شماره ۱۲۱۸ ـ پنجشنبه  ۲۶ فوریه ۲۰۰۹

در آستانه ی نوروز و طلیعه ی بهار گل افشان، ما ایرانیان دور از وطن، در میهن دوممان (کانادا)، خبرهای شادی آفرین بیشتری می شنویم!

نخستین خبر خوش همت هفته نامه ی شهروند در ترتیب دادن بزمی جان بخش برای بزرگداشت نوروز ۱۳۸۸ است که در شماره ی گذشته، در مقاله ای زیرعنوان “شبی خوش است، بدین قصه اش دراز کنید”، اشاراتی به آن داشتیم و توجه شما را به اهمیت فرهنگی و اجتماعی ـ سیاسی این آئین فرخنده و سایر اعیاد و سنن ملی جلب نمودیم.

دومین خبر خوش، دعوت همگانی دکتر رضا مریدی نماینده ایرانی تبار مجلس است که جشن نوروزیِ باشکوه دیگری در تاریخ دوشنبه ۹ مارچ ۲۰۰۹ در مقر دولت انتاریو ترتیب داده اند. شرکت در این جشن، فرصت بسیار خوب دیگری است که با هم به استقبال نوروز برویم، با یکدیگر و با جمعی از نمایندگان پارلمان دیداری داشته باشیم و هر یک از ما به عنوان نماینده های فرهنگی ملتمان، به نوبه ی خود در معرفی و بزرگداشت بزرگترین عید باستانی مان که در تقویم انتاریو هم به رسمیت شناخته شده است، سهیم باشیم.

رویداد مسرت انگیز دیگر  این بود که آقای اوباما، رئیس جمهور تازه انتخاب شده ی آمریکا، در اولین سفر خارجی دوره ی ریاست جمهوری اش، از کانادا دیدن کرد و مورد استقبال گرم و شورانگیز مردم و مقامات کشور قرار گرفت. ظاهرا به نظر می رسد که چنین دیداری، امری عادی است و دلیلی ندارد که از آن به عنوان خبری خوش یاد کنیم، اما دلیل تلقی مثبت ما از این دیدار این است که وی در سخنانش با صمیمیت و صراحت خاطرنشان نمود که کانادا را دوست دارد و به آن عشق می ورزد، سخنی که آن را به هیچ روی نباید گفته ای صرفا تعارف آمیز و ناشی از ادب دیپلماتیک دانست. دوست داشتنی بودن کشور آزاد، آباد و ثروتمند کانادا حقیقتی آشکار است و ریشه در واقعیاتی غیرقابل انکار دارد.


مراد از کاربرد صفت ثروتمند، تنها ثروت مادی نیست، بلکه غنای فرهنگی کشور نیز که اساس آن عمدتا بر گوناگونی و اختلاط نژادی، ملی، قومی، زبانی و دینی یا به طور کلی در تنوع فرهنگی (Multiculturalism)  آن استوار است نیز به همان اندازه و به باور ما حتی بیشتر از آن اهمیت دارد. اکنون نگاهی داریم بر قدرت اقتصادی و عظمت فرهنگی این کشور.


 

الگوی رنسانس آمریکا


 

چندی پیش   David Olive، در این زمینه، در روزنامه ی  Toronto Starمقاله ای خوب و خواندنی نوشته بود. عنوان مقاله اش این بود که “اوباما چه می تواند از ما یاد بگیرد؟” و خود پاسخ داده بود که: اوباما پیش از سفرش به اتاوا، از نظریات قدرتمند و تاثیرگذار، مبنی بر اینکه کانادا و بویژه تورنتو، الگوی خوبی برای رنسانس اجتماعی ـ اقتصادی مورد نظر رئیس جمهور می باشد، آگاه گردیده و بدان توجه نموده است. سپس این نویسنده، با استناد به کتاب پرفروش “دنیای بعد از آمریکا” (The Post-America World)  نوشته ی Fareed Zakaria  ستون نگار برجسته ی Newsweek  آمار و ارقام و شواهد خوبی را مثال آورده و چنین نتیجه گیری کرده بود که اگر پرزیدنت اوباما، به دنبال الگوی دولت هوشمند می گردد، “موارد زیادی هست که هم او هم ما می توانیم از همسایه ی آرام و خوب… شمالی مان یاد بگیریم.”  ذکریا می گوید؛ در جهان صنعتی، این تنها کانادا است که بانکهایش ورشکسته نشده اند. پنج بانک بزرگ کانادا، طی یک سال گذشته، جمعا معادل ۲/۸  بیلیون دلار آمریکا سود داشته اند، در حالی که ظرف همین مدت پنج بانک بزرگ آمریکا ۳/۸ بیلیون دلار ضرر کرده اند. در سال ۲۰۰۸ مجمع تبادل نظر اقتصاد جهانی  (The WorldEconomic Forum) ، سیستم بانکی کانادا را سالم ترین نظام بانکی جهان شناخت در حالی که آمریکا در رده چهلم و انگلستان در رده چهل و چهارم قرار گرفتند. در آمریکا، برای تحقق رویای خانه دار شدن مردم، در دوران تصدی رئیس جمهور سابق، سیاستهایی اعمال گردید و مشوقهای مالی خاصی در نظر گرفته شد که برای دولت سالانه حدود ۱۰۰ بیلیون دلار هزینه در بر داشت. با این وجود تنها ۶۸ درصد آمریکاییان صاحب خانه شده اند. تازه، با در نظر گرفتن این پیش بینی که طی امسال و سال آینده، میلیونها خانه به علت نپرداختن وامهای مسکن ضبط خواهند شد، در حقیقت آن رقم بسیار پایین تر است. اما در کانادا بدون اینکه دولت از چنان انگیزه ها و مشوق هایی استفاده کرده باشد، هم اکنون ۸/۶۸ درصد مردم صاحب خانه هستند.  ذکریا در مورد درست بودن سیاستهای کانادا، به نکات مهم دیگری هم اشاره می کند از جمله:

ـ بازتر بودن سیاست مهاجرپذیری کانادا نسبت به آمریکا؛

ـ مسئولانه عمل کردن دولت و اینکه طی ۱۲ سال گذشته، دولت فدرال ما، همواره مازاد بودجه داشته ولی دولت فدرال آمریکا با دست کم ۱۴ تریلیون دلار کسر بودجه مواجه است؛

ـ مترقی بودن نظام بهداشت و درمان در کانادا، و موارد زیاد دیگری از این نوع.

با در نظر گرفتن موارد یاد شده، بی دلیل نیست که یک صاحب نظر اقتصادی دیگر به نام ریچارد فلوریدا به ما کانادایی ها اندرز می دهد که: “آمریکا گرفتار بحرانی بسیار عمیق است. زمان آن رسیده است که تورنتو به پا خیزد و رهبری کند.”

کوتاه سخن اینکه کانادای ۱۴۱ ساله ی ما، یک شبه ره صد ساله پیموده و در قافله ی تمدن بشری نه تنها از بعد اقتصادی، بلکه از لحاظ فرهنگی و سیاسی نیز از بسیاری کشورهای دارای تاریخ چند هزار ساله، پیشی گرفته است. تجربه های گوناگون تاریخی و واقعیات عینی و قابل لمس دنیای امروز جای هیچ تردیدی باقی نگذاشته است که دمکراسی پارلمانی ما و کشورهایی مانند سوئد و سوئیس … هوشمندانه ترین و انسانی ترین شیوه ی کشورداری و سیاست است، زیرا در اینگونه کشورها، در باب هرگونه اختلاف نظری، “حاکمیت قانون” است که تکلیف قطعی و نهایی را معین می کند و قانون هم چیزی نیست جز تبلور اراده ی اکثریت، یعنی رای آزاد ملت، بدون اینکه هیچ مقام و مرجعی حق وتوی آن را داشته باشد!


 


یک تجربه ی شخصی


 

درباره ی غنای فرهنگی و بلوغ سیاسی کشور و مردم کانادا، به جای هرگونه بحث و استدلال، ترجیح می دهم که از یک تجربه ی شخصی با شما سخن بگویم و آن تجربه این است که حدود ۱۰ سال پیش، در محله ای به نام HighlandCreek  واقع در شمال شرقی تورنتو، خانه ای خریدیم. چند روز بعد از اسباب کشی به منزل جدید، متوجه شدم که در فاصله ی چند صدمتری خانه ما، یک تماشاخانه ی استریپ تیز (Strip Club)قرار داشت که از حوالی ظهر تا پاسی بعد از نیمه شب، مردم برای باده گساری و تفریح و عیش و نوش، به آنجا رفت و آمد داشتند. راستش را بخواهید ابتدا قدری نگران شدم که بودن آن کلاب در دل یک منطقه مسکونی، ممکن است دردسرهایی داشته باشد ولی بعد از مدتی، به تجربه دریافتم که موردی برای نگرانی وجود نداشته و کارکنان و مشتریان کلاب، کمترین مشکل و زحمتی برای همسایه ها و اهالی محلی ایجاد نمی کنند و حتی صدای موزیک آنها، در حدی نبود که خواب همسایه ای را مختل نماید.

چند سال گذشت تا اینکه روزی از روزها که اتفاقا یکشنبه هم بود، وقتی از منزل خارج شدم، دیدم که در پارکینگ اختصاصی و بزرگ آن محل تقریبا جای خالی وجود نداشت. در شگفت شدم که در آن ساعت روز، آن همه مردم و آن انبوه جمعیت در آنجا چه می کنند؟ نیازی به پرس و جو نبود، زیرا خیلی زود تابلویی توجهم را جلب کرد که نشان می داد آن کلاب به “کلیسا” تبدیل گردیده است! به هر حال کلیسای مذکور، به دلایلی برایم روشن نیست، چند سالی بیشتر دوام نیاورد. دو سه ماه پیش فهمیدم که باز هم دست به دست گشته و این بار همان مکان “مسجد” شده است. بی اختیار به یاد این بیت افتادم که:

“ببین تو حرمت میخانه ی مرا ای شیخ/ که چون خراب شود خانه ی خدا گردد”

به طوری که شنیده ام سراینده ی این بیت، یکی از شاهزاده های قاجار بوده است و آن را به مناسبت اینکه قسمتی از منزل شخصی وی (که اتفاقا شرابخانه اش بوده)، تخریب و ضمیمه ی مسجدی نوبنیاد می گردد، سروده شده بوده است.

بگذریم. وقتی که از روی کنجکاوی، نظر عده ای از اهالی محل را درباره آن تغییرات جویا شدم، برخی از آنها اصلا خبر نداشتند و آنهایی هم که خبر داشتند، با کمال بی تفاوتی شانه ها را بالا می انداختند و آن را کاملا بی اهمیت می دانستند. انگار که یک دکان بقالی به عطاری تبدیل شده و یا اینکه رهگذری، امروز کراواتی به رنگی متفاوت با دیروز و پریروز زده است. جالب اینکه در همان دور و بر، علاوه بر مسجد، به فاصله ای بسیار نزدیک، ۲ کلیسا، یک معبد بودائی، شعبه ای از دانشگاه تورنتو، دو سه پارک عمومی زیبا و چندین میخانه و رستوران نیز وجود دارد. ناگفته پیداست که چنین “جمع اضدادی”، که کم و بیش در سایر محله های تورنتو هم دیده می شود، در بسیاری از کشورها، اصولا غیرقابل تحمل یا تصور است!

تجربه ی شخصی را که برایتان تعریف کردم، یکی از درخشان ترین جلوه های فرهنگ و تمدن کانادا و یکی از معیارهای سنجش میزان آزادی در این کشور می دانم. بسیار تحسین برانگیز است که در اینجا، مردم از نژادها، ملیت ها، اقوام، زبانها، آداب و رسوم و ادیان گوناگون، در کمال صلح و صفا و احترام متقابل و مدارا در کنار یکدیگر زندگی می کنند و “کسی را با کسی کاری نباشد”! اکنون که فقط به عنوان مشتی نمونه خروار ، سخن از هم زیستی چند مرکز دینی مختلف به میان آمد، شایان ذکر است که در کانادا، به دلیل جدایی کامل دین از سیاست، افرادی هم که هیچ کدام از اینها را باور نداشته باشند و یا به فرض تغییر عقیده و نظر داده باشند، مصون از هر گونه تعرض و تعقیب و بی احترامی هستند و این روزها، برخلاف ایام قدیم که واژه های شاید منفی کافر  (Infidel)در اشاره ی به آنها به کار برده می شده است، بیشتر صفت Freethinker ، که دارای بار عاطفی مثبت و به معنی آزاد فکر است، در موردشان استفاده می شود. به بیانی دیگر، جامعه به درجه ای از رشد فکری و اخلاقی رسیده است که تمام این گونه باورها و ناباوری ها را اموری کاملا “شخصی و خصوصی” تلقی می کند و بسیار ساده و آسان، این واقعیت عینی را پذیرفته است که: “متاع کفر و دین، بی مشتری نیست/ گروهی این، گروهی آن پسندند.”

نتیجه اینکه در “دهکده ی جهانی” امروز باید سعی کنیم از راه مقایسه و مطالعه ی تطبیقی، الگوهای بهتر زندگی را در هر جایی که باشد، بیابیم، بشناسیم و با برقراری ارتباطهای منطقی و احترام آمیز، به دیگران بشناسانیم تا نهایتا آن مدلهای بهتر و آن شیوه های خردمندانه تر، عمومیت جهانی پیدا کنند. این گونه سرمشق ها و الگوها بسیار متنوعند؛ از “علم دیگ و آتش” که مولانا آن را در اشاره به هنر آشپزی به کار برده است گرفته، تا شیوه های آموزش و پرورش، بهداشت و درمان، هنر، صنعت، مدیریت کسب و کار، کشورداری و غیره، بهترین ها را از راه کار و پژوهش علمی باید شناخت و به دور از هر گونه دگماتیسم و جزمیت و خشک اندیشی در ترویج آنها اهتمام ورزید.

چون از مولانا نام بردیم، برای حسن ختام این نوشته، بیتی از او را، که در واقع وصف حال تورنتو است، برایتان می آورم و بر این باوریم که اگر مولانا، امروز زنده بود، شاید تورنتوی زیبایمان را به عنوان مدینه ی فاضله یا شهر آرمانی خود، به دنیا معرفی می کرد. مگرنه این است که او گفته بود:

“دستی به جام باده و دستی به زلف یار/ رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست”

نوروزتان فرخنده باد.


 

golpayegani@sympatioc.ca