شهروند ۱۲۲۹ پنجشنبه ۱۴ می ۲۰۰۹
آیا تهدید و زیان رساندن به خود در خانهحلال مشکلات است؟
پاسخ به پرسش فوق در یک کلام، نه است. حالا چرا مشکلات به وجود می آیند و چرا پاسخ به پرسش نه باید باشد؟ کوشش می شود در زیر توضیحات مختصری در این زمینه داده شود.
در واقع هرچه دنیا مدرنتر می شود، ارتباطات سریع تر و دسترسی به اطلاعات آسان تر می گردد. در نتیجه انسانها بیشتر آگاه می شوند و حقوق خود را بهتر می شناسند. به همین دلیل پرسشها زیادتر می شوند و احتمالا به دلیل جا ماندن بعضی از ما انسانها در دنیای پیشین، برخی پاسخها ناکافی می مانند. بنابراین نارضایتی ها و مشکلات تازه ای در خانواده، بین زن و شوهر و فرزندان و حتا همسایه ها و نهایتا در کل جامعه به وجود می آیند. می گویم در کل جامعه، زیرا بنا به تعریف جامعه شناسی، خانواده کوچکترین هسته یک جامعه است که اگر نابسامانی دراین هسته به وجود بیاید، ویروس آن دامن کل جامعه را خواهد گرفت، لذا هر خانواده در برابر جامعه یک وظیفه دارد. در این رابطه از پروفسور دکتر نوربرت اشمیت ریلنبرگ، استاد علوم اجتماعی و خانواده در دانشگاه گیسن در آلمان، نقل قولی می آوریم که در کتابی زیر عنوان “جامعه شناختی خانواده”صفحه ۱۵، منتشره در برلین سال ۱۹۷۶ نوشته است که بیشتر مطالب کتاب اکنون نیز در جامعه صدق می کند: “وابستگی اجتماعی خانواده می تواند در دو جمله کوتاه به ترتیب زیر بیان شود.
اولا، هر جامعه ای با یک تفاوت معین و تأخیر زمانی خاص در مناسبات تولیدی و رشد نیروهای مولده به یک خانواده شباهت دارد.
دوما، خانواده در روابط اجتماعی و ثبات آن وظیفه و نقش تعیین کننده ای دارد “.
بنابراین اگر در یک خانواده مشکلی ایجاد شود، بدون شک خانواده نتوانسته یا نمی تواند آن وظیفه اجتماعی خود را انجام داده باشد یا انجام دهد و در نتیجه مشکل خانواده به طور اتوماتیک گریبانگیر جامعه نیز خواهد شد.
به وجود آمدن مشکلات تازه در خانواده، همان طور که گفتیم در اثر پاسخ قانع کننده نگرفتن به پرسشها از طرف آن بخش از نیروی مولده و رشد یافته است و به علاوه، سخت بودن ترک عادتهای پیشین از طرف حاکم مطلق خانواده به مشکلات دامن می زند و بیشتر از پیش باعث اختلافات بین زن، شوهر و فرزندان می شود. قصد از بیان و نوشتن این مطلب آنست که نتیجه کارها و تجربیات روزمره خود را قبل از همه با هموطنان خود و بعد با هم قاره ای های فارسی خوان مقیم خارج کشور در میان بگذارم که امید است، خواندن آن سودآور باشد و راه حلی برای برخی از جدلها و مشکلات خود ساخته خانواده ارائه دهد.
بارها چه حضوری و چه تلفنی از من، به عنوان مشاور خانواده، پرسیده شده و می شود که چرا جنگ و دعوا و به دادگاه کشیده شدن و حتا جدائی و طلاق و تا پایه ای فرار بچه ها از منزل، در میان مهاجران و بویژه آسیائی ها و قبل از همه در میان هم وطنان خارج از کشور زیاد شده و دارد سیر صعودی را طی می کند؟!
هنگامی که در پاسخ می شنوند که متأسفانه این مسئله کاملا طبیعی است، کمی شوکه می شوند و اکثرا بدون مکث و وقفه می گویند، اما این مشکلات در وطن وجود نداشت! باز هنگامی که می گویم، این مشکلات در بیشتر خانواده ها در سراسر دنیا به نسبت کم و زیاد وجود داشته و دارد، از نو بر تعجبشان می افزاید! و بعضی ها با صداقت می پرسند، پس شما هم که مشاور خانواده هستید، باید گاهی نیز مشکل داشته باشید! مگر نه؟ در پاسخ می گویم: طبیعی است و معلوم است اگر من و امثال من هیچ مشکلی را تجربه نکرده باشیم و راه حلی برای آن مشکل ـ که بی تردید همه داریم ـ نیافته باشیم، قطعا نمی توانستیم و نمی توانیم گره کور و مشکل دیگران را باز و حل کنیم. پس اگر همه ما یاد بگیریم، مثلا به خاطر ظاهرسازی و “حفظ آبروی خانواده” پنهانکاری نکنیم که همین پشت پرده نشاندن و پنهانکاری ما، روزی از پرده برون افتد و منفجر شود که نه فقط اطرافیان خود متوجه گردند، بلکه باعث “آبروریزی خانواده” در تمام شهر یا کشور شود، به احتمال قوی، این تعجب کردن ها و چراها، در افکار بسیاری از هموطنان و خوانندگان به وجود نمی آمد. یعنی هنگامی که یاد بگیریم برای خود زندگی کنیم و از جمله دروغ و دزدی و کلاهبرداری و خودفروشی و نظیر آن را عیب بدانیم، نه مشکلات خانواده، در آن صورت قادر خواهیم بود با طرح مشکلات خود، نخست با افراد نزدیک و دلسوز و اگر حل نشد با مراجعه به متخصصان امر آن معما و مشکل را به سادگی قابل حل کنیم. در اینجا کوشش می شود، برای توضیح مسئله و پاسخ منطقی به پرسشهای احتمالی، عوامل و دلایل و تا حدودی راه حلی برای آنها طرح شود.
اگر کمی به تاریخ زندگی گذشتگان خویش بنگریم، ملاحظه خواهیم کرد که روابط اجتماعی از دولتهای مرکزی و زندگی قبیله ای گرفته تا شهرنشینی و خانوادگی بر اساس سیستمهای پدرشاهی استوار بوده و معمولا رئیس یک کشور، منطقه، استان، قبیله و یا خانواده، سخن آخر را می گفته است. پیشرفت و تکامل تدریجی جهان همزمان تغییراتی در این روابط یک جانبه و تک بعدی و بدون مشورت، ایجاد نموده که دیگر اعضای یک خانواده، یک قبیله، یک شهر و یک جامعه کورکورانه اطاعت نمی کنند. علاوه براین همانطور که گفتم، تداوم رفتار پیشین در دنیای امروز عواملی هستند که باعث جدل و درگیری در محفل خانواده شده و می شوند. همین خود دو چندان بر بغرنجی مشکلات اجتماعی که از خانواده آغاز می شود، افزوده است و یا به دیگر سخن مشکلاتی که در نهان وجود داشته و ما عادتا“برای حفظ آبرو” بر آن سرپوش می گذاشتیم، بیشتر نمایان می شوند. از آنجا که برخی قادر نیستند طبیعتا به آسانی و به زودی ترک عادت کنند و خود را با زمان حال تطبیق دهند، مشکل غیر قابل حل به نظرشان می رسد. اگر این عزیزان به خود بقبولانند که ایبابا،دیگری هم حق دارد، نه فقط من! و کمی با خود بیاندیشند که احتمالا “حرف من” هم می تواند در بعضی موارد نادرست باشد و ناعدالتی برانگیزد، مسلما نصف معما حل است.
اخیرا یکی از خانمهای جوان هموطن که دو سال هم از دختر کوچکم جوانتر بود به دفتر کارم آمد و با احساس مسئولیت و مادر دو فرزند خردسال بودن، مطلبی را با من در میان گذاشت، مبنی بر این که شوهرش اغلب بی جهت عصبانی می شود و قبل از هرچیز مایل نیست و نمی خواهد، من با مادر و برادرم که در یک شهر هستیم، ارتباط داشته باشم. در ادامه گفت: من هنگامی که شوهرم را در برابر این پرسش قرار می دهم، آخر چرا با مادرم مخالفی، او که هیچ گاه بدی ما را نخواسته است؟ در پاسخ می گوید از او بدم می آید. من می گویم آخر من و بچه ها از او خوشمان می آید، اگر تو از او بدت می آید، چرا با من ازدواج کردی؟! من دختر این مادر بوده و هستم. در پاسخ می گوید، چون من با خانواده خود تماس نمی گیرم، تو نیز حق نداری به دیدار مادرت بروی و یا او حق ندارد اینجا خانه من بیاید. هنگامی که به او می گویم: اولا این خانه همه ما است و مال تو به تنهائی نیست. دوما بچه ها نیز حق دارند و می خواهند فامیل پدری و مادری خود را بشناسند و علاقه دارند، مثلا مادر و برادر من که اینجا نزدیک ما هستند، هر از چند گاهی آنها را ببینند. شوهرم به جای پاسخ منطقی از کوره در می رود و می گوید: تو می خواهی برای خودت پشتیبان داشته باشی و پشتگرم شوی و هر چه دلت می خواهد انجام دهی که دیگر من جرأت نکنم چیزی به تو بگویم! هنگامی که می گویم: این طور نیست و من خیلی دلم می خواهد برادران و خواهران تو که اینجا هستند و حتا والدین تو از وطن به دیدار ما بیایند، او چون توجیهی برای این منطق پیدا نمی کند، مجددا عصبانی می شود و هر چه جلو دستش بیاید می شکند. اخیرا با پرت کردن یک بشقاب پر از برنج بر صفحه تلویزیون بیش از دو هزار یورو زیان و خسارت مالی وارد آورد و بعد هم پشیمان شد. سابقا اگر از جا در می رفت، من و بچه ها را کتک می زد و دق دل خود را خالی می کرد، اما اکنون که من چند بار به او اخطار کرده ام، در صورت جنگ و دعوا با من وکتک زدن بچه ها به پلیس خواهم رفت، دیگر دق دلی خود را بر روی اشیاء خانه خالی می کند و ما باید از نان بچه ها بگیریم و جایگزینی برای وسایل شکسته شده تهیه کنیم. با شنیدن این داستان که برایم زیاد هم تازگی نداشت، زیرا تاکنون نظیر آن را چندین بار شنیده بودم، به یاد جمله ای در یکی از کتاب های پروفسور دکتر “فریدمن شولتز فون تون”، استاد روانکاوی خانواده در دانشگاه هامبورگ، زیر عنوان “گفتگو با هم”، (جلد ۲، سال ۱۹۹۷) افتادم. او در یک مثال در گفتگو بین زوج و شریک زندگی و اتهامات آنها به هم، همین مسئله فوق را به سبک اروپائی بین زن و شوهری مطرح کرده است. به قول ایشان، زن و شوهر در یک دایره اهریمنی تنگ و بسته به جان هم افتاده که هرکدام دیگری را به عملی ناکرده متهم می کند، گیر کرده اند. رجوع کنید به همانجا صفحه ۲۹.
در این مثال، زن و شوهر اروپائی یک دیگر را متهم می کنند و هیچ کدام از خط خود کوتاه نمی آیند. اما در مثال ما که واقعیت زندگی است، یک طرف جریان (حالا فرق نمی کند زن یا مرد باشد) غیر منطقی است. طرف دیگر با منطق حرف می زند و در پاسخ شکستن صفحه تلویزیون را می بیند.در هر صورت نگرانی این خانم و مشکل بغرنج اما قابل حل ایشان که در برابر خود و دو فرزند و شوهر جوانش احساس مسئولیت می کند، فقط مشکل و نگرانی او به تنهائی نیست، بلکه مشکل برخی دیگر از خانواده هایی هم هست که اجبارا وطن خود را ترک گفته اند و در یک فرهنگ غریب مجبور به زندگی هستند و اغلب شغلی مناسب با تخصص خود را هم نمی یابند و یا اصلا بیکار هستند. در چنین حالتی مرد خانواده با دو مشکل اساسی روبرو است. اولا شنیدن سرزنش “در لفافه” از برخی از مردمان کشور مهماندار و قبل از همه از کارمندان امور اجتماعی که چرا کاری پیدا نمی کند؟! دوما اگر او کاری با مشکل فراوان پیدا کرده که در تخصص سابقش هم نیست اما در آن شغل جدید کار می کند، همیشه با کارفرما درگیری دارد و سوم اینکه از دست دادن آن آتوریته است که او دیگر در خانه نمی تواند همانند سابق حرف آخر را بزند. اینها در کنار آن نکاتی که در قبل نام بردیم، عوامل اصلی به وجود آورنده این مشکلات اند.
این خانم معقول که اشک هم در چشمانش حلقه زده بود، مشکل خانوادگی خود را این گونه برایم شرح می داد. “من در سنین جوانی قبل از اخذ دیپلم ازدواج کردم و زود هم بچه دار شدم. تا زمانی که در وطن بودیم، به دو دلیل مشکل مان بسیار کم بود. اولا من فقط خانه داری می کردم و عاشق شوهرم بودم و هیچگاه پرسشی نیز مطرح نمی کردم که مشکل ساز باشد و درگیری به وجود بیاورد. یعنی من ناخودآگاه از حق خود می گذشتم و فکر می کردم اگر همیشه یک طرف کوتاه بیاید و از حق مسلم خود صرف نظر کند، بدین ترتیب مشاجره بین زن و شوهر کاهش می یابد. اروپا که آمدیم، اغلب این پرسش به ذهنم می آمد، که چرا باید همیشه زنها کوتاه بیایند؟ چرا حتا برای یک بار هم شده، مردها از حق خودشان نمی گذرند؟! دوما او برای هر کاری خودش به تنهائی تصمیم می گرفت و من تابع مطلق بودم. مثلا با وصف این که در ایران محدودیتها و مشکلاتی برای زنان وجود دارد من هیچ مایل نبودم تمام فامیل و اقوام را ترک گفته و به خارج بیایم، او خودش تصمیم گرفت و من هم تابع شدم. اکنون با وصف داشتن دو فرزند، من یک کار نیم روز دارم، اما او از همان اوایل بیکار بوده و به غیر از کارهای گاه به گاه به اصطلاح دانشجوئی دیگر هیچ وقت کار ثابت نکرده است. من هنگامی که بعد از کار به طرف منزل می آیم، باید بچه ها را از کودکستان بردارم و سپس ظرفها را درآشپزخانه که دست نخورده مانده اند، بشویم و برای ناهار یا شام غذا بپزم و خانه را نظافت کنم و غیره. تازه با تمام این تفاسیر او از امر و نهی کردن و عصبانی شدن کوتاه نمی آید و مانع هم می شود که من با مادرم و برادرم تماس بگیرم! او رک و راست می گوید، یا من و یا آنها. من در این میان گیر کرده ام، نه می توانم از شوهر و بچه هایم دست بردارم و نه از مادر و برادرم. اما هنوز ناامید نیستم و اطمینان دارم که برای سخت ترین مشکلات راه حلی وجود دارد. فقط نیاز به منطقی فکر کردن وکمی احساس مسئولیت کردن، است این خانم ادامه می دهد: با وصف این که می دانم در صورت جدائی، شانس بهتری برای زندگی زناشوئی خواهم داشت، اما با اشاره به یک جمله که روی کارت ویزیت و تابلو دفترم نوشته شده، می گوید: شما خودتان روی تابلو دفتر و کارت ویزیتتان نوشته اید، “فرزندان از ما نخواسته اند که آنها را به دنیا بیاوریم، ما خود با عشق و علاقه این کار را کرده ایم، پس موظف به مواظبت از حتا ناآرام ترین آنان هستیم”. او با توجه به حق بچه ها می گوید که منهم به این جمله معتقدم و باور دارم، خواست بچه ها که پدر و مادر را با هم می خواهند، برایم مهم تر است و نمی خواهم، به قول معروف گره ای که با دست باز می شود، به دندان بیاندازمش. یعنی مسئله ای که می شود با منطق و رعایت حقوق طرفین حل کرد، به یک مسئله بغرنج و غیر قابل حل تبدیل کنیم و جدا شویم و همزمان نمی خواهم از حق مسلم خود نیز چشم پوشی کنم. پس باید راه حل منطقی پیدا شود.
به علاوه مکررا می گویم: من شوهر و پدر بچه هایم را دوست دارم و می خواهم که او از این نکته سوء استفاده نکند و ما یاد بگیریم که دمکراسی در خانواده را رعایت کنیم که حداقل وظایف خود را در برابر بچه هایمان انجام دهیم. این خانم واقعا منطقی، برای اثبات حرفهایش می گفت: حاضرم شوهرم و بچه هایم را نیز اینجا به دفتر شما بیاورم، خودتان از بچه ها در برابر چشم پدرشان بپرسید. در آن صورت ملاحظه خواهید کرد، با وصف اینکه هر دو بچه پدرشان را دوست دارند، همه آن حرفهائی را که من به شما گفتم، تأیید خواهند نمود و حتا شوهرم به آنها اعتراف می کند”. البته با شنیدن این داستان یک وقت جدیدی به ایشان دادم که همراه شوهر و بچه ها نزد من بیایند.
دو هفته از این قرار گذشت. روز موعد دقیق سر ساعت معین این خانواده جوان به همراه دو فرزند خود آمدند. همانطور که در پیش عوامل عصبانیت و از کوره در رفتن اکثر مردها و بویژه مهاجران و یا پناهندگان سیاسی را نام بردیم، این عوامل دقیقاً درباره این مرد ۴۴ ساله و خوش رو، صدق می کرد. او در وطن خودش کارمند دولت بوده و در اینجا هر کاری را تجربه کرده است، بجز پشت میزنشینی. از پیتزا و دونر فروشی گرفته تا تره بارکشی با وانت بار و غیره، انجام داده است و در هیچکدام از این مشاغل دل خوشی نداشته و ثابت نمانده است. همینها باعث می شدند که بر اعصاب او فشار بیاید و چون عادت به امر و نهی کردن هم از وطن توشه راهش بود، راحت نمی توانست خود را با زمان و موقعیت به وجود آمده تطبیق دهد و بپذیرد که زن و فرزندانش نیز دارای حق و حقوقی هستند و باید آنها را در تصمیم گیریها سهیم کند و به خواستهای آنان احترام بگذارد. و برایش سخت بود از “حقوقی” که انحصارش را داشت، دست بردارد.
اما عاقبت با منطق آنکه اگر به الفبای دمکراسی اعتقاد داشته باشیم، باید نخست آن را در چارچوب خانواده ی خود پیاده کنیم، تا حدودی قانع شد و گفت نیاز به زمان دارد. من یادآوری کردم که نمی توان در بیرون از خانه گفت که من دمکراتم و از حقوق پایمال شده دیگران دفاع می کنم، اما در درون خانه برای زن و فرزندان دیکتاتور مطلق ماند و تهدید کرد. دوستانه و با منطق دو ضرب در دو برابر چهار است، تاحدودی پذیرفت که ترک عادت کند و حقی که برای خود قایل است با زن و فرزندانش سهیم شود. نهایتا بنا را براین پایه قرار دادیم که اگر ناخودآگاه عصبانی شد، نخست به خاطر بیاورد که دیگر در شرایط پیشین زندگی نمی کند که زن و فرزندان از ترس در برابر هر حق کشی از طرف او سکوت کنند، و اگر باز هم نتوانست بر اعصاب و از کوره در رفتن خود تسلط یابد، خانه را ترک گوید و بیرون برود. بعد از آنکه کمی اعصابش آرام شد، برگردد و از زن و فرزندانش عذرخواهی کند. در مقابل این عمل او، زن نیز از سرزنش چشم پوشی کند و متانت و گذشت نشان دهد.
یکی از راههای ادامه زندگی مسالمت آمیز در خانواده این نسخه است. بدون تردید عذرخواهی “من نوعی” در برابر زن و فرزندانم، نه تنها باعث سرشکستگی و ضعف ـ آنطور که در قدیم می گفتند ـ نیست، بلکه نشانه فهم و شعور بیدار شده و آگاهی به عشق و علاقه به خانواده است.
برای پاسخ به پرسشهای خانوادگی و رابطه بین والدین و فرزندان در حد توانم آماده، هستم. امیدوارم با یاری و کمک همدیگر بتوانیم بر همه مشکلات خانواده فایق آییم. در پایان باید یک نکته را یادآوری کرد کهانسان نباید فکر کند که مثلا “پرسشهای مطرح شده من نوعی، بی اهمیت اند”! و به خود بگوید، “ای بابا این پرسشهائی که در افکار تو چرخ می خورند، خیلی ابتدائی اند، پس بهتر است که آنها را مطرح نکنید”! نه نباید چنین فکر کرد. پرسش هرچه هم ساده و ابتدائی باشد، باز هم مهم است و امکان دارد که پاسخ به چنین پرسش ساده ای حلال کلی از مشکلات باشد.
هایدلبرگ، ۲۱ آوریل ۲۰۰۹
* دکتر گلمراد مرادی مشاور خانواده در آلمان است.