تابستان گذشته در فستیوال بین المللی زنان نمایشنامه نویس در سوئد موفق به دیدن نمایش درخشان “رقص پاییزی” به نویسندگی، کارگردانی و بازی شبنم طلوعی شدم.“رقص پاییزی” کاریست به غایت زیبا و صادقانه که با مهارتی درخور تقدیر نوشته،کارگردانی و بازی شده است.
رقص پاییزی تا به حال اجراهای موفقی در شهرهای پاریس، پراگ و استکهلم داشته و در روزهای ١۴، ١۵ و ١۶ دسامبر مهمان ما در تورنتو خواهد بود.
رقص پاییزی درعین سادگی و ایجاز شگفت انگیزش بیننده را همراه خود به دنیایی از تجربیات و درگیریهای متفاوت و به غایت مشابه سه زن در نظام اسلامی ایران می برد. تجربیاتی که از “غربت” در سرزمین مادری آغاز و به غربتی دیگر در پاریس ختم می شود.
سه شخصیت نمایش بیتا، مژده و یکتا هستند. بیتا روزنامه نگاری ست که در جریان انتخابات سال ٢٠٠٩ دستگیر شده و تحت بازجویی در زندان اوین است. او با روسپی جوانی به نام مژده هم بند می شود. بین آن ها دوستی عمیقی شکل می گیرد. بیتا به مژده اعتماد کرده و با او از رازها و بیم هایش می گوید. بیتا از مژده می خواهد که بعد از آزادی اش به پاریس برود و پیغام مهمی را برای خواهرش یکتا که سال هاست در آنجا زندگی می کند ببرد.
یکتا خواهر بیتا از زندانیان دهه شصت است که در سن چهارده سالگی در ارتباط با یکی از سازمان های سیاسی آن زمان دستگیر شده و بعد از آزادی اش به فرانسه رفته و با سیاست وداع کرده است. او اکنون در پاریس معلم رقص است.
در نمایش، شبنم طلوعی به سادگی و ظرافت خاص خود ما را از مکانی به مکان دیگر می برد. در صحنه ای ما شاهد بازجویی بیتا در زندان اوین هستیم و در صحنه دیگر شاهد گفت وگوی مژده با وکیلی ایرانی جهت پناهندگی اش در کافه ای در پاریس. شبنم نهایتا ما را با خود به کلاس رقص یکتا در پاریس می برد.
شبنم تنها بازیگر این نمایش است. او با توانمندی بی نظیری سه شخصیت بیتا، مژده و یکتا را بازی می کند. دیگر شخصیت های نمایش همچون بازجویان زندان اوین، وکیل مهاجرت در پاریس و شاگردان کلاس رقص یکتا حضور فیزیکی ندارند. اما شبنم با انتخاب بسیار مشخص دیالوگ ها و بازی ماهرانه اش آن ها را در ذهن ما قابل رویت می کند. گفتارها و عکس العمل های او به بیننده می گوید که بازجو چه گفته و چه می کند. در این شیوه نمایشی نویسنده، کارگردان و بازیگر، حضور فعال و مشارکت بیننده را طلب می کند.
رقص پاییزی نمایشی ست که در قالب داستان سه زن لایه هایی از وقایع و فجایع سی و چند ساله کشورمان را منعکس می کند. نمایشی ست درباره سرخوردگی، سردرگمی، آوارگی و رنج های سه نسل در درون و خارج از مرزهای ایران.
شبنم طلوعی با کارنامه پر بارش در تئاتر و سینمای ایران به عنوان یکی از توانمندترین بازیگران زن ایرانی شناخته شده و جوایز متعددی در زمینه های بازیگری، کارگردانی و نمایشنامه نویسی را از آن خود کرده است. شبنم در سال ١٣٨٣ در پی محرومیت از کلیه فعالیت های هنری به دلیل اعتقادات مذهبی اش به آئین بهایی، مجبور به ترک ایران می شود و از آن زمان در پاریس زندگی می کند. در نظامی که اساس اش بر دروغ و تزویر استوار است، از شبنم خواسته می شود که او نیز دروغ بگوید و برای ادامه ی کارش اعتقادات اش را کتمان کند و یا برای همیشه با کار هنری در ایران وداع گوید.
او در اوج موفقیت و محبوبیت راه دوم را انتخاب می کند و تن به تبعید می دهد. چرا که او قادر به دروغ گفتن نیست. او دروغ و تزویر را درخور مقام انسان و یک هنرمند نمی داند. او به دروغ تن نمی دهد حتی اگر به قیمت از دست دادن تمامی دستاوردها و زحمات اش باشد. شبنم از سال ٢٠٠۴ فعالیت های نویسندگی، کارگردانی و بازیگری خود را با تمام چالش هایش در پاریس ادامه داده و کارهای ارزنده ای را به جامعه تقدیم کرده است.
به امید این که جامعه ایرانی ساکن تورنتو این کار ارزشمند را از دست ندهد.
عکس ها: مریم اشرفی
رقص پاییزی
نویسنده، کارگردان و بازیگر: شبنم طلوعی
مکان: بنیاد پریا، شماره ۳۴۴ خیابان جان، شرق بی ویو، تورن هیل
زمان و ساعات اجرا : جمعه ۱۴ دسامبر ساعت ۸ شب، شنبه و یکشنبه ۱۵ و ۱۶ دسامبر ساعت ۶ بعدازظهر
بلیت: ۲۵ دلار ـ اعضای بنیاد پریا و دانشجویان ۲۰ دلار
محل فروش بلیت: بنیاد پریا، شیرینی سرا
تلفن رزرو بلیت: ۰۲۰۲-۷۶۴-۹۰۵
برگزارکننده: پرشین سیرکل
خطا از من است
یا ببخشا
یا بزدن گردنم
خیلی متشکر از تذکر بجایتان و روزنامه ارزشمندتان
آقای شمس خیلی ممنون از کامنت هایتان
متاسفانه شما این نقد آقای پارسا را با مصاحبه ی من با شبنم طلوعی اشتباه گرفته اید و جمله ای را که نقل کرده اید و گفته اید سایت با نشریه فرق می کند مربوط به مصاحبه ی خانم طلوعی با من است
شهره عزیز
متن آنلاین و متن چاپ شده در روزنامه یکسان نمی باشد. نوشته من ناشی از خواندن چند خط آخر مقاله از دهان شبنم است که می گوید:” آرزوم اینه که در وهله اول با خودم و بعد با مخاطبم با صداقت حرف بزنم و کار کنم. وروزی نیاد که اگر حرف صادقانه ای برای گفتن ندارم، فقط برای دیده شدن مخاطب را به سالن بکشانم.”
من تا به حال در زندگی با آدمی روبرو نشده ام که صادق نباشد. تنها کسی که به نبود صداقت در گفتار و کردارش اعتراف می کند آنیست که پرده جهالتش دریده شده است. این فرد اعتراف میکند که تمام حرکاتش از ماهیت هستی است که در او اینچنین بروز می کند. این نوع افراد دیگر نمیگویند تا که شنیده شوند، چه برسد به آنکه عده ائی آنان را باور کرده و یا پیرو آنان شوند ویا بصورت رهبر و حاکمی در آیند و دیگران را در اسارت جهالت خود اسیر کنند. نویسندگان ، هنرمندان، سیاستمداران و بطور کلی همه انسانها به دنبال دلیلی برای توضیح و توجیه حرکت و رفتارشان می باشند. هر کدام از ما فکر میکنیم که رسالتی در ما هست و برای آن زنده هستیم. من در این باور، صداقت به همراه جهالتی می بینم که به هیچ عنوان نه میتواند با کتاب و دانشگاه و نه با روزه و نماز بر طرف شود. شبنم در کمال صداقت، همچو گلوریا یا هر هنرپیشه ای دیگرهنوز در وجود خودش به این حس پی نبرده که آنچه او را به صحنه نمایش می کشد از هستی سرچشمه گرفته که نیازمند به ابراز وجود ودیده و شنیده شدن دارد و هیچ ربطی به آنچه می گوید و یا نقشی که بازی می کند ندارد.
هدف نوشته من مقایسه شبنم و گلوریا نیست، ولی در هر دو درد هستی را به وضوح می بینم که آن یکیست، همانطور که مطمئنا در من و تو هم میباشد. خوشحالم که با تکنولوژی جدید و سوشال مدیا، کمتر شنونده و بیشتر بازیگر خواهیم داشت. اثرات این را به زودی زود دیده و شاهد خواهیم بود، چگونه شبنم ها و گلوریا ها جای انگرید برگمن ها و آنتوان آرتو ها را خواهند گرفت وسنگینی هیولاها و خدایان را از دوش انسان دور می کنند. امیدوارم روزی رسد که همگان پی ببرند برای انسان بودن نیازی به یادگرفتن و علم و دانش، ایمان و باور و این و آن بودن نیست. که پی ببریم مرواریدی در صدفمان نهفته است و زندگی فرصتی است تا که آن هویدا گردد. که هم در نقشی که شکنجه گر آنرا بازی می کند و هم در آنکسی که شکنجه می شود صداقت را ببینم. و به دنبال آن نگردیم که رفتارمان را توجیه کنیم، که آفتاب خود دلیل آفتاب است.
و هر آنچه گفتم بر خودم نیز صادق است و همانطور که قبلا نوشته ام، این خطاب به من است/ آن بر تو نامحرم است…….
من که به عنوان یک خواننده زیاد نفهمیدم کامنت گذار بالا چی گفته یا چی می خواهد بگوید
ولی فقط بگویم که ممکن است گلوریا یزدانی مثل شبنم طلوعی زن باشد و از اقلیت بهایی و بازیگر
ولی خدائیش کارشان در دو سطح مختلف است
به نظر من که یکی دو کار گلوریا را دیده ام باید بگویم که او باید بیشتر ببیند و بخواند و یاد بگیرد و تجربه بیندوزد تا پیشرفت کند. کار شبنم حاصل تلاشی بیست ساله است و یک شبه به اینجا نرسیده
بنابراین اگر بخواهیم از لحاظ هنری مقایسه کنیم، این مقایسه ی درستی نخواهد بود
با خواندن شرح حال شبنم به یاد گلوریا یزدانی افتادم و از وجه تشابه آنها که هر دو هنرپیشه، زن و از یک اقلیت مذهبی میباشند تعجب کردم. شاید هم به همین علت بود که دست به قلم بردم. البته وجه تشابه دیگری هم وجود دارد، که ناشی از برداشت من بوده و میتواند زیاد هم صحیح نباشد. و وقتی دیدم که نسرین الماسی این مقاله را در صفحه فیس بوکم پست کرده شکی برایم باقی نماند که در این قصه حکمتی نهفته است.
در فعالیتهای اخیر که در جهت حمایت از نسرین ستوده بود، دردی را در گلوریا دیدم که به خوبی با آن آشنا هستم، که آن درد هستی است. ولی آنطوری که گلوریا دررفتار، گفتار و کردار عنوان میکند آنرا مربوط به جامعه و تبعیضات آن میداند.
در خط آخر مقاله مربوط به شبنم همان درد را به صورت دیگر از زبان او می شنوم. چگونه میتوان هنرپیشه بود، نقش بازی کرد و صادق بود؟ و بخصوص زمانی که همان شخص مینویسد، کارگردانی می کند، آن نقش را بازی می کند و در آخر قاضی هم است در صداقتش؟ چگونه میتوان قلم به دست گرفت و بی طرف ببود؟ چگونه میتوان به هستی آلوده شد و به درد بیگانه بود؟ چگونه میتوان به جنگ رفت و معصوم به خانه باز گشت؟
اینجاست که همچو آرتو فریاد میزنم به صحنه میروم تا زندگی را مقابل چشمان آنهائی که برای تحسین کردنم آمده اند بالا بیاورم. یا که همچو وانگوگ با نقاشی ام به همگان بگویم که راحتم بگذارید در دیوانگی ام. یا که همچو بنده ای که دستش کوتاه شده از روی زمین، دست سوی آسمان برم و فریاد زنم یا که جانم بگیر و یا رهایم کن از جهالتم. و از او که هم نقاش هست و هم بازیگر و هم کارگردان و قاضی القضات
بشنوم که گر این بود من را هدف، انسان را مجازات نمی کردم بعد از خوردن میوه معرفت از آن درخت.
. چون نوبت به جاهل رسید، خدا درمانده شد، با خود بگفت، چگونه بتوانم معصومی را در آتش جهنم بسوزانم. پس او را عمر جاوانه داد تا در آتش جهل خود تا ابد درگیر باشد. اینچنین زمین به مانند مردابی بشد که هر چند گاه از آن نیلوفری سر برون می کند تا که دنیائی را برابری کرده، دمی عمری را بی ارزد و ارزنی خرواری را سنگینی کرده و بسوی خود نزول دهد.
این خطاب به من است
آن بر تو نامحرم است
آنکه آنرا همچو وحی ای شنید
آن غوغا را به عین و شهود بدید
آنی که حجاب را از هم درید
مروارید را در صدف آورد پدید.