سال نخست انقلاب، ما که در آستانه برپایی رژیم جمهوری اسلامی از دبیرستانهای رودکی و پروین اعتصامی هفتگل اخراج شده بودیم…

شهروند ۱۲۴۴  پنجشنبه ۲۷ آگوست  ۲۰۰۹


 

 


 


 

درگذشت سناتور کندی


 

سناتور دمکرات ادوارد کندی در سن ۷۷ سالگی درگذشت. او که نزدیک به نیم قرن در سنای آمریکا حضور داشت، در طول این دوران توانست در زمینه های بهبود خدمات بهداشتی در آمریکا، و گسترش حقوق شهروندی و مدنی، آموزش و پرورش و امور مهاجرت لوایحی را به تصویب برساند. حضور پررنگ ادوارد کندی در سنای آمریکا و تلاشهای انسانی او برای احقاق حقوق مردم آمریکا او را به شخصیتی مورد علاقه ی همه امریکاییان تبدیل کرده بود. پس از درگذشت کندی، ادوارد براون نخست وزیر انگلیس در مجلس این کشور اعلان کرد که ملکه ی انگلیس لقب "سر" (sir) را به کندی تقدیم کرده است. باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا پس از شنیدن خبر درگذشت کندی گفت: "در پنج دهه در قسمت های اصلی قانونگذاری برای بهبود حقوق شهروندی و مدنی، بهداشت عمومی، و رفاه اقتصادی آمریکاییان همیشه نام او دیده می شود، و این موفقیتها مدیون تلاشهای اوست."

خانواده کندی نیز در بیانیه ای او را "کانون جایگزین ناشدنی خانواده" خواندند و تاکید کردند که امید و پایداری او در دلهایشان برای همیشه زنده خواهد بود. یاد سناتور کندی گرامی باد.


 


 

 
 

 

سالی که نکو نبود

 

سال نخست انقلاب، ما که در آستانه برپایی رژیم جمهوری اسلامی از دبیرستانهای رودکی و پروین اعتصامی هفتگل اخراج شده بودیم، من (حسن زرهی) و همسرم (نسرین الماسی را می گویم)، راهی بندر شدیم و به گمان باطلمان می خواستیم به مردم آن دیار ـ که من زندگی ام را مدیون آن مردم شریف و زحمت کش هستم و نسرین نیز با چند سفر شیفته ی آنها شده بود ـ خدمت کنیم. من در دبیرستان طالقانی و نسرین در دبیرستان جمیله بوپاشا (ششم بهمن سابق که در دوران دانش آموزی من دبیرستان پسرانه با رشته ادبی مختلط بود و حالا، هم تغییر نام داده بود و هم دخترانه شده بود) درس می داد. هر دو معلم ادبیات بودیم. سحر یک سال و چند ماهش بود. تازه شیرین زبانی می کرد. از همان سال زائری که رئیس آموزش و پرورش شده بود، با معلم هایی  که حزب اللهی یا طرفدار آنها نبودند چپ افتاده بود. آن روزها طرفداران رژیم و حزب اللهی ها و یک حزب سیاسی در یک جبهه بودند و ما جمعیت بزرگی از مردم استان در یک جبهه. می گویم جمعیت بزرگ، برای این که در تظاهرات معلمان، و یا به حمایت از معلمان، اکثریت نزدیک به تمامی مردم شهرها بویژه شهر بندرعباس مشارکت می کردند. دردسرتان ندهم سرانجام غلامعباس زائری و همدستانش در آموزش و پرورش حکم اخراج به دست ما دادند. اما استان در برابر این حکم مقاومت کرد. در همان دوران کردستان و ترکمن صحرا هم با هزاران معلم اخراجی دست به گریبان بودند و مردم از آنها هم به میزان زیادی حمایت می کردند. یک روز ماموران رژیم ریختند به خانه های معلمانی که گمان می کردند رهبری مبارزات مردم و دانش آموزان را در دست دارند و گروهی از جمله نسرین همسر مرا دستگیر کردند. اگر سحر نبود لابد هر دوی ما را می بردند ولی وقتی سحر را دیدند که نمی شود تنها رهایش کرد نسرین را بردند و من و سحر را رها کردند. سحر از دوری مادرش در برابر دریچه ای که رو به دریا بود می ایستاد و می گفت: دریا نیست، ماما نیست. گاهی اوقات هم گوشه ی فرش آپارتمان را بلند می کرد زیر فرش را نگاه می کرد و تکرار می کرد دریا نیست ماما نیست! و ما همچنان هر روز به تظاهرات می رفتیم و من از روی ناچاری سحر را با خود می بردم. دوستمان اسد مذنبی که حالا در همین تورنتو همشهری ماست و طنزنویس است و همکار سالهای شهروند، سحر را بالای دست می گرفت و به دریای جمعیت نشان می داد و می گفت، این ها شرم نمی کنند مادر این بچه ی شیرخواره را به زندان برده و به اعدام محکوم کرده اند و او هم مانند همه ی معلمان در اعتصاب غذاست و ممکن است بمیرد و بچه اش را دیگر هرگز نبیند و مردم شعار می دادند علیه رژیم، علیه دیکتاتوری، و حکومت همچنان بر سر ادعای خود بود.

داستان بندر دراز است آن را نمی خواهم روایت کنم، حالا که حجاریان را می بینم که حتی قادر نیست میکروفونی را که برای اعتراف به دست اش داده اند خود در دست بگیرد، و از خودیهای خودشان هم هست، و در بالاترین مقامهای امنیتی همین حکومت جور و جهل هم بوده است، با خود فکر می کنم خط شرم و حیای این حکومت کجاست؟

حکومتی که حیا نمی کند و به بچه های معصوم دربند و زنجیر تجاوز می کند.

حکومتی که حیا نمی کند و دختران و پسران ایران خانم را آنقدر شلاق می زند و شکنجه می کند و تجاوز که جان می دهند. و  این بی شرم حاضر نمی شود حتی تن نازنین آش و لاششان را به مادران و پدرانشان تحویل دهد.

حکومتی که حیا نمی کند و پیرمردی مانند آیت الله العظمی شریعتمداری را مجبور به اعتراف به گناهان ناکرده می کند و بعد آنقدر زجرش می دهد تا جان ببازد.

حکومتی که به صادق قطب زاده یار رهبرش رحم نمی کند و او را فریب می دهد که به گناهان ناکرده  اعتراف کتبی کن تا آزاد شوی و قطب زاده ی بخت برگشته هم همین کار را می کند و به جای آزادی و یا  اجازه ی خروج از مملکت اعدامش می کنند.

خط شرم و حیای چنین حکومتی کجاست؟

حکومتی که از خاوران خجالت نمی کشد.

حکومتی که از جنایتهای دهه ی شصت شرم نمی کند.

حکومتی که ستونهایش را بر تجاوز و تحقیر فرزندان شریف و عزیز این سرزمین بنا نهاده است، خط شرم و حیایش کجاست؟

پاسخ حکومتی این همه بی شرم و حیا، تنها در خیابانها و در حضور زیبای مردمان است. نه تنها در تهران که در همه ی ایران، و نه تنها در ایران که در سراسر دنیا فرزندان برومند ایران خانم به بی شرمان جمهوری اسلامی درسی خواهند داد که در حافظه ی تاریخ مردمان ایران و جهان برای همیشه بماند!

روزی که بی شرمان به شقاوت های خویش بر این مردم دهان بگشایند دور نیست. روزگار آزادی و آبادی ایران و رسوایی این جماعت نزدیک است. بگذار اینان همچنان بر جهالت خویش اصرار ورزند و سرباز زنند از سرنوشتی که در حقیقت و حقانیت آن از منظر مردمان تردید نمی توان کرد.

این همه را در لحظه لحظه ی ایران جوان امروز می توان دید و در گام گام این مردم می شود مشاهده کرد. اما رهبران کور و کر حکومت حاضر نیستند تن به تمنای مردم بسپارند. دیکتاتورها همیشه ی خدا آنقدر بر قدرت فاسد تکیه کرده اند تا ستون های قدرت بر سرشان خراب شده است.

حالا رهبران رژیم تهران در انتظار چنان سرنوشتی به جای هر اقدام درست دیگر، دارند دایره جنایت هایشان را گسترده تر می کنند. دادگاههای فرمایشی و نمایشی برقرار می کنند و صورت دیگر و رسواتری از  تلاش های مذبوحانه خود را نشان می دهند غافل از آن که این بازی ها نامش هر چه هست/ باشد، تنها یک نتیجه دارد آزادی ایران و سرنگونی حکومت جهل و جور.