رتروسپکتیو ژان لویی ترین تینیان و امانوئل ریوا در TIFF
همزمان با نمایش “عشق” (Amour)، آخرین ساخته میکائیل هانکه، جشنواره جهانی فیلم تورنتو (TIFF) مروری بر آثار دو بازیگر اصلی این فیلم، ژان لویی ترین تینیان(Jean-Louis Trintignant) و امانوئل ریوا(Emmanuelle Riva) برگزار کرده است. اول قصد داشتم دو مطلب جدا درباره آن فیلم و این مرور بر آثار بنویسم اما دیدم فرصت کم است و به هر حال یکی از این دو از دست خواهد رفت. این است که هر دو را یک جا می نویسم اگرچه لازم است در هر دو مورد صحبت را کوتاه کنم.
“عشق”، میکائیل هانکه، اتریش، ٢٠١٢
میکائیل هانکه به دلیل نشان دادن خشونت عریان در فیلم هایش مشهور است. بهتر است جمله ام را تصحیح کنم چون واقعیت این است که به رغم این که خشونت موضوع اصلی فیلم های هانکه است اما هیچگاه آن را مستقیم بر روی پرده نمی بینیم. هانکه به عنوان یکی از صریح ترین منتقدان نظام سرمایه داری، خشونت را بارزترین مشخصه این نظام می بیند و معتقد است تنها با طرح بی پرده و بی تعارف آن است که می توان بیننده را با چهره زشت آن روبرو کرد. با تکیه بر این تفکر است که هانکه خشونت را به ملموس ترین شکل آن وارد آثارش می کند. اما خشونت هانکه با آنچه در سینمای معمول با آن آشنا هستیم تفاوت بنیادی دارد. خشونت در سینمای هانکه همیشه در خارج از پرده اتفاق می افتد. برای مثال در “قاره هفتم” (The Seventh Continent-1989) در یک سکانس طولانی مقدمات خودکشی یک خانواده را با جزئیات نشان می دهد اما به لحظه خودکشی که می رسد از آن می گذرد و به پی آمد های آن می پردازد. در “بازی های بامزه” (Funny Games -1997) دو جوان خوش پوش، خوش برخورد، و خوش صحبت به ویلای خانواده ای می روند و زن و شوهر و بچه آن ها را می کشند و بعد به سراغ خانه همسایه می روند. اما بیننده هیچ یک از این قتل ها را بر پرده نمی بیند.
در “عشق” اما خبری از خشونت نیست. هرچه هست عشق است در عرفانی ترین شکل آن. هانکه انگار نصیحت حافظ را شنیده و سخن عشق را خوشتر دیده. در اینجا هر چه هست زیبایی است. اگر مرگ هم هست در مقابل زندگی پا پس گذاشته است.
“عشق” داستان جرج (ژان لویی ترین تینیان) و آنا (امانوئل ریوا) ، یک زوج پیر است. آنا در روزهای آخر زندگی به فراموشی و خیالات دچار شده و به دوران کودکی بازگشته است. جرج تنها کسی است که در این آخرین روزها از او نگهداری می کند. او را که نیمی از بدنش فلج شده را ورزش می دهد، به او غذا می دهد، تمیزش می کند، آلبوم های کودکی اش را نشانش می دهد و با او شعرهای کودکی اش را می خواند. تمام فیلم در آپارتمان این دو می گذرد. هانکه در همان صحنه اول مرگ آنا را نشان می دهد و بعد به عقب بازمی گردد تا داستان عشق این دو را بازگو کند. جرج با مرگ مثل یک حضور واقعی برخورد می کند. نه او را پس می زند و نه انکارش می کند، بلکه مثل مهمانی گرامی او را به خانه می پذیرد و قدم به قدم با او همراهی می کند، اما هیچگاه به او اجازه نمی دهد که خانه را از زندگی تهی کند. و این کار را بسیار آگاهانه می کند. صحنه بسیار زیبایی است که کبوتری راه گم می کند و از پنجره به داخل می آید و جرج او را بیرون می کند. روزی دیگر باز کبوتر وارد خانه می شود. جرج پتویی برمی دارد و با زحمت او را اسیر می کند. صحنه همین جا قطع می شود و ما تنها بعدتر است که از نامه ای که جرج دارد می نویسد می فهمیم که او باز کبوتر را آزاد کرده بوده. این دعوای مرگ و زندگی بالاخره به نفع زندگی به پایان می رسد. جرج برای دق دلی خالی کردن بر سر کبوتر به اندازه کافی بهانه دارد اما چیزی در ته قلبش هست که او را وامی دارد با زندگی همراه شود نه با مرگ.
هانکه فیلمنامه را برای ژان لویی ترین تینیان نوشته بوده. ترین تینیان بعد از سیزده سال دوری از سینما بار دیگر به جلو دوربین آمد تا یکی از بهترین بازی های زندگی هنری اش را ارائه دهد. با این حال این بازی بی نظیر امانوئل ریوا است که به ستون اصلی فیلم بدل می شود. صحنه هایی که او در نقش آنا هذیان می گوید و به دوران کودکی باز می گردد خیره کننده هستند. اگرچه ژان لویی ترین تینیان و امانوئل ریوا هیچگاه پیش از این همبازی نشده بودند، اما در “عشق” چنان بازی زیبایی ارائه می دهند که گویی در زندگی واقعی هم همیشه در کنار هم بوده اند. با تمام تلاشی که هانکه برای دوری گزیدن از سبک همیشگی اش می کند در یک جا گویی نمی تواند جلو خودش را بگیرد و صحنه ای ترسناک در قالب خوابی که جرج می بیند در فیلم جا می دهد. همین، تبدیل به ضعیف ترین بخش فیلم می شود و زیادی بودنش آنچنان واضح است که اگر برش داریم نه تنها لطمه ای به فیلم نمی خورد بلکه تنها آن موقع است که می فهمیم وجودش چقدر ریتم فیلم را می شکند.
هانکه از خلاق ترین و خوش فکرترین سینماگران زنده دنیا است. از نوشتن و صحبت کردن درباره آثار او هیچوقت خسته نمی شوم. اما باقی این مطلب را به رتروسپکتیو ژان لویی ترین تینیان و امانوئل ریوا می پردازم.
مرور بر آثار ژان لویی ترین تینیان و امانوئل ریوا
سینمای فرانسه هیچگاه از بازیگران پر قدرت خالی نشده. از ایو مونتان و سیمون سینیوره بگیر تا میشل پیکولی و آنوک امه. ژان لویی ترین تینیان و امانوئل ریوا از همین خانواده اند. هر دو در هشتاد و چند سالگی کارنامه پرباری از مهمترین فیلم های سینمای فرانسه و ایتالیا را با خود دارند. امانوئل ریوا را بیشتر با “هیروشیما، عشق من” (Hiroshima, mon amour) از آلن رنه می شناسند اما بازی های زیبایی که در “کاپو” (Kapo) از جیلو پونته کوروو و “کشیش لئون مورن” (Leon Morin, prete) از ژان پی یر ملویل ارائه داد هم در رده بهترین های تاریخ سینمای فرانسه باید شناخت. در “کاپو” او نقش یک اسیر جنگی در اردوگاه های کار اجباری نازی ها را بازی می کند. اگرچه نقش اصلی به عهده سوزان استراسبرگ بود اما بازی امانوئل ریوا در نقش ترز بیشتر به یادها ماند. داستان فیلم درباره دختر جوان یهودی است که در اردوگاه اسیران جنگی برای زنده ماندن تن به هر کاری می دهد از جمله کاپو شدن. کاپو به اسیرانی گفته می شد که به دلیل خوش خدمتی به زندانبان ها نقش مراقب باقی زندانیان را به عهده می گرفت. “کاپو” به دلیل پرداختش به سقوط انسانیت در شرایط طاقت فرسا به یکی از مهم ترین ساخته های جیلوپونته کوروو و یکی از آثار اصلی سینمای ایتالیا بدل شد.
“هیروشیما، عشق من” بی تردید یکی از مهم ترین آثار سینمای فرانسه و به عقیده بسیاری آغازگر موج نو در این سینما بود. امانوئل ریوا که در فیلم تنها “او” خطاب می شود نقش بازیگری فرانسوی را بازی می کند که با یک آرشیتکت ژاپنی رابطه کوتاه و عاشقانه ای پیدا می کند. فیلم با زبانی شاعرانه در چارچوب این رابطه به انفجار اولین بمب اتمی در هیروشیما می پردازد تخریبی که این بمب برجا گذاشت را در مقایسه با رابطه عاشقانه ای که به پایان رسیده مقایسه می شود. در “کشیش لئون مورن” امانوئل ریوا شخصیت دختر جوانی را بازی می کند که عاشق یک کشیش جوان می شود (که ژان پل بلموندو نقشش را بازی می کند). هر سه این فیلم ها در برنامه مرور بر آثار به نمایش گذاشته شده اند.
ژان لویی ترین تینیان، از سوی دیگر، با نزدیک به شصت سال سابقه بازیگری از سرشناس ترین بازیگران فرانسوی به حساب می آید. او از آغاز جوانی با بازی بر روی صحنه شروع کرد و هنوز هم به این کار ادامه می دهد. اولین بازی او در فیلم مشهور روژه وادیم “و خدا زن را آفرید” (And God Created Woman) بود. مشهورترین فیلم او احتمالا “یک زن، یک مرد” (Un home et une femme) ساخته کلود للوش بود، اما فیلمی که به خاطر آن بیش از هر کار دیگرش تقدیر می شود “مطیع” (Conformist) ساخته برناردو برتولوچی است. او در فیلم “سه رنگ: قرمز” (Three Color: Red) از کریشتف کیشلاوسکی هم بازی کرد. ترین تینیان بیشتر نقش مردان خوش پوش و شق و رق را بازی می کرد. چهره زیبا اما سرد او برای کاراکترهای درون گرا بهترین نتیجه را می داد. همین عامل موفقیت او در فیلم های موج نوی سینمای فرانسه بود چرا که به سادگی در نقش ضد قهرمان جا می افتاد. بهترین نمونه در این زمینه “مطیع” از برتولوچی است که در آن در نقش یک پلیس مخفی ایتالیایی در دوران فاشیسم موسولینی ظاهر می شود. او به حدی در اطاعت از حزب پیش می رود که زنی که عاشقش هست را هم فدا می کند. او بار دیگر در “نبرد در جزیره” (Le combat dans l’ile) از آلن کاولیه در نقش یک فاشیست ظاهر می شود. اما در ساخته مشهور کلود للوش “یک زن، یک مرد” او نقشی متفاوت را بازی می کند. در این فیلم، او و ان (آنوک امه) نقش مرد و زنی را بازی می کنند که همسران شان را از دست داده اند. این دو در مدرسه فرزندان شان با هم آشنا می شوند. آشنایی که به یک عشق آتشین تبدیل می شود اما خاطره همسران از دست رفته شان مانع مهمی بر سر این رابطه است. ژان لویی ترین تنیان در این فیلم نشان می دهد که به خوبی از عهده نقش مردی پر احساس و حساس و عاشق پیشه بر می آید. “یک زن، یک مرد” در ایران هم از موفقیت بالایی برخوردار شد و نه تنها خود فیلم بلکه موسیقی متن آن هم برای سال ها پرطرفدار باقی ماند.
رتروسپکتیو ژان لویی ترین تینیان و امانوئل ریوا تا ٢۴ فوریه ادامه خواهد دشت. هر فیلم تنها یک بار نمایش داده می شود. برای اطلاعات بیشتر به tiff.net نگاه کنید.
* دکتر شهرام تابعمحمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینههاى دیگر هنر و سیاست مىنویسد. او دارای فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد.
shahramtabe@yahoo.ca