آغاز پاییز را تقریبا در همه جای دنیا با فصل آغاز مدرسه و دانشگاه می‌شناسند. کانادا هم از این قاعده مستثنی نیست. سپتامبر زنگ‌های مدرسه و دانشگاه به صدا در می‌آید.


شهروند ۱۲۴۷  پنجشنبه ۱۷ سپتامبر ۲۰۰۹


 

افشای ۶ افسانه راجع به دانشگاه رفتن


 


 

آغاز پاییز را تقریبا در همه جای دنیا با فصل آغاز مدرسه و دانشگاه می‌شناسند. کانادا هم از این قاعده مستثنی نیست. سپتامبر زنگ‌های مدرسه و دانشگاه به صدا در می‌آید.


 

سال اولی‌های دانشگاه، بخصوص آن‌ بچه‌های تر گل و ورگل ۱۸ و شاید هم ۱۷ ساله‌ای که با نمرات عالی از سال آخر دبیرستان فارغ‌التحصیل شده‌اند و به یکی از بهترین دانشگاه‌ها راه یافته‌اند، حتما تا قبل از امروز کلی وقت صرف انتخاب رشته و انتخاب درس‌ کرده‌اند و هزار جور کیف و کاغذ و قلم خریده‌اند و با حراجی‌های مخصوص فصل مدرسه چشم بازار را کور کرده‌اند و حتی شاید در برنامه‌های هفته‌ی پیش از شروع کلاس‌ها هم شرکت کرده باشند و تا همین حالا در چند تا باشگاه دانشجویی هم عضو شده باشند. خلاصه این‌که بیشترشان حتما حسابی خود را "آماده"ی دانشگاه کرده‌اند.


 

اما باور کنید اگر روی کیف و قمقمه و حتی بازوی دست چپتان هم اسم دانشگاه‌‌تان را حک کرده باشید این هنوز آماده‌سازی کاملی برای دانشگاه نیست. یعنی تفاوت بسیاری که دبیرستان با دانشگاه دارد باعث می‌شود خیلی‌ها اولِ کار زیادی ذوق ‌زده شوند. در ضمن مثل تمام چیزهای دیگر کلی افسانه و شایعه راجع به دانشگاه وجود دارد که یا درست و یا دقیق نیست.


 

در این‌جا می‌خواهیم چند تا از این افسانه‌های نادرست را افشا کنیم و چند نکته‌ی کلی راجع به دانشگاه بگوییم. این شما و این آب پاکی شهروند روی سر سال اولی‌ها و والدین‌شان: (گرچه این مطلب را خطاب به دانشجوها نوشتیم اما حدس می‌زنیم والدین آن‌ها نیز با خواندن آن بهتر می‌فهمند که از تحصیلات دانشگاهی نور چشمانشان چه انتظاری باید داشته باشند).


 

دانشگاه جای هر کسی نیست.


 

هم درست هم غلط. آیا اگر در دبیرستان نمره‌های خوبی نگرفتید یا اصلا دبیرستان را در نیمه‌ی کار رها کرده‌اید، دانشگاه جای شما نیست؟ آیا به این معنی است که اصولا فسفر مغزتان به اندازه‌ی دانشگاه رفتن به درد نمی‌خورد و باید دنبال کار دیگری بروید؟ نه چنین چیزی نیست. این باور که ظاهرا رفتن به دانشگاه و فارغ‌التحصیل شدن نیاز به نوعی هوش استثنایی یا عملکرد فوق‌العاده در دبیرستان دارد، مسلما افسانه است. موفقیت در دانشگاه بیشتر متکی به داشتن نوعی اخلاق کاری و سخت‌کوشی است و برای همین بسیاری از "بهترین"های دبیرستان کارشان در دانشگاه لنگ می‌ماند اما کسی که چند سال سابقه‌ی اشتغال و کار کردن سر وقت (حتی در مک‌دونالدِ سرکوچه) داشته باشد خیلی مواقع می‌تواند بهتر موفق شود.


 

اما از طرف دیگر باید توجه داشت که بر خلاف فرهنگی که در بعضی کشورها وجود دارد، دانشگاه راهی نیست که لزوما همه باید طی کنند. رفتن به دانشگاه و دریافت مدرک دانشگاهی در سطوح مختلف یکی از انتخاب‌های زندگی است که باید با چشم باز در موردش تصمیم بگیرید. روشن است که مدارج بالای بیشتر حرفه‌ها نیاز به تحصیلات دانشگاهی دارند. اما باید بدانید که دانشگاه به معنی سخت‌کوشی بسیار در حداقل چهار تا پنج سال و صرف وقت بسیار است. دانشجویان لیسانس،‌ در تمام رشته‌ها، اغلب باید ساعات زیادی را صرف نوشتن، درس خواندن و کارهای باصطلاح آکادمیک بکنند. برای همین اگر آماده‌ی این کار نیستید، باید بدانید که آلترناتیوهای تحصیلی دیگری برای مشاغل مختلف وجود دارد، ضمن این که دلیلی هم برای ترس از دانشگاه نیست. (به مورد ۴ نگاه کنید تا برایتان بگوییم که زندگی دانشجویی لازم نیست خشک باشد و لازم نیست در طول دانشگاه همه کار دیگر را رها کنید.) آمارها نشان می‌دهد که تنها حدود ۱۵ درصد دانشجویان سال اولی به سال دوم نمی‌روند. آمار امیدوارکننده‌تر این‌که مثلا میانگین نمره‌های دانشجویان دانشکده‌ی هنرها و علومِ دانشگاه تورنتو، C+ است که برای قبولی و فارغ‌التحصیلی با مدرکی مناسب آن هم از یکی از معتبرترین دانشگاه‌های جهان کافی است. خلاصه این‌که: سخت‌کوشی و اخلاق کاری در طول چهار پنج سال تلخ و شیرینِ دانشجویی بهایی است که باید برای کار در مدارج بالای حرفه‌های جامعه پرداخت کنید. اگر توجه کنید که می‌خواهید روزی افراد جان خودشان را زیر دست شما بگذارند (پزشک)، مسئولیت زندگی‌شان را به شما بسپارند (وکیل)، و … حتما قبول می‌کنید این بهای خیلی زیادی نیست. (حتما موارد ۴ و ۵ همین فهرست را برای جزئیات بیشتر نگاه کنید).


 

خشت اول چون نهد معمار کج…


 

منظور ما از این شعر اشاره به این افسانه است که در آغاز دانشگاه باید مسیر بقیه زندگی‌تان را تعیین کنید و اگر در سال اول دانشگاه دقیقا ندانید که می‌خواهید با چه مدرکی فارغ‌التحصیل شوید و حتی بعد از دانشگاه چه کنید، بیچاره شده‌اید. فشار بسیاری روی بعضی سال اولی‌ها هست که فکر می‌کنند باید دقیقا در همان آغاز دانشگاه بالاخره جواب این سئوال را که می‌خواهند "چه کاره بشوند" بدهند (و لابد جوابِ "فضانورد" و "خلبان" هم جز گزینه‌ها نیست!) و مگر نه خشت اول را کج نهاده‌اند.


 

هیچ افسانه‌ای این‌قدر دور از حقیقت نیست. تحقیقی از دانشگاه مانیتوبا نشان می‌دهد که دو سوم تمام دانشجویانِ لیسانس در مورد این‌که می‌خواهند چه درسی بخوانند "تا حدود بسیاری نامطمئن" هستند.


 

بگذارید فورا اضافه کنیم که اطلاعات دقیق در این مورد به نسبت هر رشته تفاوت می‌کند. مثلا بعضی رشته‌های حرفه‌ای مثل مهندسی و پزشکی (و یا مثلا موسیقی) مسیر نسبتا مشخصی دارند که باید آن را طی کنید (البته باز هم معمولا خشت‌ها را هر جوری بکارید، دیواری کج نمی‌شود. چون مثلا اگر به سمت پزشکی بروید و نتوانید وارد دانشکده‌ی پزشکی شوید، می‌توانید لیسانسِ زیست‌شناسی بگیرید). اما در مورد بیشتر رشته‌های دیگر باید مدام در رشته‌های مختلف چرخ بزنید، درس‌های مختلف را امتحان کنید تا بالاخره مطمئن شوید می‌خواهید با چه مدرکی فارغ‌التحصیل شوید. حتی تصمیم اولیه در این مورد را (که باز هم قابل تغییر است) نیاز نیست پیش از پایان سال اول دانشگاه بگیرید. فقط نکته‌ی طلایی این‌که یادتان باشد هر مدرکی درس‌های پیش‌نیازی دارد که برای کسب آن باید آن‌ها را طی کرده باشید. بنابراین با چشم باز پیش‌نیازهای همه‌ی رشته‌‌ها را مطالعه کنید تا غافلگیر نشوید و تغییر جهت‌های بزرگ وقت‌تان را تلف نکند. گرچه بسیاری بر این باورند که اگر کسب مدرک‌شان به جای چهار سال، یکی دو سال بیشتر طول بکشد (به علت کاوش در رشته‌های مختلف) وقتشان تلف نشده و تجربه‌ای هم کسب کرده‌اند.


 


 



 

  نمی‌شود سمت استادان دانشگاه رفت و نمره‌ی گرفته‌شده قابل تغییر نیست.


 

درست است که استادان دانشگاه به کلاس‌های چند صد نفره درس می‌دهند و سرشان حسابی شلوغ است اما تقریبا تمام آن‌ها مثل شما آدمیزاد هستند و اگر بخواهید مطمئنا می‌توانید با استادتان صحبت کنید. تمام استادان ساعاتی از هفته را در دفترشان مشغول پاسخگویی به دانشجویان هستند. البته یادتان باشد که استادیارها، که ورقه‌ها را تصحیح می‌کنند و کلاس‌های کوچکتر را می‌گردانند، به تعداد بیشتر در خدمت‌تان هستند و چون زمان زیادی از دانشجو بودن خودشان نمی‌گذرد کمک‌های بسیار خوبی هستند. اما استادها هم جایی بین خدا و کائنات نیستند و حتی اگر به نمره‌یی که استادیار بهتان داده معترضید می‌توانید با استادتان در این مورد صحبت کنید و بسیاری اگر دلایل مستدل شما را بشنوند حاضرند چند نمره‌ای به شما کمک کنند. بسیاری از استادها (و البته نه همه) حتی اگر بشنوند که بخاطر چند نمره از گرفتن مدرک یا رسیدن به هدف‌تان دور می‌مانید کمک‌تان می‌کنند. فقط یادتان باشد که حل کردن قضیه با استاد کار بسیار راحت‌تری از طی کردن روند گران‌قیمت، وقت‌گیر و غیرممکنِ تقاضای تجدیدنظر از طریق دانشکده است.


 

دانشجو وقت سر خاراندن هم ندارد.


 

هم درست و هم غلط. نویسنده‌ی این مقاله خود می‌تواند مدعی شود که خوب می‌داند چطور دانشگاه و کار و فعالیت اجتماعی- سیاسی و دیدن فیلم‌های مورد علاقه و تستِ آخرین شراب‌ها و تفریحات مختلف را با هم ترکیب کند و گلایه از کمبود وقت نکند (نه خیلی). راستش را بخواهید مشکل بیشتر کسانی که از کمبود وقت گلایه می‌کنند، عدم برنامه‌ریزی و تمرکز کافی است. اما از این حرف‌های کلی که بگذریم واقعا دانشجو بودن چه قدر وقت می‌برد؟


 

جواب این سئوال تا حدود زیادی بستگی به خود شما و رشته‌تان دارد. لازم نیست ما برایتان بگوییم که دانشجویان پزشکی یا دانشجویان سال آخرِ حقوق سر شلوغ‌تری از دانشجویانِ پاره‌وقتِ مطالعات قرون وسطی دارند. اما مثلا تحقیقات دانشگاه تورنتو نشان می‌دهد که دانشجویان مهندسی (که بیش‌تر از همه کلاس دارند) بیشتر از همه هم در برنامه‌های فوق‌درسی شرکت می‌کنند. بخصوص که این برنامه‌های فوق‌درسی می‌تواند در کار درسی هم کمک‌تان کند (مشروب خوردن با هم‌کلاسی‌ها و ولگردی در بارهای خیابانِ کالج تا ساعت ۳ صبح در شب قبل از امتحان جزو این برنامه‌ها حساب نمی‌شود). مهم این است که پیش از رفتن به هر رشته‌ای با مشاورین دانشگاهی صحبت کنید و خوب متوجه شوید که درس خواندن در هر رشته‌ی معین به معنی چه نوع انتظاراتی از شما است.


 

نکته‌ی طلایی دیگر این است که کار انسان را بر خلاف بعضی از سایر حیوانات و ماشین‌ها نمی‌توان با صرف ساعات در نظر گرفت. مثلا اگر با خودتان حساب کرده‌اید که هفته‌ای ۶۵ ساعت درس بخوانید و وقت صرف هیچ تفریح و کار دیگری نکنید مسلما، بسته به نوع شخصیت‌تان، در این ۶۵ ساعت بازده‌ی لازم را نخواهید داشت. سر عقل باشید و توازن بین بخش‌های مختلف زندگی را رعایت کنید بخصوص که تحقیقات متعدد نشان می‌دهد دانشجویانی که فعالیت‌های غیردرسی انجام می‌دهند رضایت بیشتری از آموزش خود دارند و از هر دانشجویی هم که بپرسید احتمالا بسیاری از بهترین تجربه‌های "آکادمیک"اش برنامه‌های غیردرسی است. حتی در بازار کار هم، کارفرمایان دوست ندارند ببینند شما در هیچ برنامه‌ی فرادرسی شرکت نداشته‌اید (در مورد ۵ به این بیشتر اشاره می‌کنیم). اما خودتان را هم گول نزنید: بالاخره زندگی دانشجوهای تمام‌وقت پر از ساعات همیشه نه چندان دلپذیر درس خواندن و مشق شب است. خلاصه این‌که اگر توازن را خوب رعایت کنید و با سخت‌کوشی درس بخوانید می‌توانید هم نمره‌های خوبی بگیرید، هم هم‌زمان کار کنید و هم در فعالیت‌های غیردرسی بیرون و درونِ دانشگاه شرکت کنید (عضو شدن در انجمن ایرانیان دانشگاه و خواندن هرهفته‌ی شهروند فراموش نشود!).


 

دوره‌ی مدارک دانشگاهی دیگر تمام شده. در کانادا دیگر مدرک برای کسی مهم نیست.


 

به زحمت می‌توان افسانه‌ و دروغی از این بزرگ‌تر در مورد دانشگاه پیدا کرد. هر چقدر افسانه‌ی "همه‌ی راه‌ها به دانشگاه ختم می‌شود" ناواقعی باشد، این افسانه‌ی "دانشگاه رفتن دیگر قدیمی شده" حسابی زهرآگین است.


 

واقعیت این است: راه‌ یافتن به تقریبا تمام مدارج متوسط و بالای حرفه‌های جامعه حداقل نیاز به مدرک لیسانس دارد. این روند در ضمن به شدت رو به افزایش است. در حال حاضر بسیاری از رشته‌هایی که در گذشته‌ای نه‌چندان دور می‌شد انتظار داشت بدون تحصیلات دانشگاهی در‌آن‌ها مشغول شد‌ (مثلا مددکاری اجتماعی) نه تنها نیاز به مدرک دارند که اغلب دنبال فوق‌لیسانس می‌گردند و لیسانسه‌ها را هم کمتر قبول می‌کنند. استثنای مشخص این قضیه بعضی رشته‌های هنری و فنی است. و یا افراد نابغه‌ای که بدون هیچ تحصیلاتی ناگهان ظهور می‌کنند و دنیا را عوض می‌کنند. اما توجه کنید که عدم رفتن به دانشگاه بطور خودبخودی منجر به نبوغ نمی‌شود. در ضمن ما نمی‌گوییم مدرک دانشگاهی لازمه‌ی کمال، رضایت از زندگی، خوشبختی، ازدواج با پسر بیل گیتس یا دخترِ اوباما است. حرف ما، که در مورد ۶ بیشتر به آن می‌پردازیم، ساده است: بدون مدرک دانشگاهی نمی‌توان در مدارج بالای حرفه‌ها شغلی پیدا کرد. اما اشتغال در حرفه‌ها فقط یکی از راه‌های زندگی است و کارهای دیگری هم می‌توان با زندگی کرد.


 

در ضمن توجه کنید که به قول فلاسفه اثبات شی نفی ماادا نمی‌کند. یا به زبان آدمیزاد، مدرک دانشگاهی لازم است اما کافی نیست. بیشتر کارفرمایان به دنبال چیزهایی بیش از مدرکِ صرف هستند (یاد مورد ۵ و لزوم شرکت در باشگاه‌های دانشجویی بیافتید).


 

دانشگاه برای آموزش است و نه مدرک یا "آدم باید رشته‌ای انتخاب کند که دوست دارد".


 

بگذارید آب پاکی را روی دست‌تان بریزیم. دانشگاه رفتن برای کسب مدرک است. مخالفید؟ البته که خیلی‌ها دوست دارند سال‌های سال از جو دانشگاه لذت ببرند و مدرک هم برایشان مهم نیست و … اما دانشگاه برای آن‌ها ساخته نشده! دانشگاه در نظام سرمایه‌داری اصولا جایی برای تربیت متخصص و نیرو است. بیشتر کسانی که به دانشگاه می‌روند این کار را برای کسب مدرک و ورود به بخشی از بازار کار انجام می‌دهند. حتی اگر هدف‌شان انجام تحقیقات دانشگاهی و بالاخره روزی استاد یا محقق شدن باشد. اگر سخت کار نکنید، نمره‌ی خوب نمی‌گیرید. اگر نمره‌ی خوب نگیرید، هر چقدر هم "لذت برده باشید"، نمی‌توانید به راحتی مدرک بگیرید. و اگر مدرک نگیرید، نمی‌توانید به بخش‌های عظیمی از بازار کار راه پیدا کنید (نگاه کنید به مورد ۵).


 

این تا حدودی به نقل قول کلیشه‌ای که در بالا آوردیم هم مربوط می‌شود. حتما همه داستان بچه‌ی بااستعدادی را که عاشق تاریخ بود اما پدر و مادرش مجبورش کردند دکتر بشود و الان حالش خیلی گرفته را شنیدید. اما برای گذر به دنیای واقعیت به این ۲ نکته‌ی حیاتی توجه کنید:

آ) عاشق علوم سیاسی بودن دارایی مهمی در راه کسب مدرک علوم سیاسی است، اما اگر فکر می‌کنید گرفتن مدرک با تماشای هر شب سی ان ان و بحث‌های سیاسی کافه‌ای و پیش‌بینی نتیجه‌ی انتخابات ممکن می‌شود اشتباه می‌کنید. برای گرفتن مدرک‌تان احتمالا باید در درسِ "قورباغه‌ها و محیط زیست" که مجبور شدید بردارید هم نمره‌ی خوب بگیرید و در ضمن همیشه سروقت مشق‌هایتان را انجام دهید… حتی وقتی که ترجیح می‌دهید آخرین نطق اوباما را تماشا کنید.

ب‌)   هر مدرکی در بازار کار مشخصی به درد می‌خورد و اگر می‌خواهید با اشتغال (و نه مثلا آغاز کسب و کار… یا پول ارث عمه‌جان) امرار معاش کنید باید به فکر کسب مدرک مناسب آن باشید.


 

خلاصه‌ی کلام این‌که بدانید و آگاه باشید که فردای روزگار باید نیروی کارتان و از جمله مدرک دانشگاهی‌تان را در بازار کار به فروش برسانید و ورود به دانشگاه بدون در نظر گرفتن این قضیه ممکن نیست.


 

×××


 

از همه‌ی این‌ حرف‌ها گذشته مهمترین کلیشه‌ای که شاید به نظر "افسانه"‌ به نظر برسد اما کاملا حقیقت دارد این است که دوران دانشجویی در تمام زندگی‌تان دیگر تکرار نمی‌شود. حتی اگر بعدها روزی به دانشگاه برگردید.


 

امکانِ اختصاص وقت به کاوش در مسائل مختلف و غور و تفحص و تحقیق در موردشان، امکان اختصاص زندگی به پیشرفت سطح آموزشی و مهارتی (آن هم با وام دولت انتاریو و کانادا) امکان گرانبهایی است که اکثریت کره‌ی ارض از آن محروم هستند.


 

پس قدرش را بدانید!