شهروند ۱۲۳۳ پنجشنبه ۱۱ جون ۲۰۰۹
انتشار نامه ای سرگشاده از آقای قاسم شعله سعدی در نشریه شهروند مرا بر آن داشت که به سهم خودم ادای دینی کرده و چند خطی در باب این نمایش تکراری به اصطلاح “انتخابات” بنویسم. و بعد از آن هم نامه آقای اکبر اعلمی محور این مختصر را تعیین کرد.
کلید و قفل این معضل، هر دو، عمدتا در عبارتی است که آقای اعلمی به صراحت و شجاعت به کار برده: ولایت مطلقه فقیه. ما عادت کرده ایم که هر چهار سال یکبار شاهد ولو شدن این شترِ لنگِ افسار گسیخته به درگاه خانه مان باشیم و ناگزیر از به رسمیت شناختن آن و سعی در، به زعم خودمان، آبرومندانه یا سیاستمدارانه، جمع و جور کردنش.
به نظر من ما همانطور که در سال نحس انتخاب آقای احمدی نژاد در گردهمایی ای در مقابل پارلمان انتاریو و بعد هم در مصاحبه ای با OMNI TV مطرح کردم می باید از اینکه این نمایش فرمایشی را به عنوان انتخابات بپذیریم، پرهیز کنیم. به گمان من ما یا مرعوب زبان فریبکار دیگری شده ایم و یا اینکه در این مسیر آشفته و فرسایشی معنای “جمهور” و “انتخاب” را فراموش کرده ایم. فراموش کرده ایم که شاه سابق مدعی بود که: سلطنت هدیه ایست الهی و شاه فعلی معتقد است که “ولایت عطیه ای الهی ست”. فراموش کرده ایم که وقتی خودکامه ای در راس امور نشسته و در نهایت خودمحوری و بی کفایتی سر نخ همه امور را به دست گرفته، چه مکلا باشد و چه معمم، بحث از جمهور و انتخاب شوخی است و بی معنا.
چنانچه رأی و اراده ملت به حساب نیاید و تعیین کننده میل و نظر یک فرد، آن هم با میزان صداقت و صلاحیتی که در این آقای به اصطلاح “فقیه” موجود است، باشد، عنوان انتخابات مصداق ندارد. مثل این است که بگوییم چون در سالهای سیاه ۶۰ و ۶۷ به زندانیان سیاسی دو گزینه: آیا به اسلام معتقدی یا نه؟ را داده بودند که ظاهرا با انتخاب پاسخ “آری” سر را از حلقه دار نجات دهند، پس در آن زمان در زندانهای ایران انتخاب و حق نظر دهی ــو طبعا امکان استفاده از مواهب انتخاب هوشمندانه ــ موجود بوده، چنین نبوده و نیست.
شما حتی زمانی که برای خوردن غذایی ساده و ارزان به اغذیه فروشی سر خیابان رجوع می کنید می بینید که در لیست غذاها برای هر سلیقه ای کمابیش خوراکی در نظر گرفته شده. با همین منطق اگر شما وارد دکانی بشوید که مواد اولیه همه غذاهایش یکی باشد و صرفا انواع طبخ کدو را عرضه کند، سرخ کرده، آب پز، کبابی و غیره می پذیرید که این دکان در بهترین شرایط خاص دکان طرفداران کدوست و نه دیگران. با پوزش از طرفداران کدو امیدوارم دیگران منظور را دریافته باشند.
امروز بحث مبادلات سیاسی ما اکثراً مصدق همراهی با آهنگی ست که شعر آن را به خوبی از بر نیستیم. هر کجا که کم می آوریم زیر لب زمزمه می کنیم. و بعد به جبران آن بخش هایی را که به یاد داریم فریاد می زنیم. این روزها هم، عیناً مثل چهار سال پیش، و چهاره های قبل از آن بحث ما دو سو بیشتر ندارد: شرکت یا تحریم.
من اما معتقدم که می باید یک بار، و با دقت به اصل و معنای عباراتی که مثل نقل و نبات در دهان می چرخانیم رجوع کنیم و بعد از آن تصمیم بگیریم که کدام عمل اصولی است و کدام شگرد سیاستمدارانه می تواند قدمی به سمت و سوی منافع ایران و ایرانی باشد.
با علم به اینکه برای گرفتن تصمیم درست نیاز به آگاهی از شرایط حاکم بر مسئله ضروری ست بیراه نیست که به بخشی از پیچیدگی ها و تناقضاتی که حداقل برای شخص من، مانع از به رسمیت شناختن “انتخابات” می شود نگاهی بیندازیم.
عنوان President برآمده از ترکیب Pre به معنای قبلی و یا مقدم و Sedere به معنای نشستن و جلوس کردن، در زبان لاتین است. در ضمن اینکه از این عنوان برای مدیران و رهبران سازمانها و مراکزی که مدیرانشان از طریق انتخابات، و با کسب آرا، تعیین می شوند، استفاده می شود. ولی در حال حاضر پذیرفته ترین شکل استفاده از این عنوان اطلاق آن به رهبران کشورهایی ست که با سیستم جمهوری، مردم سالاری، اداره می شوند. در زبان فارسی نیز اگر به معنای عنوان “رئیس جمهور” دقت کنیم می پذیریم که قرار است حامل این عنوان بالاترین مقام دولتی باشد و در هیچ کجای تاریخ تا امروز جایگاهی به نام “رئیس، رئیس جمهور” و یا ولی و قیم او وجود ندارد. در ضمن با علم به اینکه در هر کشوری شورا و یا مجموعه ای از قوانین بر تایید صلاحیت نامزدهای پست ریاست جمهوری نظارت دارند ولی در هیچ کجا سابقه ای از اینکه همه این امور تحت اراده و کنترل یک فرد مشخص باشد، حتی اگر این شخص خود را نماینده خدا و قیم ملتی به زعم خود سفیه معرفی کند، مشاهده نشده.
حالا اگر به مورد خاص ایران توجه کنیم درمی یابیم که ولی فقیه ریاست قوه قضائیه را تعیین می کند. ریاست قوه قضائیه شش نفر از اعضای شورای دوازده نفره نگهبان را انتخاب می کند و بعد ولی فقیه شخصا شش نفر دیگر را انتخاب می کند. این دوازده نفر قدرت و مسئولیت دارند که صلاحیت نامزدهای ریاست جمهوری، نمایندگان مجلس، نمایندگی مجلس خبرگان و نمایندگی در شوراهای شهری را رد یا تایید کنند. در ضمن همین دوازده نفر مسئول بررسی لوایح مجلس، جهت اطمینان از همخوانی آنان با قوانین اسلامی، و تصویب یا رد آن هستند. اگر به همین روش ادامه بدهیم و سعی کنیم ربط ارگانهای دولتی را به یکدیگر و نهایتاً به شخص ولایت مطلقه فقیه، یا بهتر است بگوییم “سازمان ولایت فقیه” پیدا کنیم داستان از این هم پیچیده تر و مفرح تر می شود.
به عنوان مثال مجلس خبرگان که صلاحیت اعضایش توسط شورای نگهبان، شش نفر مستقیم و شش نفر غیرمستقیم یادتان هست؟ تایید می شود عمده ترین مسئولیتش بررسی عملکرد و در صورت لزوم استیضاح ولی فقیه است. در ضمن در کنار این همه مسئولیت راه و بیراه، آقای ولی فقیه عنوان فرماندهی کلی قوا را هم یدک می کشد و مستقیماً و شخصاً بر سه وزارت خانه مهم و استراتژیک امور خارجه، دفاع و امنیت نظارت دارد و همه مستقیماً به او گزارش می کنند و تنها از شخص او دستور می گیرند. شورای عالی امنیت ملی هم که مشخصاً مسئول هماهنگی بین عملکرد این سه وزارت خانه است و ظاهراً تحت نظر رئیس جمهور اداره می شود متشکل است از رئیس جمهور، رئیس قوه مقننه، رئیس قوه قضائیه، فرماندهان عالی قوای نظامی، مسئول برنامه ریزی و بودجه، دو نفر تعیین شده از طرف ولایت فقیه، وزیر اطلاعات، وزیر کشور و وزیر امور خارجه به علاوه وزیری که مسئولیت وزارت خانه تحت نظرش موضوع جلسه شورا باشد.
در اینجا هم توازن الهی نیروها را به نفع آقای ولی فقیه مشاهده می فرمایید.
ادامه این بحث و ترسیم نمودارهای قدرت و پیگیری سر نخ این مراکز تا بیت رهبری امری است که اگر توسط شخص مطلعی ادامه یابد قابلیت تبدیل شدن به کتابها را دارد. من اما ناظر ساده ای بیش نیستم. بحث من این است که تا زمانی که با کارتهای نشان دار آقایان بازی می کنیم بهترین توجیه مان در مورد خرابی و خلاف آنان و دفاع از رای دادنمان تکرار همان حرف تلخ و ساده است که این بیچاره که قدرتی ندارد. حال چرا باید با این همه تلاش مترسکی را سر این جالیز بگذاریم که عرضه جنباندن انگشتی هم ندارد مگر در توافق با اوامر ولی فقیه خود داستان دیگریست.
یادمان باشد که کشتار ۶۷ در زمان صدارت همین آقای میرحسین موسوی اتفاق افتاد و قتل های زنجیره ای در زمان ریاست حامی و مرادش آقای خاتمی. آقای احمدی نژاد بچه پررویی ست که اگر حرف حساب هم می زد شیوه گفتارش حداقل من یکی را عصبی می کرد.
ولی یادمان باشد که قتل زیباترین نخبگان کشورمان را که در زمان آقای خاتمی خوش لباس و متبسم اتفاق افتاد در مقایسه با اعدامهای زمان آقای احمدی نژاد مضحک از یاد نبریم.
یادمان باشد که می شود همین گفتمان ارجحیت ها را تبدیل به یک سئوال و دغدغه فراگیرتر کرد که آن محو کامل این دولت جهل و جنون است حتی اگر نمایندگانش از سیاهی به سبزی تظاهر کنند.
یادمان باشد که بحث “ملت انقلاب نمی خواهد” بحث گمراه کننده است. انقلاب ادامه حق طلبی ملتی به جان آمده است که مجبور می شود خواسته های بر حقش را این بار به فریاد بیان کند چرا که ظالم و مدعی حرف حساب و منطق و قانون نمی پذیرد.
یادمان باشد که انقلاب بر ملتها تحمیل میشود و کسی در زیرزمین خانه اش از سر تفنن یا کم عقلی نقشه آن را نمی کشد و هر کس که از هوش و عقل بهره ای، حتی اندک، داشته باشد مایل است که حق قانونی اش را با حداقل هزینه به دست بیاورد.
یادمان باشد تا زمانی که نیرویی برتر از قانون و اراده ملت بر ساختار دولت حاکم و مسلط است و گزینه های اندک و ناقص ما هم به تمامی ساخت کارخانه جهنمی این آقایان است باز هم چهار سال دیگر در همین نقطه به دنبال یافتن بهترین بد خواهیم بود تا در مقابل بدترین بد علم کنیم و از هوشیاری خود مشعوف باشیم.
یادمان باشد که رای ما به این نمایش لو رفته تصور غلطی از دمکراسی و مشارکت مردمی چه در داخل و چه در خارج ایران ایجاد می کند و هر کدام از ما نیز بر همین اساس تبدیل می شویم به سیاهی لشکر این نمایش.
یادمان باشد که همچنان که در شرایط خطیر مجبور به پیدا کردن عاجل هستیم می باید برنامه درازمدتی هم برای حل کامل معضل مان پیدا کنیم و این دو برنامه را دوش به دوش هم به پیش ببریم.
یادمان باشد که فریب سفسطه های دیگری را نخوریم و به جنگ زرگری بین آقایان دل خوش نکنیم که انگار واقعا دشمن دشمن ما دوست ماست.
یادمان باشد که اینها هر نیرنگ و نادرستی را به کار میگیرند تا از این تخت قدرت و هر آنچه به پیوست می آید، فرو نیافتند. آقای احمدی نژاد که همچون ابلهی گنگ در داخل از هاله نورانی دور سرش حرف می زند از اینکه در عرصه بین المللی از غنی سازی اورانیوم دفاع کند، یعنی پذیرش علم و تکنولوژی غرب در بالاترین حدش، ابایی ندارد.
فراموش نکنید که حتی دلسوخته ترین و آگاه ترین ما نیز در جایی از حرف هامان به ۲۰ میلیون رای آقای خاتمی، به مثابه مشروعیت ملی او، اشاره کرده ایم و یادمان رفته که برای جمع کردن آن آرا، برای سیدی گمنام، چه منطقی به کار بردند و بردیم.
فراموش نکنیم.