پشت صحنه
در خامشی به آینه گفتم:
بازیِ نقش تمام است
پرده را ببر پایین
یا پاک کن نگاه مرا
از چشم
و آب کن خیالِ مرا
در سر
یا یک سره
بشکن
بریز
ختمش کن
*
بی چاره آینه
چون عاقلی
به دیوانه
مغموم و مات
نگاهم کرد
و تار شد
مانندِ ماه
در شب ابری
من ماندم و
سکوت و
خالیزار
و شب
که آینه را پر می کرد
آهوبانو
به زنان رسته از بندی که سیمای نظام شکنجه را برملا کرده اند
هنگام که
ستارگان
خاموشند
آسمان پایین می آید
و تیغه یِ تاریکِ ماه
آواره است،
ترانه های روشنت
آبشار می شود
و ما،
به چون جنگلی بی باران
آن را می نوشیم
در آوازِ بارشِ خاموشِ برگ هایِ سوخته
و رعشه ی شبدرهای تشنه
بر نگاهِ تلخِ مادرانِ مات
*
هنگام که
ماـ همه ی گودالیان ـ
مثل ماهِ گرفته
تاریک می شویم
و شیون شومی در اعماقِ جنگلِ تار
با کرنای زوزه ی گرگانِ دوردست
موسیقیِ هراس می نوازد،
ترانه های روشنِ تو
چنان که
باران
بر خارزاران
بر ما
می بارد
*
آهوبانو!
فریادِ خفه شده ی شبانه های خاموش
فریادِ بی صدا
برای ما بخوان
بخوان
بخوان
مراثیِ بی داد را
تا انفجار کینه
و ازدحام رایحه ی خشم
که خاموشی
زمهریر فراموشی ست
*
آهوبانو!
آوازِ روشنت را
بر جانِ داغ دارِ زمین
جاری کن
و عشق را
نشاء کن
بر خاکدانِ یائسه ی سرد
که شقاوتِ بی داد
از اندازه ی آدمی فرا رفته ست
و انسانِ در مسلخ
تنها مانده است
آهوبانو
با روشنایِ فریادت
چون هیمه ای در آتش
زندانِ شیخ و شحنه
روایت کن
وز روزگارِ تیره
حکایت کن
چشمانِ ماهی
ترانه سرود برای مادرانِ عزادار لاله کار
ناگه نگاهش
ناباور اِستاد
چشمش به چشمِ
صیاد افتاد
موج است و بازو
توفان و پارو
گشته گلاویز
با مرگِ خون ریز
هم چون بهاران
در چاه پاییز
مرغی که از تیر
آهو به نخجیر،
آهووش ما
افتاد از پا
*
فواره زد خون
رخساره گلگون
جان و جهانش
جانِ جهان شد
*
خونش روان شد
هر جا
دوان شد
در کوی و صحرا
دشت و دمن ها
باغ و بیابان
روی خیابان
از این خیابان
تا آن خیابان
کویی به کویی
شهری به شهری
هر جا که عشقی
سر زد جوانه
و عاشقان را
از آن نشانه
می رفت خونِ
آهووش ما
*
فواره زد خون
رخسار گلگون
جان و جهانش
جانِِ جهان شد
*
خود رسته از خود
خود ریشه در خود
تا کی که جوشید
از خاک رویید
با شاخه ها و
برگِ فراوان
چون لاله زاران
در بی شماران
زیبای ما شد
رؤیای ما شد
در تیره زاران
دانای ما شد
فواره زد خون
رخسار گلگون
جان و جهانش
جانِِِ جهان شد
*
مرگش چنان چون
خوابی پریشان
او زنده در ما
ما زنده در او
این عاشقستان
معشوقِ ما شد
امروزِ ما شد
فردایِ ما شد
*
فواره زد خون
رخساره گلگون
جان و جهانش
جانِ جهان شد
*
ای داد
ای داد
بی داد را
آن را که با عشق
رشته ست بنیاد
باید نمیراد
باید
نمیراد
زین کوهِ بی داد
فریاد
فریاد
*
فواره زد خون
رخساره گلگون
جان و جهانش
جانِ جهان شد
*
مرگ آمد اما
چون مار کبرا
خونسرد
بی درد
در لحظه ای سرد
پیچید خود را
بر گردن آن
آهوی زیبا
دیدی
تو دیدی
چشمان ماهی
در بی پناهی
وقتی که از تور
افتاده بر خاک
وای از نگاهش
وای
ی ی
از نگاهش . . .
باران می بارد! – حسن حسام
http://www.iranglobal.info/node/68697