بلندگوی سالن آهنگهای زمان انقلاب را پخش می کند. "هوا دلپذیر شد گل از خاک بر دمید"، "الله الله الله" و نوحه خوانی های آهنگران که بسیار هماهنگ 

 


 

شهروند ۱۲۵۶- پنجشنبه ۱۹ نوامبر ۲۰۰۹


 

امشب خیال خوابیدن ندارم، لحظه به لحظه پای تلفن و کامپیوتر اخبار ایران را دنبال می کنم. تمام وب سایتها و وبلاگهای مورد اعتمادم را می خوانم. همه پر از خبرهای داغ از تظاهرات سیزده آبان اند و مردمی که در خیابانها فریاد می زنند و نیروهای انتظامی که به آنان حمله می کنند.

مردمی که شعار "مرگ بر دیکتاتور" سر می دهند، مردمی که "آزادی" می خواهند و مردمی که کاسه صبرشان لبریز شده و به تنگ آمده اند از خشونت، نابرابری و غارتگری. رنگ سبز هم که این روزها سمبل مبارزه شده و نگاههای آشنا را به هم پیوند میدهد.


 

دیدن ویدیوهای پست شده در اینترنت هر لحظه موجی از احساسات ضد و نقیض را بر دلم می پاشد. شادی دیدن تصویر آقا که لگدکوب پای "فرزندان انقلاب" می شد. خلسه شنیدن شعار "جمهوری ایرانی" و خشم دیدن "پاسدار وطن" که با باتوم به سر دختر جوانی می کوبد و او را نقش بر زمین می کند. احساس می کنم که ضربه به سر من وارد شده، آرزو می کنم که کاش آنجا بودم، کاش توان این را داشتم که محکم ترین سیلی را به صورت کریه متجاوز می زدم … کاش آنجا بودم… دیدن دوباره و دوباره صحنه تمام وجودم را به درد می آورد و از همه بدتر قلبم را و از همه اینها بدتر زندگی عادی و روزمره ی اینجا. تا چند ساعت دیگر باید به روی همه لبخند بزنم، دستشان را بفشارم.. very nice to see you!  اما راستش را بخواهی امروز را برای خودم می خواهم. می خواهم که تمام روز به وطن فکر کنم، به آنچه که در حال وقوع است و آنچه که ممکن است اتفاق بیفتد. بالاخره لحظه های لبخندهای تصنعی تمام می شود. باز هم من و صفحه ی کامپیوتر … خبرها خوب نیستند. دو مینی بوس پر از "سبزها" در راه "اوین" و … بازداشت صدها نفر، زخمی شدن هزاران نفر، تصویر صورت زخمی دکتر پیمان … همه با من همراهند تا به  IX Gallery  می رسم. نمایشگاه عکسهای  Peter Bregg عکاس کانادایی، به مناسبت سی امین سالگرد حمله به سفارت آمریکا و گروگانگیری، با حضور   Ken Taylor سفیر سابق کانادا در ایران. Bregg فتوژورنالیست در سال ۱۳۵۷ به مدت یکسال در ایران بوده و تعدادی از عکسهای خبری خود را به نمایش گذاشته است. عکسهایی از انقلاب و جنگ، منظره ای از دریا با عنوان   Hostage: The 1979 Crisis In Iran بیشتر از همه تصویر خامنه ای به چشم می خورد که اسلحه به دست خطبه ی نماز جمعه می خواند. در کنار آن عکسی از زنی با چادر سیاه در پس زمینه ای از زنجیرهای ضخیم آویخته از هر طرف. تمام تصویرها سیاه و سفیدند. عکسهایی از خمینی، بنی صدر، قطب زاده، بهشتی، یاسرعرفات. گذشت زمان را به راحتی حس می کنم. سی سال، سی سال گذشته و از بیشتر افرادی که عکسشان را می بینیم ردپایی بیش نمانده و رفته اند، خوب یا بد، مشهور یا گمنام، قهرمان یا خائن. در کنار این همه تصویری از تایلور جوان در کنار نقشه ایران را می بینیم. با دیدن نقشه احساس غربت می کنم. نگاهم از عکسی به عکس دیگر می رود، زن با حجابی که مشتش را گره کرده و فریاد می زند، احتمالا "مرگ بر دیکتاتور" یا "زنده باد آزادی" یا چیزی شبیه به آن. در کنارش تصویری از صحنه درگیری پلیس با مردم، گاز اشک آور ـ پرتاب سنگ، تظاهرات خارج از کشور، کمی آن طرف تر تصویر چند جوان که با اورکتهای سربازی و اسلحه به دست در کنار دیوار سفارت آمریکا در تهران پاس ایستاده اند.

بلندگوی سالن آهنگهای زمان انقلاب را پخش می کند. "هوا دلپذیر شد گل از خاک بر دمید"، "الله الله الله" و نوحه خوانی های آهنگران که بسیار هماهنگ با چند عکسی است که از جبهه و جنگ گرفته شده، به عکسهای تظاهرات سی سال قبل بیشتر خیره می شوم، همان مردم، همان شور و حال و همان عشق و همان نفرت، نگاههایشان آشناست. "دیوی" که باید برود و "فرشته ای که باید بیاید"، اما آرزو می کنم که نتیجه همان باشد که ما را امروز به اینجا رساند. آرزو می کنم که این بار مردم آگاهانه تر و با چشمان باز عمل کنند، دیگر کسی انقلابمان را ندزدد، باید هوشیار بود، باید هوشیار بود. سخنرانی ها آغاز می شود. دوستان  Ken Taylor  از ماجرای فراری دادن آمریکایی ها با پاسپورت کانادایی می گویند و تلاشهای Ken  و نشان افتخاری که به پاس این همه دریافت کرده و در آخر آقای تایلور در حالی که لبخند متواضعانه ای بر لب دارد، سخنرانی کوتاهی ایراد می کند بیشتر درباره سابقه آشنایی اش با عکاس و کمتر راجع به خودش. زمان رفتن می رسد. و من سالن را ترک می کنم. با خودم  فکر می کنم که سی سال دیگر قطعا گوشه دیگری از دنیا نمایشگاه عکسی برپا خواهد شد از آنچه که امروز در ایران می گذرد. سی سال دیگر قطعاً دختر جوانی با کنجکاوی به عکسها نگاه خواهد کرد و در اندیشه فرو خواهد رفت. سی سال دیگر قطعاً بزرگسالی در کنارش از تاریخ انقلاب خواهد گفت و من با تمام وجودم آرزو می کنم که سی سال دیگر آن دختر جوان لبخند بر لب و دلشاد از سالن نمایشگاه خارج شود.