گفتاری در تاریخ آئین بهائی
از تولد تا رسالت (۱)
حضرت بهاءالله در خاندان یکی از اشراف و اعیان بزرگ عهد قاجار میرزاعباس نوری مشهور به میرزابزرگ از زادگان و نوادگان سلسلۀ ساسانیان تولد یافت. و روزگار کودکی و جوانی را به کمال راحت و نعمت و رفاه سپری نمود. میرزابزرگ اگرچه به ظاهر اهل ثروت و جاه و مقام بود ولی مال و مکنت را بندگی نمی نمود و از دام شهرت و نام وارسته و آزاد می زیست. از افکار و رفتار چاپلوسان دربار بیزار و برکنار بود.
دربارۀ دوران کودکی و عنفوان زندگانی حضرت بهاءالله داستان های زیاد در دست نیست. همین قدر پیداست که رفتارو کردار و حالات و تمایلاتش از همان آغاز در انظار بسیار شگفت انگیز جلوه می نموده.
حضرت بهاءالله مقدمات خواندن و نوشتن را نزد نزدیکان فرا گرفت و هرگز در راه کسب دانش و هنر گامی فراتر ننهاد.
زندگی حضرت بهاءالله از همان آغاز از دیگران ممتاز بود. هرگاه بزرگان زمان مشکلی داشتند به بارگاهش می شتافتند و رأی و اندرز حکیمانه اش را به جان می پذیرفتند. هر هنگام دانشوران و دانایان از درک نکته ای درمی ماندند از او یاری و یاوری می جستند و گفتار ارزنده و کلام روح بخشنده اش را چون زر و گهر به غنیمت می بردند. نظر به این صفات و سجایای ملکوتی یاران و یاوران آیندۀ حضرت بهاءالله را بس تابان و درخشنده می دیدند و یقین داشتند که آنکس که چنین دانش و درایت و عدالتی را داراست قطعاً در عرصۀ امارت و سیاست شایستۀ مقام و منزلتی شایان و ارجمند است ـ و چه بسا از اشراف و وزرا که او را به پذیرفتن مراتب مهم حکومتی می خواندند. که شاید راه و رسم آنان پیش گیرد و نام و مقامی جوید ولی او را نظرگاه جای دیگری بود. آرمان های او آسمانی بود. افکار او از آن عرصۀ پاک بود نه عالم خاک. در آسمان تابان عشق و عرفان وطن داشت نه در زوایای تاریک این جهان. با تهی دستان و بی نوایان همسری می جست نه با اشراف و زمامداران. عاقبت یاران از اصرار و ابرام روی برتافتند زیرا به فراست دریافتند که او را هدف ها و آرمان های دیگر در سر است.
هنگامی که ندای حضرت باب از افق شیراز برخاست حضرت بهاءالله بی پروا پیامش را بپذیرفت و در گسترش و اشاعۀ آئینش زبانزد بیگانه و آشنا گردید. خانه اش پناهگاه بابیان شد و حلقه نفوذ و مرتبتش مأوای ستمدیدگان و تهیدستان گشت و با وجود خطر بی اندیشه و بیم به اثبات و اعلان ندای یزدان پرداخت. تا آنکه پس از اندک مدتی به پنجه ستم گرفتار آمد و به حبس و شکنجه و آزار مبتلا گشت.
داستان حیرت زای صدمات و بلیات این بزرگ برگزیدۀ یزدان از خطۀ مازندران و چندی بعد از زندان سیاه چال آغاز شده و پس از گذشت چهل سال در دیار دورافتادۀ عکا واقع در فلسطین به انجام آمد.
سیاه چال گودالی بود که زندان دزدان و قاتلان و راهزنان شده بود. این منجلاب مهیب و خوفناک و این دخمۀ جانکاه و جانفرسا را جز محل ورود روزنه ای به خارج نبود و جز تاریکی محض منظر و نظرگاهی نداشت. رطوبت شدید، بوی تعفن هوا و تراکم کثافات گوناگون و حشرات گزنده و زندانیان گستاخ و خطرناک و فراهم نبودن عادی ترین وسایل راحت و نظافت چنان بود که هیچ کسی را از آن دخمه تنگ و تاریک امید نجات و حیات نبود. (بقیه در هفته آینده)
خوانندگان عزیز: در صورتی که راجع به این تعالیم و یا تعالیم دیگر آئین بهائی سئوالاتی داشتید می توانید به پیام گیر ما به شماره
۷۴۰۰- ۸۸۲- ۹۰۵ تلفن فرموده تا جواب سئوالات شما داده شود .