برای شهروند چه موهبتی بالاتر از این که زاده و پرورده ی دست شما ایرانیان فرهنگی ترین حضور شهرهای ایرانی نشین در همه جهان است
شهروند ۱۲۴۰ ـ پنجشنبه ۳۰ جولای ۲۰۰۹
شهروند زاده و بزرگ شده شهر تورنتو است. به شهرهای دیگر و کشورهای دیگر هم رفته است. سالها در ونکوور همزادی داشته، و در سیدنی استرالیا، حالا هم در دالاس آمریکا خواهر دوقلویی دارد.
اما این دختر جوان دلبند ما زاده و بزرگ شده ی تورنتوست. پدران و مادران او ایرانیان همین شهرند؛ ایرانیان شهری که هم در عرصه ی مبارزات اجتماعی و هم در حیطه ی فرهنگ و هنر شهره ی جهان شده اند.
از آخرین حضور پر رنگ ایرانیان تورنتو اگر بخواهم مثال بیاورم باید اشاره کنم به گردهمایی اخیر (۲۲، ۲۳ و ۲۴ جولای ۲۰۰۹) در برابر سازمان ملل متحد که
جمعیت ما ایرانیان تورنتو در مقایسه با جماعت دیگر که از نیویورک و شهرهای دیگر آمریکا و حتی اروپا آمده بودند، چشمگیرتر بود. ایرانیان نه تنها از تورنتو که از مونتریال و ونکوور و کلگری هم آمده بودند.
در میان ما کسانی بوده اند که در حق شهروند به گونه ای مادری ورزیده اند، که کمتر مادری در حق فرزندان واقعی خود به خرج داده است. بسیاری از
جوانی و زیبایی و تفریح و شادی و بخت زندگی عادی خویش صرف نظر کردند و شبها و روزهای بسیار را بیدار ماندند و چشم به ماشین فکس آن سال ها دوختند تا خبری یا بریده ی روزنامه ای از ایران از دهان خسته ی او به در آید و ما هورا بکشیم که خبر شدیم از مادرمان ایران؛ و حالا که به چشم به هم زدنی چهار گوشه ی جهان جمع می شود در یک لوح نوری جهان نما، تصور آن سالها و سختی ها چندان آسان نیست.
به همت شما مردم و حضور عزیز صدها تن که خونِ در رگانِ شهروند، شیره ی جان آنان است، این نهال نوپا دارد به درختی برومند تبدیل می شود.
نوزده سالگی اما در آستانگی ست. در آستانگی بریدن از نوجوانی و رسیدن به جوانی، در آستانه گی آشنایی با سیمای دیگری از زندگی است. آستانه ی ورود به روی پر زحمت تر و زمخت تر زندگی. این برای شهروند هم هست. برای همه ما که این همه سال را در غربت زیسته ایم.
حتی در کانادا که به لحاظ حس مهاجر بودن شاید کمترین فشار بر مهاجران وارد آید، باز هم دوری از مادرمان ایران به آسانی میسر نمی شود، تا چه رسد به سرزمین هایی که ایرانیان همه روزه تجربه های تلخ و تازه ای را با همه ی وجود خویش به جان می خرند.
حوادث ایران و خیزشی که دل سپرده است به آزادی و آبادی میهن ما، بخت پرداختن به ۱۹ سالگی شهروند را از ما می گیرد، اما مگر آرزوی همه ما همین نبود و شهروند هم به دنیا نیامده بوده است تا گوشه ای از کارزار رسیدن به آزادی ایران را به دوش داشته باشد.
این روزها مادر زخمی و زندانی ما ایران به همت فرزندان جوانش و به میمنت حضور سهراب ها و نداها دارد ما را به آغوش خود می خواند. می خواهد به سوی او برویم و اندوه سالهای غربت را به البرز و دماوند و دریای عمان بسپاریم تا بار دیگر "ایران خانم" آزاد و آباد و شاد شود. این آرزوی شهروند بوده است، و در همه این سالها و این ۱۲۴۰ شماره لحظه ای نبوده که از مادرش ایران غافل مانده باشد. هر آنچه کرده و هر آنچه از دست نوجوان و جوان و حتی کودکی هایش برمی آمده، به خاطر ایران خانم بوده است. حالا هم که جوان برنایی شده و می تواند بیرق آزادی ایران را در درست بگیرد و در شهر فریاد رهایی ایران از دست دیکتاتورها را بزند بر همان عهد و پیمان است.
اگر ایران آزاد شود و شهروند بخت زندگی در دامان مادر خویش را پیدا کند بی گمان همه ی زحمت های انسانهای عزیز و شریف و از خود گذشته ای که بهترین سالهای زندگانی خویش را در پای او ریختند به منزل مقصد رسیده است.
من دست و روی همه عزیزان و بزرگوارانی را که باعث شدند شهروند به دنیا بیاید و به نوجوانی و جوانی برسد می بوسم و شک ندارم که از نام مبارک آنان در تاریخ معاصر ما به نیکی یاد خواهد شد.
اما این را هم بگویم که بار اصلی شهروند بر دوش نویسندگان، هنرمندان و آفرینندگان فکر و فرهنگ ایرانی است. و اگر نگویم هزاران، بی گمان صدها نویسنده، شاعر، روزنامه نگار، نقاش و طراح و مترجم آرزومند آزادی ایران به رایگان از شیره ی جان خویش در رگ شهروند ریخته اند تا این کوشش فرهنگی و اجتماعی برقرار بماند.
با این همه هیچکدام ما هرگز نه خواسته ایم و نه اگر بخواهیم می توانیم بگوییم دلیل شهروند در آستانه ی بیست سالگی هستیم. شهروند فرزند جامعه ایرانیان و فرزند ایران خانم است و به این هر دو همیشه وفادار خواهد ماند.
جا دارد که سپاس خاصم را نثار همکارانم در دفترهای شهروند کنم که با زحمت های شبانه روزیشان به شهروند هستی می بخشند.