کوچه خدایاری ها تدارک شب یلدا را از اوایل پاییز شروع می کردند، بعد از آن که چند خروار خاکه و ذغال و گوله را برای منقل کرسی در زمستان انبار می کردند و سفره های بزرگ سبزی خشک از گوشه و کنار حیاط جمع می شد و پختن رب گوجه فرنگی با آن بوی تند و چسبناکش تمام می شد (بویی که مخلوطی از بوی گوجه فرنگی گندیده و دود کنده های هیزم زیر دیگش بود) و کوزه های سفالی ترشی و شور از کنار حیاط به زیرزمین خنک و تاریک خانه منتقل می شد، تا در کنار شیشه های مربای به و آلبالو و هویج و انجیر و شیشه های بلند سر نیزه ای سرکه شیره و آبلیمو و آبغوره و سکنجبین، به صف، منتظر روزهای پر جمعیت بمانند – سفارش هندوانه خربزه شب یلدا را به مشد علی خرکچی خوش اخلاق کوچه خدایار می دادند و تعداد زیادی هندوانه و خربزه را در زیرزمین به خواب قیقوله می سپردند. هر چند روز یک بار هم هندوانه خربزه ها را زیرو رو می کردند تا لک نیافتند و هر کدام شان هم که لک می افتاد ذبح شان می کردند و در آشپزخانه ی بالا خورده می شد تا شب یلدا دو سه تا خربزه و یکی دوتا هندوانه و خربزه بی لک دوام می آوردند ولی گوشتشان شل و لاستیکی می شد و مطبوع نبود.
خانم والده چند کیلو هم انگور ریش بابا می خرید – انگور درشت و پوست کلفتی که زیاد هم شیرین و خوشمزه نبود ولی از واجبات شب یلدا بود به رنگ بژ و صورتی- انگور را در یک کیسه ی کرباسی از سقف پاشیر آویزان می کرد تا شب یلدا. پاشیر راه پله ای بود که به آب انبار خانه منتهی می شد و بسیار خنک و تاریک بود، سقف و دیوارهایش در اثر رطوبت خزه سبز بسته بود، برای خودش یک نوع یخچال سنتی بود – سقف پاشیر را چندین میخ طویله سرکج کوبیده بودند و کیسه های کرباسی خوراکی را از آن آویزان می کردند تا از دست گربه ها هم در امان باشند – مثل کیسه ماهی دودی سوغاتی رشت، کدو حلوایی سوغاتی ورامین و کیسه ی محزون ماست کیسه ای که گاهی فداکاری می کرد و با چکاندن یک قطره از وجودش، سکوت مخوف آب انبار را می شکست.
آجیل شب یلدا و انار را همان روز می خریدند، آن ها که قوم و خویش شهرستانی داشتند، فامیل هاشان براشان تحفه روانه می کردند که برای همسایه ها تکه گیری می کردند و چه رسم خوبی بود این تکه گیری و چقدر کوچه خدایاری ها به آن معتقد بودند.
در آن روزگاران دور خوراکی ها فصلی و اقلیمی بودند، سوهان قم را فقط در قم می شد خورد مگر اینکه سوغاتی آورده باشند، و گز اصفهان را در اصفهان و غیره ….
عصرانه آن روز سیب زمینی پشندی پخته بود با کره و گلپر و ترشی و نان سنگک، پس از این عصرانه سنگین به اصرار بزرگترها مرتب باید چیزی می خوردیم – بزرگترهای خانه ما پیوسته از بزرگان جهان نقل قول جعل می کردند تا چیزی بخورند و خورد یکدیگر بدهند – اگر انار نخوری روز قیامت به بهشت نمی روی – افلاطون گفته اگر در شب یلدا هندوانه بخوری در زمستان نمی لرزی (آن هندوانه شل و بدمزه) – لقمان حکیم گفته شب یلدا حتمن باید انگور خورد تا رنگ چهره سرخ و سفید بماند ـ( انگوری که پوستش چروک خورده بود و مثل چرم همدان شده بود )- تمام دانه های آجیل شب یلدا را باید خورد چون که …… اینجا دیگر کم می آوردند و می گفتند آقای خان می گفت …… که من هرگز نفهمیدم این آقای خان کی بود و با ما چه نسبتی داشت که این همه در پرورش جسم و جان من حضور داشته.
همه باید تا دوازده شب بیدار می ماندیم و حق نداشتیم چرت بزنیم.
از رسوم آن شب شاه نامه خوانی و خواندن داستان از روی کتاب حسین کرد شبستری با صدای بلند بود، همه سواد داشتند و داستان های این کتاب را هم از بر بودند چون این ماجرا هر سال تکرار می شد یکی با صدای بلند می خواند و یکی خواندنش را کارگردانی می کرد و دستور سانسور بعضی از خطوط اش را می داد، به بهانه این که بچه در اتاق است و نباید گوش کند.
در این شب معمولن چند نفری در خانه ما، زیر کرسی بزرگ اتاق پنج دری جمع می شدند، به خوردن و آشامیدن و شعر و قصه خوانی مشغول.
برف قشنگی از عصر باریدن گرفته بود – خانم والده بالای اتاق زیر کرسی نشسته بود – تمام درهای لته ای رو به حیاط را هم چهارتاق باز گذاشته بود تا ریزش برف را روی درخت های باغچه تماشا کند (هروقت برف می آمد این وضع تکرار می شد) – هوای اتاق سرد بود ولی نه برای کسانی که زیر کرسی نشسته بودند – چند صفحه مشق باید می نوشتم – زیر کرسی اجازه نداشتم چیزی بنویسم چون ممکن بود انگشتم جوهری شود (قبل از اختراع خودنویس پارکر) و خدای نکرده به ملافه سفید لحاف کرسی مالیده شود که واویلا، جنگ سوم جهانی می شد …….
مجبور بودم روی فرش اتاق بیرون از کرسی بنشینم – مقررات کرسی خیلی سخت بود – انگشت های دستم یخ کرده بود – جوهر خودنویسم تمام شده بود – شیشه جوهر پلیکان را آوردم تا خودنویسم را جوهر کنم – بامب – شیشه جوهر پلیکان سرازیر شد روی فرش سوگولی فیروزه ای خانم والده …………..