ولت” نوشت: “طبل حلبی سرشار آزمندی حیوانی و نفرت پراکنی است.”
اگر نویسنده ای در اوج محبوبیت ملی و جایگاهی که کمتر در مخاطره است قرار داشته باشد و هم از لحاظ ادبی و هم موضع گیری سیاسی کاری کند که خلاف جریان جاری جامعه باشد، شاید از این بخت برخوردار شود که کمتر آسیب ببیند، اما پس از انتشار طبل حلبی و واکنشی که رسانه های مهم هموطن گونتر گراس به انتشار نخستین و چنان که بعدها دانسته شد مهمترین اثر او نشان دادند، در دنیای عقلانیت های ساری و جاری هر کس جای گونتر جوان بود، لابد همه ی کوشش خویش را صرف این می کرد که فضای به شدت علیه خویش و رمانش را متشنج تر نکند. کاری که گراس نکرد. او هم بر اهمیت ادبی اثر خویش پای فشرد و منتقدان را ندیده گرفت، و هم از مواضع سیاسی و انسانی خویش کوتاه نیامد.
من که گونتر گراس را از نزدیک دیده و در همان حدود یک هفته که همه روزه در حد ممکن و مقدور به گفته ی زنده یاد نادر نادرپور از محضرش استفاده کردم، می دانم که او به شفافیت کودکان رفتار می کرد، و تصویری که از اسکار کودک مانده در طبل حلبی می دهد، انگار علاوه بر نشانه های بسیار دیگری که از زندگی او در دل خود دارد، این نشانه هم درش هست که گونتر گراس خلاف جایگاه ادبی و اجتماعی ملی و جهانی که داشت، مانند کودکی که نخستین چیزی که به ذهنش می رسد را بیان می کند و هیچ هراسی از پیامدهای آن ندارد، عمل می کرد.
در این باره تجربه ی خود من موردهای اثبات گر کم ندارد، اما یک موردش را که انتشار بیرونی و علنی هم پیدا کرده بود نقل می کنم تا از بزرگی شفاف و شگفت این انسان کم مانند و نویسنده ی محبوب در گستره ی گیتی یادی کرده باشم.
در اجلاس انجمن قلم جهانی که در مسکو پس از هفتاد سال برگزار می شد، با نویسندگان بزرگ بسیاری دیدار کردیم، گونتر گراس هم یکی از آنان بود
.
در روز نخست اجلاس من در میانه ی سالنی که سرشار از حضور ده ها نویسنده از سراسر دنیا بود، با زنده یاد چنگیز آیتماتوف مشغول به قول معروف چاق سلامتی بودم و از علاقه ایرانیان به آثار او می گفتم که کسی گفت نوبت شماست پرسشتان را مطرح کنید! و من که خیال می کردم در جایی از سالن ایستاده ام و دلیلی برای بودن خود در هیچ صفی نمی دیدم، هوشیار شدم و دیدم درست روبروی من گونتر گراس نشسته و ظاهرن جایی که من ایستاده بودم شروع صف کسانی بود که در انتظار پرسش از او بودند. این را هم بگویم که آن سال، هم به دلیل این هفتاد سالی که نویسندگان جهان نتوانسته بودند در روسیه گردهمایی داشته باشند و هم به دلیل حضور گونتر گراس میزان حضور رسانه های روسی و جهانی چنان بودکه من پیش از آن در هیچ اجلاس جهانی از نشست های نویسندگان ندیده بودم. به هر حال به قول معروف ما شده بودیم مانند آن بابایی که از بلندی آبشار نیاگارا پریده بود و جان سالم به در برده بود، و هنگام که می خواستند برای این کار کم مانندش به او جایزه بدهند، گفته بود اول باید بداند که چه کسی او را هل داده و بعد جایزه را بپذیرد! من البته دنبال مقصر نگشتم، اما آمادگی هم نداشتم، از سوی دیگر از بخت پرسیدن از نویسنده ای مانند گونتر گراس که این همه دوست می داشتم و آرزوی دیدنش را در دل داشتم نمی توانستم به هیچ قیمتی بگذرم، در نتیجه، نخستین چیزی که به نظرم رسید و مربوط به شرایط همان روزهای ایران هم می شد را پرسیدم. خطاب به گراس گفتم از او به عنوان نویسنده ای که همیشه دغدغه ی عدالت اجتماعی و مراعات حقوق انسانی داشته، می خواهم که از نویسندگان و روزنامه نگاران ایران که در جمهوری اسلامی به زندان و دادگاه و تعطیلی رسانه و سانسور کتاب هایشان دچار هستند یاری رساند و از موقعیت مهم جهانی خویش برای توجه دولت ها و رسانه های غربی به این امر یاری گیرد، چیزی در همین مضمون. فکر می کنید گونتر گراس چه پاسخ داد؟
او در کمال خضوع و خشوعی که در کمتر آدم سرشناسی می شود سراغ کرد، خطاب به من گفت، این را چرا از من می خواهی مگر نمی دانی رئیس ما در انجمن قلم آلمان یک ایرانی به نام سعید میرهادی است، این را از او بخواه که رئیس انجمن قلم آلمان است!
در همین چند جمله ساده که بارها از رسانه های روسی و اروپایی در آن شب پخش شد، شرحی شگفت از شخصیت نویسنده ای بزرگ که هرگز مقهور موقعیت و موهبت و یا مصیبت شهرت و موفقیت نمی شود را می توان دید. یک خاطره ی دیگر از همان سفر شرح می کنم و باقی خاطرات با این انسان بزرگ را که از حوصله این ستون بیش است می گذارم به وقت دیگر. روزی از روزهای سفر مسکو انجمن قلم روسیه همه ی نویسندگان مهمان را به پارکی دعوت کرد، در پارک علاوه بر پذیرایی و برنامه های موسیقی و سرگرمی یک گروه کولی روسی هم بودند که با موسیقی و رقص حاضران را سرگرم می کردند. من در کنار گونتر گراس ایستاده بودم و می دانستم او خیلی زیبا می رقصد، هر چند می گفتم برود برقصد می گفت حالا نه، در همان حال دختر جوان و کولی بسیار زیبایی وارد صحنه شد و تقریبن همه کسانی را که با او رقصیدند از پا در آورد. یک باره گونتر گراس به میدان رفت و چنان زیبا و با انرژی رقصید که تا آن دختر خسته نشد او همچنان به رقص ادامه داد. پیش از شروع برنامه یکی از نویسندگان روسیه از جمع پرسید که اگر نمی خواهند از این برنامه تفریحی فیلم گرفته شود بگویند تا مراعات شود. هیچکس با این امر مخالف نبود و من دوست امریکایی دارم که یک نسخه فیلم بسیار با کیفیت از کل مراسم مسکو و سنت پیترزبورگ دارد، یک نسخه هم به من داده بود که لابد در جایی از شلوغی های زندگی ما دارد استراحت می کند.
درباره ی گونتر گراس بسیار می توان نوشت و این نویسنده مهم و انسان دوست را می توان ستود، اما مهلت من در این ستون به بیش از این رخصت نمی دهد!
فیلمی از کنگره انجمن جهانی قلم در مسکو را اینجا ببینید.